بسم الله الرحمن الرحیم عرض خیرمقدم دارم خدمت شما بزرگواران و سروران عزیز، زحمت کشیدید تشریف آوردید، امیدوارم جلسه امروز ما برای همه شما مایه برکت باشد انشاءالله. ۲۰ جلسه تا الان در خدمت شما بودیم و نکاتی را بیان کردیم و هر یک از شما عزیزان در جلساتی از آن حاضر بودید و جلساتی را هم از کنار فایلهایی که قرار داده شد گوش دادید. طبیعتاً با بخشی از صحبتهای بنده موافق بودید، بخشی را، ذهنهای شما نتوانست درک کند و در حالت کناره قرار دادید و بخشی را مخالفت کردید. انتظار آن است که آن بخشی را که موافق شدید لااقل عمل کنید و آن دو بخش دیگر را در موردش فکر کنید شاید ما یک چیزی بیشتر متوجه شدیم که شما متوجه نشده باشید. اگر خاطر عزیزانی که در جلسه اول در خدمتشان بودیم یاری کند گفتم هر نظریه پرداز اقتصادی برای اینکه افرادی که آن نظریه را دنبال میکنند و راهش را میروند موفق بشود، ایدههایی را مطرح میکند و ما هم که خودمان را در این امر صاحب نظر میدانیم نکاتی را بیان میکنیم. آنچه دیده شد این است که دیدگاههای آراد از نظر اکثر نظریه پردازان اقتصادی متفاوت است. یعنی ما اقتصاد و ثروت را تابع نکاتی میدانیم که خیلی از اقتصاددانها اصلاً هیچ محلی و هیچ اعتنایی به آن ندارند و اکثر نظریه پردازان اقتصادی را ببینید میبینید که آنها در اکثر امور با هم متفق هستند. یعنی اگر نظریه پرداز اول را ببینید که تئوریای را مطرح میکند، نظریه پرداز دوم با بخش زیادی از آن متفاوت است و یک جاهایی را مخالف است. اما در مجموعه ما در اکثر آن چیزی که آنها با هم اتفاق دارند ما اتفاقی نداریم و اصلاً اقتصاد را تابع آن نکات نمیدانیم و همین مسئله باعث میشود که آنهایی که تازه به جمع ما میپیوندند در جلسه اول مغزهایشان، فکرهایشان و ذهنهایشان خیلی با حرفهای ما به تضاد بخورد، چون اینها اقتصاد و ثروت را تا قبل از اینجا با یک تئوریها و یک نظریهایی دنبال کردند و فکر میکنند همانها چون زیاد هم گفته شده درست است. جملهای است که میگوید: «پرگویی در ذهن عوام مردم حقیقت می آورد». یعنی وقتی یک جملهای را یک نفر میگوید و یکی دیگر میگوید و ۱۰ نفر میگویند پس شخص با خودش میگوید ده تا اقتصاددان که نمیشود اشتباه بگویند پس درست است. واقعیتش این نیست، هزاران اقتصاددان ممکن است اشتباه بگویند. کما اینکه گفتند. وضع خراب اقتصاد امروز جهان ثمره همین تئوریهای اشتباه است و وضع متوسط به بالای بچههای آراد، نشان از تئوریهای درست ما میگوید. یعنی ما اگر نگوییم بچههای ما خیلی نسبت به جامعه بالاتر هستند حداقل میتوانیم بگوییم که از متوسط جامعه یک سر و گردنی بالاتر هستند. آن نظریهها برجامعه بشری اعمال شد و مردم را فقیر کرد. ما در حد اختیارات خودمان داریم صحبت میکنیم، در حد همین آرادی که دست ماست و اصلاً با بیرون آن هم کاری نداریم، یعنی ۵ متر دورتر از این فضا دیگر به ما ربطی ندارد. نه در صدد این هستیم که برای غیر آراد کاری بکنیم و نه این که اگر پیشرفتی کردند ما بخواهیم به حسادت بیفتیم، نه؛ هر کس با تئوری خودش. آن چه برای ما مهم است خودمان و مجموعه خودمان است. اما قدیمیها که این صحبتها را میشنوند چون دیدند و عمل کردند و جواب گرفتند، اینها باورهایشان خیلی با ما ملایمتر است. آنچه که امروز میخواهم در مورد یکی از مبانی اقتصادی صحبت کنم، به دلیل این که پذیرش آن در ذهن شما ممکن است سخت جلوه کند این مقدمه را اول صحبتم گفتم که اگر سخت جلوه کرد بدانید. یعنی جایی اگر دیدید این را نگفتند، این را بیان نکردند، این نظریه این طور مطرح نشده، یک مقدار بیشتر روی آن تعمق و تفکر کنید، حرفی است که در نگاه اول پذیرش آن یک مقدار سنگین است، یک مقدار چکش کاری میخواهد، کار میخواهد تا انسان بپذیرد.
مشکل اصلی بسیاری از ما درباره اقتصاد، نشناختن اقتصاد است. مشکل خیلی از ما درباره پول، نشناختن پول و مسیرهای بدست آوردن پول است. این نشناختن باعث میشود که کارهای زیادی انجام بدهیم اما جوابی نمیگیریم. مثال آن را هم در چند جلسه قبل زدم. مثل این است که مردی میخواهد همسرش را خوشحال کند اما همسرش را نمیشناسد. ممکن است پنج میلیون بدهد و یک چیزی بخرد اما همسرش خوشش نیاید. حالا یک مثال میزنم شبیه افسانههای گذشتگان است. مثلاً مردی تولد خانمش میآید ۱۰ میلیون تومان طلا میخرد در حالی که همسرش اصلاً طلا دوست ندارد. البته این شبیه افسانه است اما مثال است. این بنده خدا ۱۰ میلیون از جیبش رفته و ثمرهای هم نداشته است. چه بسا اگر شاخه گلی با محبت میخرید همسرش بیشتر خوشحال میشد یا بالعکس. این است که انسان وقتی میخواهد عملی را انجام بدهد باید نسبت به آن موضوع شناخت و معرفت داشته باشد. وقتی انسان بیمعرفت و بیشناخت در یک جادهای حرکت میکند نتیجهاش این میشود که تلاش میکند اما یا به چیزی نمیرسد یا عصبانیمیکند، به گمراهی میافتد و بیچاره میشود. شما حساب کنید اگر کسی از تهران بخواهد حرکت کند و به قم بیاید اما جاده قم را نشناسد. این است که چه بسا ساعتها رانندگی میکند، ساعتها به زحمت رانندگی میافتد، پول بنزین میدهد اما نه تنها به قمنمیرسد بلکه کیلومترها از تهران و قم هم دورتر میشود. این به خاطر نشناختن و نداشتن معرفت است. پول هم همین است. وقتی پول را نشناسی همین بیچارگیها را دارد. یک آیهای از کتاب خدا بیان میکنم بعد این مسئلهای که هست را خدمت شما عرض میکنم که انشاءلله یک مقدار دیدگاهمان در مورد شناخت و اقتصاد و پول بالاتر بیاید. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#d6579d' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='yes' icon='ue8bf' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-20xkdtf'] خداوند در سوره مبارکه طلاق میفرماید: «إن الله جعل لکلّ شَیء قدراً. خداوند برای هر شیئی قدر و منزلتی قرار داده است». قدر یعنی اندازه، یعنی هر شیئی یک اندازهای دارد. [/av_notification] آیا اقتصاد اندازه دارد یا ندارد؟ بله اندازه دارد. بسیاری از مشاغل را نگاه کنید خداوند اندازه اینها را محدود و کوچک قرار داده است. مثل یک لیوانی است که در آن ۵۰۰ سی سی آب قرار میگیرد، ۲۰۰ سی سی آب قرار میگیرد، شما هر چقدر هم بخواهید در آن، آب بیشتری بریزید این ظرفیت آن آب را ندارد. اما یک ظرفی هم هست که تانکر است ممکن است امروز در آن ظرف تانکر ۵۰ سی سی آب باشد اما میتواند یک وقتی هم در آن ۲۲۰ لیتر آب جا بگیرد.
