

به همین دلیل امام صادق (ع) به زراره فرمود ((هر زمان خواستید درستی را از غلطی تشخیص دهید، به عوام مردم نگاه کنید که چه راهی را میروند. شما آن راه را نروید.)) چون قرآن میگوید ((و لاکن اکثر الناس لا یشکرون)) اکثریت مردم را که ببینید اهل شکرگزاری نیستند.اهل درک و تعقل نیستند. این حقیقت است. اگر کسی بگوید که اینطور نیست و اکثر مردم عاقل هستند خود را فریب داده است. اگر کسی بگوید اکثر مردم شکرگزار هستند باز هم خود را فریب داده است. ثمره این تفکر چه میشود؟ این میشود که اکثریت را خوب میدانید و خوب برخورد میکنید و چوب میخورید. الان خیلیها میگویند بله نمیدانم چرا اینقدر زیاد در زندگی چوب خوردهام. اگربه زندانها سر بزنید میبینید چه زندانیهایی که به خاطر اعتماد بیجا ضربه خوردهاند و الان در زندانها افتادهاند. بالای ۸۰ درصد زندانیهای اقتصادی ما به کسی که نااهل بود اعتماد کردند و الان در زندان هستند. این ثمره همان خوشبینی است. خوشبینی که در قرآن خلاف آن آمده است. چوبش را هم میخورید. الان بیرون هوا سرد است. کسی میآید و میگوید هوا گرم است. چون میگوید گرم است شما لباس آستین کوتاه میپوشید. بیرون میروید، سرد است و مریض میَشوید. کسی جز خودت از اعتقاد غلطت ضربه نمیخورد. امامان ما اینها را در عرصه اقتصاد برای ما بیان کردهاند. به زراره فرمود ((در زمانی که دیدی بدیها بیشتر از خوبیها شده است با کسی شریک نشو. مگر آنکه پیشتر درستی او را بارها سنجیده باشی.)) خیلیها به خاطر این بدبخت شدهاند که به همین حرف امام صادق (ع) عمل نکردهاند. امام میگوید وقتی در جامعهای بدی از خوبی بیشتر شد اعتمادکردن غلط است. شما میگویید نه الان در عصری هستیم که خوبیها بیشتر است. مردم قدردانند. مردم فهیمی داریم. مردم روشنفکری داریم. خب ثمرهی این تفکر هم چوب خوردن است. اما اگر به حقیقت معنا فهمیدی که هنوز هم عوام مردم واقعا عوام مردم هستند و عوام مردم از قوه تعقل کمبهرهاند، در نتیجه وقتی میخواهید به راهی بروید نگاه میکنید که آیا این راه عامی است و عوام مردم این راه را طی میکنند یا نه. اگر جواب بله باشد پس من این راه را طی نکنم. عوام مردم فلان برنامه تلویزیونی را میبینند؟ خب شما نگاه نکنید! عوام مردم به سینما میروند؟ تو نرو! عوام مردم بازیگرها و خوانندهها را دنبال میکنند؟ تو نکن. مجموعهای از همین افعال و رفتارها است که شما را خاص یا عام میکند. مگر خاص بودن به چیست؟ کردارهای شما معلوم میکند که شما آدم خاصی هستید. عوام مردم تلویزیون میبینند، شما هم میبینید. عوام مردم تلگرام دارند، شما هم دارید. در کانالها عضو هستند، شما هم عضو هستید. اینستا دارند، شما هم دارید. فوتبال میبینند، شما هم میبینید. پس شما چه چیز متفاوتی از خود نشان دادهاید که میگویید من خاص هستم؟ اینها همه ثمره تعقل است. کافی است که هر منظر عقلی و نظریه فکری را به عوام مردم ارجاع دهید و ببینید نظر عوام مردم چه است. اگر عوام مردم آنچه که شما گفتید را تأیید کردند بدانید غلط است و اگر عوام مردم تکذیب کردند ممکن است درست باشد. آنچه که عوام مردم نپذیرند احتمالا درست است و آنچه عوام مردم بگویند درست است، غلط میشود و چیز دیگری درست است. اینها ثمرهی همان ضربههایی است که میخوریم و این ضعف عقل ما است.عقل ما اعتقادات خود را به صورت عوامی ارائه میدهد و عوامی عمل میکند و در نتیجه عوامی هم نتیجه میگیرد. این بدبختی و بیچارگی و درماندگی میشود. سالها بر حماقت و خریت زندگی میکنید. فردا هم میگوید خدایا تو من را بیچاره کردی و خداوند هم میگوید من نکردم. خود تو کردی. راهی رفتی که همه رفتند. کاری کردی که همه کردند. اعتقادی داشتی که همه داشتند. ثمره آن هم میشود چوبی خوردی که همه خوردند. پس عقلهای ما باید تکاملی پیدا کند. عقلها باید به درستی برسند و خاص شود تا رفتار خاصی از آن انسان ارائه شود. اول باید عقل درست و خاص شود. مشکل اول ما با عقل است. اما من باز هم باید یک مرحله پیش از آنکه عقل را باز کنم به عقب برگردم. دوست دارم که چندین جلسه درباره عقل بگذارم و صحبت کنم که چه چیزی از عقل ما کم و چه چیزی بر عقل ما زیاد میکند. بعد که عقلتان درست شود میبینید که چقدر خوب میتوانید تجارت خود را پیش ببرید.

دو سوم عقل در تجارت است.
پیغمبر فرمود ((دو سوم عقل در تجارت است و کسی که تجارت نمیکند دو سوم عقلش هیچگاه کامل نمیشود)). کسانی که تاجر هستند میفهمند که چه میگویم. تاجرها به چشم دیگری جهان را مینگرند. با دید دیگری به دنیا نگاه میکنند. چون عقل معاششان به واسطه تجارت بالا میرود و عقل معاش که بالا میرود عقول آنها در تمامی ابعاد رشد میکند. نگاهشان به دنیا، آخرت، زندگی و به همه چیز متفاوت میشود. کسی که وارد تجارت نشده است در نهایت ثلث عقل را دارد. نمیتواند بیشتر از آن را درک کند. اما چرا این عقل، عقل نمیشود؟ چون پیش زمینهای دارد. امروز میخواهیم درباره آن پیش زمینه صحبت کنیم تا حداقل در همین بچههای آراد شکل بگیرد. البته به لطف خدا این در بچههای آراد خیلی قویتر هم است نسبت به عوام مردم در بیرون از اینجا. الان که بگویم متوجه میشوید. اما انتظار دارم که خیلی بیشتر از اینها بشود.هر چیزی محتاج عقل است.
امیرالمؤمنین میفرماید ((هر چیزی محتاج عقل است)). یعنی هر کاری که انسان انجام دهد، حتی کار خوب، اما این کار از عقل نشأت نگرفته باشد، آیا از سرزنش کسانی که سرزنش میکنند مصون میماند؟ یعنی با اینکه کار او خوب بوده است اما باز هم ممکن است سرزنشکننده بتواند این شخص را سرزنش کند چون بر مبنای عقل نبوده است. یعنی اگر شما کار درست را انجام دهید اما آن کار را بر مبنای عقل انجام ندهید باز هم به شما اتهام میزنند و دست میاندازند؛ ولو نتیجه کارتان خوب هم بشود. به همین دلیل حضرت میفرمایند ((هر چیزی محتاج است و عقل محتاج ادب است.)) حقیقت موضوع هم همین است. شما یک شخصی را ببینید که خیلی عاقل است، محال است که در او بیادبی ببینید. از آنطرف کسی را میبینید که اصلا ادب ندارد، یقین بدانید که عقلی ندارد؛ هر چند که بقیه او را دانشمند بدانند. بقیه بگویند او دانشمند بسیار بزرگی است و خیلی عاقل است. اما وقتی پیش او میروید میبینید که ادبی ندارد. در نتیجه کسی که ادب ندارد از عقل هم بهرهای نبرده است. اگر این شخص کار خیری هم کرده باشد مانند احمقی است که بر حسب تصادف کار خوبی هم انجام داده است. این هم دلیلی است که نگوییم همیشه کار خیر را