خیلی از شما عزیزان، ممکن است امروز که در تجارت کار میکنید مخصوصاً آنها که اوایل شروع میکنند درآمدشان از یک کارگر و یا یک کارمند و یا یک کسی که شغل خدماتی در دست گرفته پایینتر باشد اما دارد تجارت میکند و درآمدش پایینتر است. این مثل این است که آب کمتری در ظرفش وجود دارد. آن کارمند ۲ میلیون حقوق میگیرد اما آن لیوانی است که پُر پُرش ۲ میلیون است، خیلی هم که اضافه کاری بگیرد و حقوقش زیاد بشود ۵۰۰/۲ میلیون میشود. این شخصی که امروز تجارت را شروع کرده ممکن است الان ۱۰۰ هزار تومان یا ۲۰۰ هزار تومان بگیرد اما تجارتش مثل یک تانکری است که امروز در آن ۱۰۰ هزار تومان است اما میتواند به ماهی برسد که ۲۰میلیون، ۳۰ میلیون، ۵۰ میلیون درآمد داشته باشد. اینجا مردم ۲ دسته میشوند. عدهای هستند که به ظرفیتها و به قدرها توجه ندارند. برای شما گفتم که از امیرالمومنین سوال کرد و گفت:«یا علی! دانایی چیست؟ فرمود: این که انسان قدر خودش را بداند. پرسید: نادانی چیست؟ فرمود: گفتم. وقتی انسان، خودش را در اشیا و مخلوقاتی از خدا قرار میدهد که قدر آنها کم است اگر کم گیرش آمد نمیتواند انتظار داشته باشد، نمیتواند داد و بیداد کند. خداوند دریای بیانتهای رحمت است. شما فرض کنید که یک جایی آش بدهند و بگویند ما بینهایت آش میدهیم، نامحدود آش » میدهیم، آیا در چنین جایی کسی میتواند معترض بشود که به من کم آش دادند؟ اینجا گفتند ما بینهایت آش میدهیم. حالا نصیب این بینهایت بودن آش دهنده برای آش گیرندهها چقدر است؟ برای هر کسی به اندازه آن ظرفی است که بردارد و ببرد. چون دارد میگوید تو هر چقدر ظرف آوردی من ظرف تو را پر میکنم. تو یک ظرف یک کیلویی ببری یک کیلو آش میگیری، ظرف ۲ کیلویی ببری ۲ کیلو آش میگیری، ظرف ۱۰۰ کیلویی ببری ۱۰۰ کیلو آش میگیری. این خودت هستی که ظرفت را کوچک انتخاب کردی، خودت هستی که به سراغ نادانی رفتی و جهل را بر علم ترجیح دادی. این است که قدر و اندازه خودت را خودت کوچک در نظر گرفتی. اگر یک بار در خلوت خودتت مینشستی و با خودت میگفتی من حالا راننده تاکسی هستم، ۱۰ ساعت کار میکنم و ۲ میلیون میگیرم، حالا این را ۲۴ ساعت میکنم مثلاً میشود ۴ میلیون. خودت قدر خودت را کوچک در نظر گرفتی. یعنی آن نهایت شغلی که تو را میتواند به آنجا برساند یک عدد کوچکی بود، خودت، خودت را بستی. حالا ما هر چقدر هم بگوییم، خیلیها میگویند ما همیشه صدا میزنیم: خدایاااااااااااا! خب خدا چه کاری بکند؟ تو ظرفت کوچک است. الان هم که پیش آن آش دهنده بروی و بگویی تو را بخداااااااا به من بیشتر آش بده. تو را جان هر کس دوست داری به من بیشتر آش بده که من عیالوار هستم، گلهدارهستم، مشکلات زندگی من زیاد است، آش بیشتر بده. آن شخص میگوید: فدات بشم من آش را میدهم تو ظرف بزرگتر بیار. تو ظرف را نیاوردی.
این است که یک نفر رسید محضر امام صادق (ع) و سوال کرد: از دوستان ماست و تاجر است اما الان تجارتش به مشکلی خورده و میخواهد اجیر کسی دیگر بشود و از او حقوق بگیرد. «حضرت فرمود: این کار را نکند. پرسید: پس چیکار بکند؟ فرمود: قرض بگیرد اما اجیر نشود. خود قرض گرفتن کار خوبی نیست اما این جا واجب است.»> الان مقطعی شده و حالا کارش گیر کرده است.
این برود در خفت قرض گرفتن، این بهتر است از این که برود در خفت اجیر شدن. قرض بگیرد اما اجیر نشود. چون وقتی تو جیره خوار کسی شدی قدر و منزلت خودت را، خودت بستی. خودت، خودت را از آن آزادگی و از آن آقایی که خدا برایت خلق کرده بود در آوردی و رفتی در زمره کسی قرار گرفتی. این از یک منظر. اما یک منظر مهمتری را میخواهم برای شما باز کنم. همه شما که در این جمع نشستید بدست آوردن پول را دیدید و اگر یک بچهای هم باشد خودش بدست نیاورده باشد دیده که پدرش بدست آورده است، یعنی یا خودتان پول را بدست آوردهاید یا شخصی را کنار خودتان دیدید که آن شخص بدست آورده است. خوب به این سخنان دقت بفرمایید عزیزان، چون اگر اولش را متوجه نشوید بعد سخت بتوانید آخرش را متوجه بشوید. خداوند به هرکسی اعضا و جوارحی داده است، دست داده، پا داده، فکر داده، قلب داده، هوش داده، چشم داده، گوش داده و انسانها به واسطه همین اعضا و جوارحی که در وجودشان قرار میگیرد امرار معاش میکنند و پول بدست میآورند. این صحبتی را هم که میگوییم این نیست که بگوییم این مربوط به سال ۱۳۹۷ و در قم است، این صحبت از اول تاریخ در همه جغرافیاهای جهان ثبت است یعنی خداوند اعضا و جوارحی به انسانها داد و هر انسانی به واسطه این اعضا و جوارح پول بدست آورد و زندگیش را گذراند. عدهای از راه حرام با بعضی از اعضا و جوارح پول بدست میآورند، عدهای به راه حلال از بعضی از اعضا و جوارحشان پول بدست میآورند، خلاصه هرکسی با بعضی از اعضاء بدنش دارد پول بدست میآورد. حالا فعلاً با حلال و حرام بودنش خیلی کاری نداریم، خلاصه اینکه با عضوی از اعضاء بدنش پول در میآورد. یک راننده تاکسی دارد با چشمش و گوشش، دستش و پایش پول در میآورد. یعنی با این پا، پدالها را جابجا میکند، با دست، فرمان را میچرخد، با گوش، صدای بوقها را میشنود، با چشم، جاده را میبیند و خلاصه راه را میرود و از این راه پول در میآورد. یک بنا با دستش، با پای خودش پول در میآورد. نجار همین طور، بقال همین طور، معلم هم همین طور. هر کسی با عضوی از اعضای بدنش پول در میآورد و این اعضا چه بسا بعضی وقتها با هم متحد میشوند. یعنی یک شغلی هست گاهی طرف میگوید من دست و پایم با هم است، مثلاً ۵۰ درصد دستم در بازی است و ۵۰ درصد پایم در بازی است. این شخص به مجرد این که دستش آسیب ببیند دچار فقر میشود چون بنّا بود پولش را از راه دست بدست میآورد، دستش به مشکل خورده و این وضعش خراب میشود. این جا لازم است که یک کار فکری انجام بدهید. در ذهنهای خودتان، شغلهایی که خودتان و اطرافیانتان دارند را رصد کنید و ببینید که شما پول را از راه کدام یک از اعضا و جوارح بدست میآورید؟ یک عدهای مثل سخنرانها یعنی کسانی که کارشان سخنوری است اینها پول را از راه زبانشان بدست میآورند یعنی حرف میزنند و پول میگیرند. مثل برگزار کنندگان همایش که الان هم که تعدادشان زیاد شده است، فقط یک همایش برگزار میکنند و پول میگیرند. ۶ میلیون، ۷ میلیون میگیرد و یک همایش را یک ساعت حرف میزند، این از راه زبانش پول در میآورد. یکی از راه شمش پول در میآورد، مثلاً به شخصی میگویند تو اینجا بنشین و نگاه کن هرکس غیر خودی بود رد شد نگذار برود، این چنین شخصی چشمش از همه مهمتر است. اگر فردا برای چشمش یک آسیبی پیدا بشود دیگر نمیتواند این شغل را ادامه پیدا کند چون باید نگاه کند و این شخص دیگر نمیتواند نگاه کند. ببینید شغلهایی که خودتان و اطرافیانتان دارید هر عضوی چقدر در آن درگیر است؟ این را نشستید و حساب کردید. انسان یک عمری دارد و یک زمانی دارد که میگذرد کسی هست که شغل خودش را در اکثریت جوارح تابع دست قرار داده است. من از شما سوال میپرسم گذشت زمان، این عضوی را که به عنوان کار انتخاب کرده است فرسودهتر میکند یا زندهتر میکند؟ دست چون ملاک است میگوییم دست در گذر زمان فرسوده میشود. پس آینده این بنده خدا معلوم است و نیاز به پیشگویی ندارد. از همین مثال بدون هیچ بحثی معلوم است که این بنده خدا در پیری به یک فقر و یک فلاکتی میرسد؛ چون شغل خودش را در چیزی قرار داده که ذاتاً به سمت رسودگی میرود. یعنی من اگر به یک نفر بگویم تو با این مسیری که داری ۵ سال بعد بیچاره و بدبخت میشوی، آن شخص میگوید مگر شما پیشگو هستید؟ این اصلاً نیازی به پیشگویی ندارد. تو عضوی از اعضای بدنت را برای این کار قرار دادی که این عضو تو به سمت پیری و فرسودگی میرود، کسی این را نمیخواهد. تو این دستت ۱۰ کیلو بلند میکند ۱۰ ساله دیگر ۲۰ کیلو هم بلند نمیکند، در نتیجه کسی به تو کار نمیدهد. شخص دیگری هست که پای خودش را ممر درآمد قرار داده است. این هم با گذشت زمان فرسوده میشود. یک شخصی هست که زبان خودش را محل درآمد قرار داده است، این جا متفاوت است، این جا بعضیها را میبینید که با گذشت زمان سخنورتر میشوند، فن بیانشان قویتر میشود، در نتیجه این افراد با گذشت زمان به سمت موفقتر شدن میروند. آیا تجارت از این زمره هست یا نه؟ شما در تجارت یکی از ابزارهای مهم اعضا و جوارحتان، زبان است که مذاکره کنید، صحبت کنید و میبینید که در گذر زمان این زبان شما قویتر میشود. حتی خیلی از شما که جوان هستید و تجارت را شروع کردید شاید خیلی وقتها در خلوت خودتان گفته باشید که من اگر به جای ۳۰ سال، ۵۰ سال داشتم خیلی از این مذاکرههای حضوری را طرف موی سفید من را میدیدید قرارداد را با من میبست، الان به من اعتماد نمیکند چون من را جوان میبیند. در شغل تجارت چقدر دست و پا مؤثر است؟ نه اینکه این را بگویید که طرف برود سر شرکتش. این را انسان هم باید در زندگی خودش هم انجام بدهد. ولی گر بر فرض دستش هم قطع بشود گوشی تلفن را میتواند با دست دیگرش بگیرد، دو تا دستش هم قطع بشود، به یک نفر میگوید یا یک رباطی یا دستگاهی میخرد که گوشی را کنار گوشش بگذارد و صحبت کند. پس کار اولی که ما باید انجام بدهیم این است که ببینیم شغلهایی که ما انتخاب کردیم، مسیرهایی که در زندگی خودمان گرفتیم کدام یک از اعضا و جوارح ما را در پول سازی ما دخیل دانسته است؟ من وقتی عضوی از اعضای بدنم را آوردم تا آن عضو برای من پول بیاورد که این عضو خودش با گذر زمان به سمت فرسودگی میرود دارم اشتباه میکنم، پس بیایم و راه را عوض کنم و شغل دیگری را انتخاب کنم که تابع دست و پا و بدن نباشد. حتی آن زن خرابی که از راه کثیف پول در میآورد آن هم با گذر زمان به سمت فرسودگی، پیری و فلاکت میرود. چقدر بد است که انسانی در یک مقطع زمانی در اوج باشد، بخواهندش و بعد دیگر او را نخواهند. این فرسودگی و افسردگی که الان در جامعه خیلیها به آن دچار هستند بخاطر همین است. شما خیلی از بازیگرها را قبل از انقلاب یا همین اوایل انقلاب، یک دختر خانمی خیلی قشنگی بوده، چقدر طرفدار داشته است. این طرفداری به خاطر آن چهره قشنگ بوده است ولی الان کجاست؟ آن قیافه قشنگ از بین رفته است. چقدر سخت است برای یک خانمی که در جوانی، ۵۰ میلیون نفر دنبالش میگردند، همه عاشق این بودند که با او عکسی بگیرند الان به سنی رسیده که آن زیبایی رفته و الان این بخواهد با کسی عکسی بگیرد، میگویند خانم میشود شما در عکس نیائید؟ [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#359900' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' ' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-1hcvq7n']
امیرالمومنین فرمود: «اگر ثروتمندی را دیدید که فقیر شده است با او مدارا کنید
[/av_notification] چون سخت است و خیلی سختی کشیده است، حالا هر مسلکی که میخواهد داشته باشد. ثروت همیشه پول نیست، به هر حال این خانم یک روزی در معرض توجه بوده است، امروز دیگر سگ محل هم به او نگاه نمیکند. این خودش راه را غلط رفته است. این شخص، عضوی از اعضا بدنش را محل ثروت اندوزی پیدا کرده که معلوم بود به سمت نابودی میرود و خودش باید در جوانی میفهمید. حالا اکثر شما جوان هستید و شما فکر کنید. طرف میگوید که من بنّا هستم، بنّای مشهوری در یک شهری هست که همه وی را میخواهند، تو را خیلی میخواهند، خیلی طالب داری اما با گذشت زمان طالبهای تو هم کم میشود، پیر شدی دیگر کسی به تو کاری ندارد و این است که سمت افسردگی پیش میروی. چون یک روزی مشهور هستی و یک روزی هیچ کس تو را نمیخواهد. نجار قابلی هستی، امروز قابل هستی اما ۲۰ سال دیگر تو با دستت آن وسیله برقی را که الان چوب را میبُرّی نمیتوانی اصلاً بلند کنی. شاگرد میگیری اما شاگرد مثل خودت نمیشود و دیگر کسی تو را نمیخواهد. چقدر سخت است که کسی یک زمان، خیلی او را میخواهند پیر میشود، در پیری نیاز است که به او بیشتر توجه بشود اما همه او را ول میکنند. باز جوان را اگر همه تنهایش بگذارند میرود و چهار جای دیگر برای خودش فرصتی تولید میکند اما پیر که میشوی کسانی که طرف تو بودند تو را ول کنند، یک دفعه افسردگی شدید میگیری. این است که اکثر پیرمردهای ما دچار این افسردگی شدید هستند. این آمار سکتهها، دق کردنها، بخاطر همین است؛ یعنی این توجه در یک مقطعی خیلی بالا بوده است اما الان پایین آمده است، خودش کرده است. ۳ تا عضو از اعضای بدن انسان وجود دارد، زرنگ کسی است که این اعضا را محل سودآوری خودش قرار بدهد. چون این ۳ عضو با گذشت زمان: ۱- فرسوده نمیشوند و قویتر میشوند و ۲- اینکه میزان رشد و گنجایش آنها خیلی نا متناهی است. اگر یادتان باشد گفتم «انّ الله جعل لکل شیءٍ قدرا»، خدا برای هر چیزی قدری قرار داده است. تویی که دستت را محل ثروت قرار دادی، این دستت امروز میتواند ۲۰ کیلو جابجا کند و خیلی بدنسازی بروی ۲۰ کیلو، ۴۰ کیلو میشود، ۶۰ کیلو میشود، ۸۰ کیلو میشود، نهایت تلاشی که تو برای این دست بکنی این است که ۲۰ را ۸۰ میکنی، ۴ برابر آن را رشد دادی. تو پا را محل درآمدت کردی، این پا چقدر میتواند رشد کند؟ الان زور دارد ۱۰۰ ژول ضربه بزند این میتواند ۵ برابر و ۵۰۰ ژول بشود. یعنی محدود است. اما این ۳ عضوی که میخواهم بگویم که اگر کسی اینها را محل سود آوری قرار داده باشد، محل کسب ثروتش قرار داده باشد، قوی تر میشوند. بعد دوباره میرسیم که این فقط و فقط در تجارت ممکن است. یک بنده خدایی میگفت شما چرا افراد شاغل را میکوبید و فقط میگویید تجارت؟ ما نکوبیدیم، خدا در قرآن همه مشاغل را کوبیده و فقط تجارت را تصدیق کرده است. پیغمبر فرمود: «روزی در ۱۰ قسم است و ۹ تای آن در تجارت است». یعنی فقط یک شغل را رسول خدا را جدا کرد و بقیه را همه با هم یک دهم کرد یعنی آن ها را کوبید. حتی جای دیگری فرمود: که ۱۰۰ قسم است و ۹۹ تای آن در تجارت است، یکی در بقیه است. یعنی هزاران شغل، یکی میشود و یکی تجارت میشود نه تا. ۳ تا عضو از اعضا هست که اگر کسی شغلش در این ۳ عضو قرار بگیرد تا آخر پیر شدنش نمیخوابد، تمام نمیشود، از بین نمیرود و چه بسا روز به روز رشد میکند، رشدهای چند ده و چند صد برابری، نه رشد دو برابری مثل دست. و بگوید رشدش ۲ برابر است، ۳ برابر است، رشد این عضوها خیلی میتواند عمق پیدا بکند. اولین آنها زبان است. این که قرآن میگوید: « الرّحمن، علَّم القُرآن، خَلق الانسان، عَلَّمهُ البیان». یعنی از همه اعضاء بیان را جدا کرد، یعنی اگر کسی قدرت این را داشته باشد که قوه شغلی خودش را در بیان قرار بدهد، یعنی به واسطه صحبت کردن، تعامل برقرار کردن. عزیزان، ما انسان هستیم. چرا قرآن میگوید بسیاری از مخلوقاتی که از این انسانها و از این اجنّه که خلق کردیم اولئک کالانعام، بل هم اضلّ. اینها مانند چهارپایان هستند. الان شما الاغی را در نظر بگیرید، الاغ از کدام عضو خودش استفاده میکند برا اینکه پولی بدست آورد، یونجه خودش را بدست آورد؟ الاغ باید یک حرکتی بکند تا به او یونجه بدهند، کسی که همین جوری به او یونجه نمیدهد. اسب هم باید یک حرکتی بکند، گاو هم باید یک حرکتی بکند تا به او کاه و علوفه بدهند. بنده بیایم و آنچه را که در میآورم، آن راهی را که در میآورم شبیه به آن راهی باشد که گاو در میآورد، آیا گاو از قوه بیان بهرهمند است؟ اگر تو کسی شدی که زبانت توانست در پول بدست آوردنت تأثیر داشته باشد اولین کاری که کردی این است که خودت را از گاویت و از خریت و از الاغیت خارج کردی و میگوید من یک راهی را دارم پول در میآورم که گاو و الاغ به آن روش نمیتوانند. این یک عضو است. دوم عضوی که باز از زبان مهمتر استو به واسطه آن اگر کسی وارد بشود، یعنی بگوید من ثروتم را از این راه بدست میآورم که در گذر زمان این عضو قدرتمندتر و تنومندتر میشود و رشدش هم چندین و چند ده برابر میشود و از زبان هم بالاتر است، عقل است. تصور کنید که کسی بگوید من درآمدم از راه عقلم و زبانم است. یعنی من پول در میآورم به واسطه آن استراتژیهایی که در ذهنم و در عقلم طراحی میکنم. من با آنالیزهایی که در عقلم انجام میدهم، با آن متدهایی که پیاده میکنم، با آن روشهایی که طراحی میکنم، با آن ها پول در میآورم. میبینید که هیچ گاوی این جور پول در نیاورده است، هیچ الاغی این جور پول در نیاورده است. اگر تو از قوه عقلت بتوانی پول در بیاوری، خیلی مهم است. این است که خدا در قرآن میگوید: اکثر مردم از عقل خودشان بهره نمیبرند، یعنی عقل را تعطیل کرده است. ما نمیخواهیم بگوییم راننده تاکسی مثلاً کثیف است، راننده تاکسی، انسان شریفی است. اما میخواهیم بگوییم ان الله جعل لکل شیء قدراً. اگر راننده وضعش خراب است و میگوید که چرا من انقدر بدبخت هستم؟ طبیعی است. ما نمیخواهیم بگوییم که تو خراب هستی، شغل شریفی است و بنده خدا زحمت میکشد اما دلیل فقرت این است. بنّا شغل شریفی است. ما یک مجموعه اقتصادی هستیم باید راه کاری بدهیم که اگر کسی سمت ما آمد و گفت من میخواهم عوض بشوم. بگوییم این کار را بکن متحول بشوی و الا اگر ما با شخصیت اقتصادی خودمان کاری نداشته باشیم با هیچ شغلی، هیچ مشکلی نداریم. پدرانمان، مادرانمان، داییهایمان، خالههایمان، عمههایمان همه همین شغلهایی را دارند که همه دارند. حالا اگر دایی من مثلاً راننده تاکسی باشد دلیلی ندارد که با او رفت و آمد نکنیم یا اصلاً او را خدای نکرده، تحقیر کنیم. اما اگر همان دایی بیاید و به من بگوید که چرا من فقیرم؟ میگویم به این دلیل. دلیل فقرت، خودت هستی، خودت، خودت را بیچاره کردی. قرآن میگوید: «لا تلقوا بایدیکم الی التَّهلُکه». خودتان به دست خودتان، خودتان را به هلاکت نیندازید. دایی جان! چه کسی به تو گفت راننده تاکسی بشوی؟ خودت خواستی. خودت کاسه را کوچک انتخاب کردی، نمیشد که شغلی را برمیگزیدی که در آن شغل از قوه تعقل و از قوه زبانت بهرهمند بشوی؟ بعد آن موقع در گذر زمان میدیدی. حتی اگر بگوید که من قوه عقلیم ضعیف است، ما این را قبول نمیکنیم و میگوییم به مرور زمان اینها همه رشد میکند. مگر روز اول انسان رانندگی بلد است؟ ۱۰ جلسه آموزشی میرود و یاد میگیرد. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#d6579d' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='yes' icon='ue8bf' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-122krrn'] امیرالمومنین (ع) فرمود: «مقدمه عقل، تفکر است [/av_notification] راه خیلی سادهای است. روزی ۱۰ دقیقه ـ نمیگویم بیشتر ـ بنشینید و به یکی از نعمتهایی که خداوند به شما عطا کرده است فکر کنید. هر نعمتی، مثلاً نعمت سلامتی، ۱۰ دقیقه بنشین و فکر کن که دستم اگر این طور نبود چه میشد؟ ۱۰ دقیقه در روز به این فکر کن. تو در طول یک سال یک عاقله مردی میشوی، یک عاقله زنی میشوی. و اگر شغلت هم، شغلی باشد که با عقل سروکار داشته باشد میبینی که عقلت چقدر رشد میکند؟ ولی تو اگر راننده تاکسی باشی ولو عاقل هم بشوی، خیلی فرقی نمیکند چون در راننده تاکسی بودن، عاقل شدن خیلی به کار نمیآید. این است که زبان و عقل در گذر زمان رشد میکند، بالاخص عقل. اگر یک دست بعد از ۱۰ سال قدرتمندتر بشود که این نیست، چون هر چقدر هم به پیری برود ضعیفتر میشود حالا فرض میکنیم یک نفر باشگاه میرود و دستش را هم قویتر میکند، روزی ۳ ساعت باشگاه میرود، بعد از ۶ ماه، قبلاً دمبل میتوانست بزند ۵ کیلو الان میتواند ۱۰ کیلو دمبل میزند. در ۶ ماه تو ۳ ساعت عقلت را دست ما بده عقلت ۲ باشد ما ۵۰۰ میکنیم. ۳ ساعت وقت میگذارد، هر روز ۵ را با دستش ۱۰ میکند آن هم دستی که ۴ سال دیگر یقیناً پیر میشود و از کار میافتد. در حالی که این عقل هر چقدر هم جلو میرود رشد میکند. ندیدید که میگویند پیرمردها در عقل از جوانها جلوتر هستند. امیرالمومنین فرمود: «تعجبی نیست اگر جوانی کاری کرد که از دیوانهای دیوانهتر بود». گفتند: یاعلی! دیوانه کسی است که عقل ندارد، این جوان نهایتش هم که بشود بیعقل، میشود دیوانه، دیگر باز چطوری میشود که یک کاریمیکند که از دیوانه هم دیوانهتر میشود؟ حضرت فرمود: «اکثر دیوانگان، عقل را با شهوت و خشم ندارند». تیمارستان بروی این را میبینی، آن که دیوانه است، هم عقل ندارد و هم قوه شهوت و قوه غضب را ندارد. امیرالمومنین فرمود: اما جوان عقل را ندارد و شهوت و غضب دارد. این است که به خاطر آن شهوت و غضبش کاری میکند که یک دیوانه نمیکند. عقل یک قوهای است که هر چه جلو میرود، مستعدتر میشود، عاقلتر میشود. این است که شغلش را به واسطه عقلش و زبانش گذاشته بود. حالا میبیند که هر چقدر جلوتر میرود، در شغلش، پیشرفت و موفقیتش بیشتر و چند ده برابر میشود. چون عقل این قابلیت را دارد که دهها برابر در طول یکسال بزرگ بشود. اما آن عضو سوم که درباره آن میخواهیم یک مقدار بیشتر صحبت بکنیم و در حد جلسات خودمان کمتر به آن پرداختیم و شما بعضاً شنیدید بعضیها مخصوصاً قدیمیها این را میگویند، آن قلب است. شاید شنیده باشید که میگویند فلانی نانش را از قلبش میخورد. بین قلب با همه اعضاء و جوارح انسان فرقی هست و آن هم این است که تمام اعضاء و جوارحی که انسان در اختیار دارد وقتیمیخواهد کاری انجام بشود یا باید حرکتی بکند یا باید انرژیای برای آن خرج بشود یا باید یک زوری بزند و یک تلاشی بکند. اگر کسی بخواهد با دستش کار کند باید دست را به حرکت دربیاورد، کسی بخواهد با زبانش پول در بیاورد باید یک ساعت صحبت کند و آن یک ساعت صحبت کردن هم انرژی میگیرد. دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که یک ساعت صحبت کردن بیشتر از ۷ ساعت کار یدی، روح انسان را خسته میکند. این طور نیست که بگویید صحبت کردن کاری ندارد، بخواهی درست صحبت کنی که نتیجه بگیری خستگی آن بیشتر است از این که یک نفر بخواهد بیاید و همین جوری غذا بدهد. عقل وقتی میخواهد کار کند سخت است و باید یک گوشه بنشینی و تفکر کنی. واقعاً کار سختی است. این است که میگویند ده دقیقه تفکر کردن انسان میتواند ۵ ساعت برود بیل بزند. ۱۰ دقیقه بخواهد فکر کند انگار میخواهند جانش را بگیرند. بعد شروع میکند ۱۰ دقیقه میخواهد فکر کند و مثلاً بگوید امروز میخواهم در مورد ماه فکر کنم. یک دفعه در افکارش به ۵ دقیقه نرسید به جاهای دیگر میرسد و از فکر خودش خارج میشود. قلب تنها عضوی است که هیچ کاری مثل بقیه اعضاء نمیخواهد بکند. پس کار قلب چیست؟ کار قلب دو تا چیز است: ۱- تصدیق کردن و انکار کردن. یعنی یکی از کارهایی که قلب میکند این است که تصدیق میکند یا انکار میکند. شما الان که نشستید بخشی را با عقل خودتان میسنجید که این جا را درست میگوید، این جا را غلط میگوید، یعنی دارد فکر میکند و زحمت میکشد. ثمره آن چه در عقل پردازش میشود به قلب میرسد. قلب میگوید که قبول است یا قبول نیست. پس کار اول قلب تصدیق و انکار است، قبول کند یا قبول نکند؟ بپذیرد یا نپذیرد؟ این کار را قلب انجام میدهد. کار دوم قلب، دوست داشتن و بد آمدن است. این است که قلب یک کسی را دوست دارد و از یک کسی بدش میآید. یک کاری را دوست دارد و از یک کاری بدش میآید. کاری هم نمیخواهد بکند که آن کارها را انجام بدهد فقط در همین حد خوشش میآید یا بدش میآید، کاری نمیکند. اگر قرار شد حالا که از کسی خوشش آمده است گل بخرد، کار خریدن را مغز تصمیم میگیرد. برود با مغازهدار حرف بزند، زبان میگوید و گل هم در دستش میگیرد. یعنی همه کارها را بقیه اعضاء بدن انجام میدهند اما این که یکی را دوست داشته باشم یا از او بدم بیاید این را قلب انجام میدهد. و واقعیتش این است و یک نکته خیلی غافل ماندهای است از نظر نظریهپردازان اقتصادی امروز. و الان به یک اقتصاددان بگویید قلب. میگوید: هذا اساطیر الاولین. اینها افسانههای گذشتههاست، این حرفها چیست؟ اینها اُمّل بازی است. در حالی که ما در آراد بر این اعتقاد هستیم که آنقدری که قلب مؤثر هست هیچ چیزی مؤثر نیست. پس گفتیم قلب کارش تصدیق کردن یا انکار کردن، دوست داشتن و بد داشتن است و اگر این قلب درست بشود، میشود آن کسی که میگویند فلانی دارد نان قلبش را میخورد. دقت کنید این ضرب المثل وقتی به کار میرود که یک کسی مفت مفت به پولی میرسد. اگر یک کسی مثل خر، از صبح تا شب کاری بکند و ۲ میلیون بگیرد این را نمیگویند که فلانی دارد نان قلبش را میخورد. اما اگر کسی باشد که روزی نیم ساعت کار کند ولی خیلی مشتری داشته باشد این را میگویند که نان قلبش را میخورد. چون قلب کاری نمیکند، نان قلبش را میخورد یعنی این هم کاری نمیکند و پولدار میشود.