عاقلها انجام میدهند؛ نه گاهی اوقات جاهلها هم کارهای خیلی خوبی انجام میدهند. هر چیزی محتاج عقل است و عقل محتاج ادب است. به همین دلیل در اقتصاد هم باید ابتدا ادب را درست کنیم. دارم مرحله به مرحله ابعاد را برای شما میچینم. آنهایی که واقعا میخواهند ثروت پایداری داشته باشند، نه اینکه بر حسب اتفاقی ثروتمند شوند، میخواهند ثروتمند حقیقی باشند و حتی ورشکست شدن هم اینها را نترساند باید به این حرفها عمل کنند. طرف میگوید من با یک اصولی ثروتمند شدم. این شخص اگر در معاملهای هم ضرر کند میگوید از اول ثروتمند میشوم. من راه را یاد گرفتم. من بلدم که از فقر به ثروت برسم. اگر فقیر شوم دوباره ثروتمند میشوم. فرمول دارم. پس اینطور جهت میدهیم. ثروت در درجه اول در تجارت است. پیغمبر فرمود ((روزی بر ۱۰ قسم است که ۹ قسم آن بر تجارت است)). به همین دلیل شما یاد گرفتهاید که اگر به هر دلیلی در معاملهای ضرر کردید بعد از آن نمیگویید روم استخدام شوم. حتی اگر در معاملهای هم ضرر کردید باز هم راه جبران تجارت است. فهمیدهاید که راهی جز تجارت برای ثروتمندشدن نیست. اینکه بروید کارگر و بنا و نجار و معلم شوید راه ثروتمند شدن نیست. اگر از تجارت چوب بخورید باز هم به تجارت روی میآورید. فهمیدید آنچه تاجر را بزرگ میکند عقل او است. تاجر هر چه میخواهد بزرگتر باشد باید عاقلتر باشد و گفتیم برای آنکه عقل او بزرگ شود باید از آنچه که عوام مردم اعتقاد دارند دوری کند و به آنچه که عوام مردم عمل میکنند عمل نکند. عقل او باید خاص شود تا رشد کند. گفتیم عقل محتاج ادب است. حالا شروع میکند و اول ادب را در خودش درست میکند. اگر بخواهیم مثال بزنیم اینطور میشود که یک زمین ناهموار را در نظر بگیرید. وجودهای عوام مردم در حالت عادی شبیه یک زمین ناهموار است. تربیت و درست نشده است. اول باید یک لودر یا بولدوزر بیاید و این زمین ناهموار را صاف و هموار کند تا آماده شود. این نقش ادب است. انسان ناهموار و انسانی که ادب در او خالی است مثل یک زمین کج و معوج است و روی چنین زمینی نمیشود خانه ساخت. حتی اگر خانه بسازید هم این خانه فرو میریزد. پس اول ادبها را در خود درست کنیم. در همین آراد دیدهایم که ثمره آنهایی که ادب را در خود درست نکردند و مؤدب نشدند و اخلاق و راز تجارت را یاد نگرفتند این شد که بعد از مدتی که در چند معامله ثروتمند شدند خود را گم کردند. به تأیید قرآن فرعون شدند. ((فقال ربکما اعلی)). دیگر گفت که همه چیز من هستم. آن کسی که به او یاد داده و راه را از او یاد گرفته است را فراموش کرد. دوستانی که در این راه به او کمک کرده بودند را فراموش کرد. همه را فراموش کرد. گفت هر چه هست و نیست خود من بودم. منم آن پروردگار بزرگ! فکر کرد مستقل است. بعضیها چون ادب در آنها شکل نگرفت فکر کردند از اول اینها از شکم مادر تاجر به دنیا آمدهاند. طوری صحبت میکند که انگار از شکم مادر تاجر بود. در صورتی که عکسها و تفکرات چهار سال پیش این آدم وجود دارد. کسانی که از قدیم او را میشناختند میدانستند که این همان کسی بود که حاضر بود روزی هشت ساعت اجیر کسی باشد تا یک میلیون کف دست او بگذارد و در آن حال خوشحال بود. حالا امروز برای خود کسی شده است.