میخواهم امروز چند تا نکته از نان قلب خوردن را بگویم درست کنید جواب میدهید و خودتان اطلاع میدهید. من درمورد تقدیر صحبت کردم، تقدیر جهان به طرز عجیبی به نفع شما میچرخد. اصلاً عجیب و غریب میشود، و واقعاً نان قلب خوردن را میبینید چون ببینید واقعاً تصدیق میکنید. فقط کافی است ببینید. معجزه باید دید، من واقعاً این اعتقاد را دارم. کسی میخواهد از فقیری، ثروتمند بشود باید معجزه ببیند، باید راحت پولدار شود. کسانی که قصد دارند راحت پولدار بشوند، به قلب توجه بیشتری داشته باشند. چون نگاه کنید عزیزان، یک بار بنشینید و در خلوت با خودتان بگویید که آیا شد کسی که بخواهد از راه دست نان بخورد یک دفعه خیلی ثروتمند بشود؟ همه بناها ۲ میلیون میگیرند این بنا کارش خیلی درست است ۳ میلیون میگیرد. یعنی آن کسی که از راه دست و پا پول در میآورد خیلی رشدی نمیکند، باید کسی را پیدا کرد که از راه زبان و عقل و قلب پول در میآورد. یعنی اگر شما تاجری بشوید با بیانهای زیبا، با عقلهای فرهیخته، با قلبهای سلیم، این جا باید ببینید که چه میشود؟ یادم میآید که در یک جلسهای بودیم، به یک بنده خدایی گفتم: آنچه که مهم است تو باید قلب را درست کنی. گفت: من قلبم خیلی پاک است، خدا به دل بندههایش آگاه است. گفتم: دقیقاً همین است، خدا به دل بندههایش آگاه است. اما این که تو گفتی من قلبم پاک است از تو سوالی میپرسم. اینهایی که اعتقاد دارند قلبهایشان پاک است، چون من یک بار این سوال را کردم و اکثر مردم بر ای اعتقاد بودند که دلهایشان پاک است و قرآن خلافش را میگوید و میگوید که اکثر مردم فاسق هستند. سوال کن در جمع ما چه کسانی اعتقاد دارند که قلبشان ناپاک است؟ چه کسانی اعتقاد دارند که قلبشان پاک است؟ ما حرف چه کسی را قبول کنیم؟ حرف خدا را در قرآنش قبول کنیم یا حرف شما را قبول کنیم؟ و خیلی راحت هم اثبات میشود که اکثر مردم اشتباه میکنند، دلیل داریم. به یک بنده خدایی گفتم به شما هم میگویم. گفتم درباره دل پاک صحبت کردی، نظر تو درباره کسی که دوست دارد کسی را که خدا دوستش ندارد چیست؟ به فرض، خدا این شخص را دوست ندارد، من این شخص را دوست دارم نظر شما در مورد دل من چیست؟ ناپاک هستم. چطور میشود من کسی را که پروردگارم دوست ندارد و میگوید این دوست داشتنی نیست، من دوستش دارم؟ گفتم نظرت درباره کسی که دوست ندارد کسی را که خدا دوستش دارد چیست؟ یعنی یک کسی هست که خدا او را دوست دارد ولی من او را دوست ندارم. نظر شما درمورد قلب من چیست؟ باز هم ناپاک میشود. پاکی و ناپاکی این گونه معلوم میشود، نه اینکه هر کس بر اساس ملاکهایی که خودش دارد بگوید من پاک هستم. گفتم کار قلب، یکی دوست داشتن و بد آمدن است. اگر قلبی بود که دوست داشت کسانی را که خدا دوست دارد و بدش آمد از کسانی که خدا از اینها بدش میآید میتواند بگوید من قلبم پاک است. و تصدیق کند یعنی راست بداند آن چه را که خدا راست دانسته است و زشت بداند آن چیزی را که خدا زشت دانسته است، این قلب پاک است. خانمی هست که دوست دارد کاری را که خدا از آن کار نهی کرده است و بدش میآید، بعد میگوید آدم باید دلش پاک باشد. کار دل مگر چیست؟ تو که دوست داری چیزی را که خدا از آن بدش میآید الان ما چه بگوییم؟ بگوییم تو پاکی یا خدا پاک است؟ تو چیزی را دوست داری که خدا از آن نفرت دارد، اگر ما تو را پاک بدانیم باید خدا را ناپاک بدانیم، این گونه نظر بدهیم؟ ولی اگر بگوییم که تو پاک هستی و خدای تو ناپاک است بعد سوال پیش میآید که این پاکی را چه کسی در تو خلق کرده است؟ مگر میشود خالق ناپاک مخلوق پاک خلق کند؟ اما خالق پاک میشود مخلوق ناپاک خلق کند. یک نقاشی که نقاشی بد میکشد میتواند یک نقاشی خوب بیرون بدهد؟ اما میشود یک نقاشی که خوب نقاشی میکند یک وقتهایی به عمد نقاشی بدی بیرون بدهد. آیا خطاطی که خطش بد است میتواند خوش بنویسد؟ اما خطاطی که خطش خوب است میتواند بد بنویسد، حوصله ندارد بد مینویسد، دوست ندارد، امروز بد مینویسد، حس ندارد، امروز بدخط مینویسد. پس قلب با ۲ چیز معلوم میشود، تصدیق کردن و انکار کردن، دوست داشتن و بد داشتن. حالا اینجا میتوانی خودت را بفهمی. کسانی را که دوست داری بنویس و لیست کن، اینها را به کتاب خدا عرضه کن و ببین که خدا نظرش را درمورد اینها چیست؟ بعد میگوید من اعتقاد دارم خدا همه بندههایش را دوست دارد، این تفکر دارد خیلی رایج میشود در شبکههای اجتماعی که خدا همه بندههایش را دوست دارد و از هیچ کس بیزار نیست. گفتم این حرف تو خلاف حرف خداست و خلاف عقل است. خدا میگوید ما خائنان را دوست نداریم، خدای من اگر خائن را دوست داشته باشد این چه جور خدایی است؟ خدا میگوید ما ظالمان را دوست نداریم، ما کسانی را که عهد میبندند و بر عهدهایشان پایدار نیستند و وفا نمیکنند دوست نداریم و از اینها بیزار هستیم، بعد تو میگویی که خدا همه بندگانش را دوست دارد. یعنی اگر این خدا، خدایی باشد که ظالم را دوست داشته باشد و عادل را هم دوست داشته باشد این چه جور خدایی است؟ مگر میشود؟ کثیف را دوست داشته باشد و پاک را هم دوست داشته باشد. هرزه را هم دوست داشته باشد و پاکدامن را هم دوست داشته باشد. این خدا منظور شماست؟ یک پدر وقتی میبیند که فرزندش نا اهل است، بچهاش است اما میگوید من دیگر دوستت ندارم. درست است که خلقش کرده است اما قرار نیست چون او را خلق کرده تا آخر عاشقش بماند. خلقش کرده و او را راهنمایی هم کرده، اگر پذیرفت خدا هم او را دوست دارد، نپذیرفت و راه دیگری رفت خدا هم او را دوست ندارد. خدا میگوید ما کسانی را که حق را انکار میکنند دوست نداریم. اما تو این افراد را دوست داری، بعد میگویی من قلبم پاک است. من نمیدانم که اینها، این حرفها را از کجا میگویند؟ آن دسته از افرادی که برای آنها، حرفهای ما مهم است واقعاً بیایند و ۳ ماه روی قلب خودشان کار بکنند و بعد نتایج را به ما بگویند. شما خیلی از دستورات ما را درباره فن بیان عمل کردید و نتیجه خوبش را دید، خیلی از راهنماییهای ما را درباره عقل عمل کردید و نتایج خوبش را دیدید، امروز میخواهم این قلب را جدی بگیرید. خداوند بیزار است از کسی که ساده و راحت میگوید من دستور خدا را قبول ندارم، خداوند از چنین آدمی بیزار است. تو اگر در کسانی که دوستشان داری این جور افراد وجود دارند دوستشان نداشته باش و تو هم بیزار بشو، این جا میگویم که قلبت پاک شد. یعنی همان انسانهایی که خدا دوست دارد تو دوست داری و همان انسانهایی که خدا دوست ندارد تو بیزار هستی، قلبت درست شد، حالا قلبت میزان است و نان قلبت را میخوری و عجیب و غریب معجزه میبینی و میبینی که عالم به نفع تو میچرخد، جهان به تقدیر تو حرکت میکند، آنچه که اتفاق میافتد خواسته تو میشود. یک سری کارها هست که خدا آنها را درست دانسته مغز تو میگوید نادرست است؟ آن مغزت را کنار بگذار. بگو من تا حالا چی فهمیدم که حالا بخواهم بفهمم؟ قلب خودت را پاک کن، بگو خدای من این کار را دوست دارد، من دوست ندارم، من منیت خودم را کنار میگذارم و من هم از امروز دوست ندارم. فلان کار هست که من دوست ندارم و تصدیق نمیکنم اما خدا تصدیق کرده است پس من هم تصدیق میکنم چون خدا تصدیق کرده است. فلان کار هست که من خوب میدانم اما خدا زشت میداند پس من هم زشت میدانم. چون اصلاً قلب از مایه انقلاب میآید. شاید کسی بگوید به این راحتیها هم نیست. برعکس دقیقاً به همین راحتیها است. چون اسمش روی آن است. میگویند تقلب، انقلاب، قلب یعنی دگرگونی لحظهای. اصلاً خاصیت قلب است. ندیدید که پسری دختری را دوست دارد، از جان و دل عاشقش است اما یک دفعه در خیابان میبیند که این دختر خانم با یک پسر دیگری است و به لحظه از وی بیزار میشود؟ یا یک کسی از کسی بدش میآید برای او اتفاق سختی میافتد آن کسی که از او بدش میآید به او پولی میدهد و دستش را میگیرد به لحظه به او علاقهمند میشود. اینها کار قلب است. این که یک عده بگویند کار سختی است از دید من کار سختی نیست، خیلی راحت است. تو فلانی را خیلی دوست داری خدا هم میگوید من کسی را که وعدهای بدهد و به وعده خودش عمل نکند این شخص را دوست ندارم و از او بیزار هستم و تو دیدی که این وعده میدهد و به وعده خودش عمل نمیکند، پس بگو خدا دوستش ندارد پس من هم او را دوست ندارم، تمام شد. از خدا که بالاتر و دوست داشتنیتر نیست. اینجا میشود گفت تو قلبت را پاک کردی. این ۳ تا عضو را عزیزان، مخصوصاً قدیمیترها جدی بگیرند. زبانهایتان را جدی بگیرید، سعی کنید اگر میخواهید زبانتان درست بشود ۲ تا کار را انجام بدهید. گوشتان را از صحبت و شنیدن صحبتهای کسانی که چرت و پرت میگویند حفظ کنید. کسیمیخواهد زبانش درست بشود ۱) گوشش را سالم نگهدارد و به هرکسی گوشش را ندهد. ۲) خودتان چرت و پرت نگویید، سعی کنید در مورد چیزهای بیاهمیت کمتر صحبت کنید، زبانتان قوی میشود. عقلتان میخواهید قوی بشود، فکر کردن را زیاد کنید تا عقلتان قوی شود. قلبتان میخواهید قوی بشود، دوست داشته باشید کسانی را که خدا آنها را دوست دارد، بدتان بیاید از کسانی که خدا از آنها بدش میآید. حالا من یک نکته بگویم، خیلی از این صحبتها عمومی بود اما یک نکته برای بچههای خود آراد بگویم. صحبتم یک مقدار طولانی شد اما نکته، نکته خیلی مهمی است. مردم یک جا میروند کار میکنند. اکثراً این جوری است. طرف یک جایی میرود از ساعت ۸ صبح تا ساعت ۴ بعدازظهر کار میکند و یک پولی میگیرد و میرود برای یک آدمهای دیگر خرج میکند. میرود یک جا کار میکند و ۳ میلیون، ۵ میلیون، ۱۰ میلیون پول در میآورد، پول را میرود و برای اصغر خرج میکند که اصغر اصلاً در بدست آوردن این پول تأثیری نداشت. برای اکبر، برای نسترن، برای یک کسانی خرج میکند که اصلاً در این بازی هیچ نقشی نداشتند. یعنی هدفش از آن جایی که کار کرد این است که یک چیزی بزند و ببرد برای یک جای دیگر خرج کند. این جایی که کار میکردی اینها کسانی بودند که محبوب خدا بودند یا نبودند؟ اگر نبودند چرا با آنها کار کردی؟ چرا در جمعی کار کردی که تلاش تو باعث شد که آنها بالا بروند؟ چرا نرفتی در یک جمعی کار کنی که تلاش تو آنها را هم بالا میبرد و بالا رفتن آنها باعث خوشحال شدن خدا میشد؟ چرا رفتی کسی را کمک کردی که خدا از او نفرت دارد؟ شما الان یک جایی بخواهید بروی استخدام بشوید اصلاً برای شما مهم است که کارفرمای شما خدا او را دوست دارد یا ندارد؟ نه، فقط حقوق خوب بدهد. یعنی اصلاً برای اکثریت جوانهای ما مهم نیست که این جایی که من میخواهم بروم کار کنم تلاش من میخواهد چه کسی را بالا ببرد؟ هر کسمیخواهد باشد؟ مثالی برای شما بزنم. خانمی میرود و پیش یک خانم دیگر کار میکند آن خانم کارفرما اگر پولدارتر بشود تیپ زدنش را یک جور خاصی میکند و اصلاً فرض کنیم که یک زن خرابی هم هست و در خیابانها مانور میدهد و دل یک سری از مردان را به عمد میبرد که آن ها را از زندگیهای زناشوییشان بکَند. یعنی اگر امروز وضعش این است تیپش را یک جوری میزند که ۱۰ نفر را و ۱۰ تا زندگی را از هم میپاشد، فردا که وضعش خوب بشود یک جوری تیپ میزند که ۲۰ تا زندگی را از هم بپاشد. تو یک خانم یا یک آقایی که پیش این خانم کار میکنی خوب کار کردن تو چه تأثیری دارد؟ او را پولدارتر میکند و این باعث میشود که ۱۰ تا خانوادهای که بیچاره میکند را برود و ۲۰ تا خانواده را بیچاره کند، تو در آن بیچاره کردن شریک هستی یا نیستی؟ توام کردی، تو رفتی و این شخص را کمک کردی. حالا شخص دیگری هست که این کارفرما از نیازمندان و فقرا دستگیری میکند. اگر عادی داشته باشد ۱۰ تا خانواده را کفالت میکند اگر وضعش بهتر بشود ۲۰ تا خانواده را کفالت میکند. تو بروی پیش چنین کسی را کمک کنی ۱۰ تای او را ۲۰ تا میکنی. صادقانه از شما سوال میکنم. آن خانم خراب هرزه، حقوق به ازای ۵ ساعت کاری میدهد، کار شما هم هردو جا فرض کنیم تایپ کردن است، یعنی کار یکسان است و محیط کاری یکسان است اما آن خانم خراب میگوید بیا ۵ ساعت کار کن ۳ میلیون تومان بگیر اما آن آقا که به فقرا کمک میکند میگوید تو بیا این جا ۵ ساعت کار کن من یک میلیون به تو میدهم، آیا واقعاً برای ما مهم است؟ یا نه همان ۳ تومانی را انتخاب میکنیم؟ بعد هم دعا داریم باید قلبمان پاک باشد. من نمیدانم واقعاً از کدام قلب صحبت میکند؟ صحبت اینجاست که تو رفتی در ساعتهای کاری یک جایی کار کردی و یک پولی بدست آوردی این آدمهایی که با آنها کار کردی و پول بدست آوردی خوب بودند یا بد بودند؟ اگر بد بودند چرا پیش آنها ماندی که بگذاری اینها رشد کنند؟ اگر خوب بودند، اینها بد هستند که تو پول را از اینها بدست میآوری و میروی برای یکی دیگر خرج میکنی؟ چرا؟ یک ضرب المثل مازندرانی بود میگوید: «موقع کاره، حسن بِراره، (یعنی موقع کار کردن که پیش میآید حسن برادر است)، موقع مِزّه حسن دزده ( موقع مزد دادن میشود حسن دزد میشود). این را میگویم میدانم که آفتهایی به ما میخورد اما میخواهم که تقدیرهای خداوند برای شما نیکو شود، عیبی ندارد یک حرفهایی هم به ما میخورد بگذارید بخورد. موقع فن بیان که میشود، موقع قرارداد تجارت میشود، ۱۰ بار زنگ میزنی مهندس شعبانی کجایی که من قرارداد فلان جایم ماند؟ مهندس نظام پرور کجایی که من صادرات فلان بارم روی فلان کشتی در فلان جا گیر کرد؟ چطور موقع تولد که میشود برای فلان دختر تولد میگیری؟ امام صادق (ع) فرمود: «مثل این افراد مثل مرغانی است که دانهای را در خانهای میخورند و تخم را در خانه دیگری میگذارند». چطور تو وقتی گیر هستی دنبال مهندس شعبانی میگردی که کمکت کند و مهندس تالیا بیاید و سایت من را درست کند، برای کس و ناکس هدیه خریدی، برای کس و ناکس پولهایت را خرج کردی، یک نفر آمد بگوید من برای تولد مهندس تالیا یک هدیه بخرم؟ ما دنبال هدیه گرفتن نیستیم، دارم میگویم قلبهایتان درست بشود، مغزهایتان درست بشود، عدهای هستند که در حق شما دلسوز هستند و باعث شدند که شما رشد کنید، اما چون شما رشد کردید پولهایتان را بردید و جای دیگری خرج کردید. این است که خداوند در شما صداقت ندید و روزیهای شما را آن طور که من حداقل انتظار داشتم بالا نبرد. چون شما کسانی هستید که اعتقاد ندارید که من اگر از این آقا نفعی بردم باید به همین برگردانم. این هم بگویم کادوی تولد کسی نگیرد چون الان در سخنرانی گفتم دیگر از این به بعد قبول نیست کار دیگری بکنید. باز بعضیها بگویند اینها این را گفتند که کادو تولد بگیرند.