نردبان این جهان ما و منی است عاقبت این نردبان افتادنی است هر که در این نردبان بالا نشست استخوانش سختتر خواهد شکست
در نتیجه این پلهها را خود حضرت حق برای او مقدر میکند تا مرحله مرحله بالاتر برود. تا دیروز ماشین نداشت، حالا ماشین خرید. یواش یواش میبینید مدل ماشینش هم بالاتر رفت. چه بسا دل اطرافیان را شل میکند که فلانی که جدا شد چقدر برد کرد! شب دراز است و قلندر بیدار. کمی صبر کنید تا زمان بگذرد. کسی که در پیشرفت خود ادب را رعایت نکرده به جایی نرسیده است. چون آن پیشرفت یک پیشرفت تو خالی از عقل است. درست است که این شخص وارد تجارت شده اما عاقلانه به سود نرسیده است. حالا مثلا در محصولی کار میکرده که کس دیگری نبوده است و این شخص چند صباحی جلو میافتد. یا اتفاقات دیگری که افراد را جلو میبرد. جالب اینجا است که اگر آن شخص را از آن زمینه تجاری بردارید دیگر کاری از او برنمیآید. چون با مبنا بزرگ نشده است. اما اگر کسی میبود که بذر و تخم را خود میکاشت و آب میداد و بزرگ میکرد و با وجود موانع و سختیها آن را به یک درخت تنومند تبدیل میکرد، این دیگر میتواند بگوید که من قلق درخت کاشتن و بزرگ کردن درخت را بلد هستم. اما از آن کسی که عقل معاشش رشد نکرده است انتظار نداشته باشید که ثروتمند حقیقی شود یا ثروتمندی او پایدار بماند.در نتیجه اولین شاخصهای که جدا توصیه میکنم برای ثروتمند شدن رعایت کنید این است که ادب خودتان را زیاد کنید. امروز میخواهم چند نمونه از آداب را که انسان مؤدب خود را به آنها موظف میکند برای شما بگویم. اگر میخواهید واقعا بدانید ادب چیست و به چه چیزی ادب میگویند خوب توجه کنید.هر کاری که انسان انجام میدهد حدودی در اطراف آن کار وجود دارد که به آن کار حرمت میبخشد و شأن و مقام و منزلت آن کار را حفظ میکند. مثلا الان ما میخواهیم غذا بخوریم. خب غذا خوردن در همهی انسانها به یک شکل است. تفاوت انسان مؤدب و بیادب در غذا خوردن چطور معلوم میشود؟ کسی میخواهد رانندگی کند. ما از کجا بفهمیم که این شخص در رانندگی باادب است یا بیادب؟ کما اینکه اکثر مردم یک جور رانندگی میکنند. در جمع شما آرادیها امروز هزاران نفر هستند که دارند تجارت میکنند. از طریق سایتهایشان با گوشیهایشان تماس میگیرند. از کجا بفهمیم آن کسی که دارد جواب میدهد باادب است یا بیادب؟ الان حدود ۱۰۰ و خوردهای نفر از عزیزان اینجا نشستهاند، باادب و بیادب شما چطور معلوم میشود؟ چطور بگوییم فلانی باادب است و فلانی بیادب است؟ اینها را از کجا بفهمیم؟ میگوییم از حدود و شرایطی که اطراف این نشستن است. از حدود و شرایط که اطراف این غذاخوردن است. از حدود و شرایطی که اطراف لباس پوشیدن است. طوری لباس پوشیده است که حرمت آنچه که باید حفظ شود حفظ شده باشد یا نه؟ مثال میزنم. در مورد همین غذا خوردن، اما صادق (ع) فرمود ((شرط ادب است در غذاخوردن که انسان پیش از غذاخوردن خداوند را یاد کند و او را به جهت نعمتی که داده است سپاس بگوید)). یعنی همان ابتدا که میخواهد غذا بخورد بگوید ((بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله ربالعالمین)). این شرط ادب غذا خوردن است. انسانی که در غذاخوردن ادب دارد اینگونه معلوم میشود. فرمود ((شرط ادب است که پسر در نزد پدر غذا نخورد و اگر مجبور شد که غذا بخورد پیش از او شروع به خوردن نکند.)) سوال کردند که چرا پیش پدرش نخورد؟ فرمود ((ممکن است در غذاخوردن برای پدر حالاتی پیش بیاید که خوشایند نباشد فرزند از او ببیند)). ببینید چه نکتهای است. الان به یک مجلس عروسی که میروید، دوربین فیلمبرداری که میآید همه میگویند غذا نخورید که دوربین آمد. پس معلوم میشود که غذا خوردن حالاتی در انسان ایجاد میکند که خیلی خوشایند نیست. به همین دلیل میگوییم دوربین نبیند. در نتیجه میگوید فرزند در حضور پدر غذا نخورد. اگر مجبور شد غذا بخورد هم زودتر از پدر به غذا دست نزند. این شرط ادب است. در مثال دیگری فرمود ((شرط ادب در راه رفتن این است که آهسته بر زمین قدم بگذارد. چرا که خداوند در زیر زمین مخلوقاتی دارد که اگر محکم پا بر زمین بگذارد آن مخلوقات نابود میشوند)). ما اصلا حواسمان به این چیزها نیست. اگر خانهی مورچهها را دیده باشید بسیار سست است و چه بسا اگر کسی پایش را محکم بر زمین بکوبد از بین میرود. اینها نکتههای ظریفی است. خداوند در سوره مبارکهی نمل این داستان را نقل میکند که وقتی جناب سلیمان داشت با لشکریان خود رد میَشد، فرمانده مورچهها به آنها گفت که بروید کنار که سلیمان دارد با لشکرش رد میشود و آنقدر تند رد میشوند که ما له میشویم. در حالیکه سلیمان فکر اینها را کرده بود و چون اینها در این منطقه قرار داشتند از منطقه دیگری رد شد. اما فرمانده مورچهها این حقیقت را نمیدانست.

فرمود از ادب به دور است که اگر مردی در کاری با پدر خود وارد شود به گونهای رفتار کند که از پدرش بهتر جلوه کند. اگر این کار را کرد یعنی ادب ندارد. یعنی اگر پدرش با قدرت صحبت میکند، او باید ضعیفتر صحبت کند. میتواند بهتر صحبت کند اما خود را پایینتر آورد تا پدرش صحبت کند. این ادب است.نکات بسیار دیگری هم وجود دارد. اما بحث را جمع میکنم. امیرالمؤمنین فرمود ((افضل الادب الیقف الانسان و علی حده و لا یتعدی من قدره)). با فضیلتترین مرتبه و اوج ادب این است که انسان بر حد خود بیاستد. هر انسانی حدی دارد و باید بر حد خود بیاستد و توقف کند و پا را از حد خود فرات نگذارد. از قدر و منزلتی که خداوند برای او قرار داده است تعدی نکند و پا را فراتر نگذارد. به همین دلیل وقتی که از امیرالمؤمنین پرسیدند دانایی چیست؟ فرمود ((آن است که انسان قدر خویش را درست بشناسد)). پرسیدند نادانی چیست؟ حضرت فرمود ((گفتم. همین که درست نشناسد نادان میشود)). پس دانایی این است که انسان قدر خود را بداند. افضل ادب این است که حالا که قدر خود را شناخت، بر قدر و حد و اندازه خود بیاستد و پا را از آن فراتر نگذارد. چیزی را که در شأن او نیست برای خود ادعا نکند. خود را از آن کسی که چیزی از او آموخته بالاتر نداند. امیرالمؤمنین فرمود ((اگر کسی یک حرف به من بیاموزد من را بنده خود کرده است)). ((و أنا عبدن من عبید محمد (ص) – و من بندهای از بندگان پیامبر هستم و تمام آنچه که آموختم از رسول خدا یاد گرفتم)). اما میبینید اشخاص مختلفی که از مبانی مختلف علومی را میآموزند، اما به آن کسی که از او آموختهاند نه تنها عبد و بنده نمیدانند بلکه بدگویی میکنند. چقدر دور از ادب است. با فضیلتترین مرتبه ادب آن است که انسان بر حد خود توقف کند و از قدر و اندازه خود خارج نشود. امیدوارم که کمی روی مسئله ادب فکر کنید و بعد میبینید که چقدر عجیب تقدیرهایتان عوض میشود. اصلا میبینید از وقتی که مؤدب شدهاید و آداب را رعایت میکنید همه چیز عوض شد. خارج شدن از منزل آدابی دارد که باید رعایت کنید. خوابیدن آدابی دارد که باید رعایت کنید. بلندشدن از خواب آدابی دارد که باید رعایت کنید. غذاخوردن آدابی دارد، نشستن آدابی دارد، همه اینها آداب دارد. اما متأسفانه ما به هیچ کدام از اینها پایبند نیستیم. مینشینیم بدون آنکه ادبی را در نشستن رعایت کرده باشیم. میخوابیم بدون آنکه ادبی را رعایت کرده باشیم. بلند میشویم بدون آنکه ادبی را رعایت کرده باشیم. در حالی که در همه اینها نکات و حدود و شرایطی بود که مؤدب و بیادب در آن معلوم میشد. چون اینها را رعایت نکردیم عقلهای ما ضعیف ماند و عوامی فکر کردیم و عوامی زندگی کردیم و سالها زندگیهای سخت را تحمل میکنیم تا بمیریم و آن طرف هم خبری نیست. قرآن به پیغمبر میگوید ((پیغمبر، آیا آن کس که در دنیا کور زندگی کرده است امید داری در قیامت بینا شود؟)) کسی که در دنیا مثل گوسفند و گاوی زندگی کرد، انتظار داری آن طرف چه چیزی از او درآید؟ اما آن کسی که در اینجا خود را ساخت و غلطهایش را درست کرد امید رشد دارد. تجارت آدابی دارد. چند تا از آداب تجارت را میگویم. فرمود ((ادب در تجارت آن است که چون محصولت عیبی داشت عیب آن را به خریدار بگویی و بیش از حدی که خوب است از محصول خود تعریف نکنی و چون از تو سؤالی درباره محصولت پرسیدند قسم نخوری)). حتی اگر راست باشد هم نباید قسم خورد. ((کم نفروشی و در قیمت از انصاف خارج نشوی و چون آنکس که از تو خریده از خرید خود پشیمان شد راحت معامله را فسق کنی)). نگویید حالا سودی کردم. پیامبر فرمود هر کس که معاملهای کرد و معاملهکننده بعدا پشیمان شد، اگر ضرر را بگیرد و فسق کند پاداش او بهشت است. امام صادق فرمود ما ضمانت میکنیم که در همین دنیا آن پول دوباره به او بازگردد. اینها آدابی است که در تجارت وجود دارد. فرمود ((شرط ادب در محضر پروردگار است که تاجر خود را روزیدهنده زیردستانش نبیند و خود را از آنان برتر نداند. ادب است که اگر سودی غیرمنتظره به او رسید، بخشی از آن را به آنان که اجیرش شدهاند بپردازد.)) مثلا شما نیرو گرفتهاید و حقوق او را یک میلیون قرار کردهاید، شما هم در ماه ۱۰-۱۵ میلیون درمیآورید. حالا معاملهای پیش آمد و در آن معامله شما ۵۰ میلیون سود کردید. اینجا سزاوار است که حقوق یک تومن آن بندهخدا را یک و نیم میلیون بدهید. اینها ادب است. فرق انسان مؤدب و بیادب در اینجاها معلوم میشود. فرمود ((ادب آن است که چون در تجارتت نفعی بردی، آن نفع را برگردانی به آنها که به تو نفع رسانیدهاند.)) از این موارد زیاد در آراد میبینیم. دو دوست بودند که با هم آمدند. روز اول که نداشتند گفتند هر کدام یک تومان میگذاریم و دفتری را میگیریم و کار را راه میاندازیم. از قضا زد و کار یکی از آنها گرفت. دید حالا دیگر این دفتر دو تومنی برای او خوب نیست. سریع گفت که من دیگر نمیخواهم در این دفتر باشم. یعنی آن دوست دیگر خود را در ضرری انداخت. اما حالا که نفعی برد رسم ادب بود که به آن دوستی که در کنارش بود و در مسیری که او نفع برد همراه او بود، از قبل نفع خود چیزی بدهد. نه تنها او را به نفع نرسانید بلکه