به خدا میترسیم یک سری کدها را به شما بگوییم. پول را از جایی بدست میآورید و در جای دیگری خرج میکنید. آن کسی که خیرخواه شما نبود از رشد شما به سودی میرسد، و آن کس که خیرخواه شما بود از رشد شما به سودی نمیرسد. چند روز پیش یکی از مدیران ارشد ما تعریف میکرد که به یکی از نمایندهها گفتم ماهی چقدر در میآوری؟ گفتم تو ۱۰ میلیون در میآوری بیا یک میلیون بده تا بدهم محتوا و مطلب نویسی را بچهها برای تو انجام بدهند. چند روزی از قضیه گذشت و مطلع شدم که رویسایتهایش دارد مطلب میآید. گفتم چی شد مطلب نوشتی؟ گفت حقیقتش از آن موقع حساب کردم دیدم یک تومان بخواهم به شما بدهم یک نیرو خودم میگیرم و ۷۰۰ تومان میدهم، ۳۰۰ تومان در جیب خودم میماند. بعد مهندس تالیا را گفتم در یک جمعی نشسته بودند، مهندس شعبانی و همه بودند گفتم نگاه کنید ۱۰ میلیون از تلاش شما به سود رسیده است اما سختش میآید ۳۰۰ تومان در جیب شما بگذارد، این، همان قلب کثیف است. از قِبَل تلاش شما ۱۰ میلیون سود کرده اما حالا میخواهد اینجا ۳۰۰ هزار تومان بدهد میگوید حساب کردم اگر خودم نیرو بگیرم ۳۰۰ هزار تومان جلو بیفتم. حالا بماند که برود بگیرد و بگذار نیرو راهش بگذارد در کار و بعد میفهمد قضیه چیست؟ حالا فرض هم بکنیم۳۰۰ هزار تومان جلو بیفتد اینها آن خرابیهای قلب است. این است که من همین شخص را، به یکی از عزیزان گفتم وایسا و چند ماه دیگر او را ببین. اگر این تقدیرش یک جوری نشد و در یک معامله ضرر بزرگی نکرد؟ آراد به شما کاری ندارد، من انتظار دارم برای خودتان اینجور باشید. اصلاً ما هیچی، با ما کاری نداشته باشید، بین خودتان این قضیه را درست کنید. دو نفر هستید، دو تا رفیق دختر هستید و با هم دوست هستید، دارید تجارت میکنید، یک جا این گیر میکند و به آن زنگ میزند و یک جا این گیر میکند و به آن زنگ میکند، این جا که با هم هستید بیرون کار چه میشود؟ کافی شاپی میخواهید بروید آبمیوه بخورید چرا با این نمیروی؟ این را میگذاری کنار و با دخترخالهات میروی؟ این مثلاً کج آبمیوه میخورد یا آبمیوه خوردن بلد نیست؟ یک مطلبی بگویم که یک بخشی از آن خنده دار است و یک بخشی واقعاً گریهدار است چند هفته پیش بود بین دو تا از آقایان اختلاف شد اینها کسانی بودند که همه جوره با هم ایاق بودند، در سختیها با هم سپری کردند، در مشکلات با هم سپری کردند، در داستانهای مختلف با هم بودند، بعد دیدم بین آنها اختلاف شد، من یک جایی گفتم به من خبر رسیده که شما مثلاً دختر بازی میکنید؟ گفتم نکنید ولی این برای من سوال است که شما دختر بازی میکنید این باز یک پسر دیگری را برمیدارد و این کار را انجام میدهد؟ خب همین بنده خدا را ببر. وقتی سر قرارداد میشود میگردی این را پیدا کنی، وقتی یک جا گیر هستی به این متمسک میشوی چرا وقتی عشق و حال میشود یکی دیگر را برمیداری و میبری؟ این نمیتواند خوب عشق و حال کند؟ این حقیقتی است که به والله که به شما میگویم، نگاه کنید و ببینید که چه کسانی پای سختیهای شما ایستادند لذتهای خودتان را هم با آنها ببرید. نه اینکه سختیها را روی یکی سوار کنید و موقع لذت و حال و عشق شد بگویید این هیچی، این خوب عشق و حال بلد نیست، برویم با یکی دیگر عشق و حال کنیم. اینها قلب را خراب میکند، اینها کثیفی قلب است، این است که نان قلبت رانمیخوری و خوب سود نمیکنی. و در ایامی که به سختی میخوری پشتیبانی برای خودت نمیبینی. ما یک فامیلی داشتیم خیلی تأثیر گذاشتیم برای این که این کشورهای مختلف برود، مقدماتش را چیدیم که این رفت، کارش درست شد، شاید این بیشتر از ۲۰ تا کشور رفت، برای پدرخانمش کادو گرفت، برای مادر خانمش کادو گرفت، برای آن کادو گرفت، برای این کادو گرفت، هر کشوری که رفت برای هر کسی یک کادویی آورد، من همان موقع به یکی از نزدیکان گفتم این دوباره وضعش خیلی خراب میشود. گفت چرا؟ گفتم برای اینکه برای من کادو نیاورد. گفت مگر شما محتاجی؟ گفتم نه من محتاج کادوی این نیستم اما این حواسش نبود که از کجا بالا رفت؟ و همین هم شد. این است که ببینید که چه کسانی در سختیها پای شما ایستادند؟ در آسودگیها حواستان به آنها باشد. وقتی خدا شما را با این خصلتهای نیکو ببیند یقیناً عنایتش را از شما قطع نخواهد کرد. خدایا! به حق پیامبرت که اگر نبود ما به ذرهای از معرفت و علم نمیرسیدیم، خطاها و اشتباهاتی که در قلبمان و در عقلمان و در زبانمان بود و نفهمیدیم و مرتکب شدیم را ببخش و بیامرز. خدایا! توفیقی عنایت کن تمام اعضاء و جوارحمان را آن طوری که تو میخواهی قرار بدهیم. خدایا! کمکمان کن در اقتصادمان، در تجارتمان، در کسب و کارمان، روز به روز موفقتر بشویم. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد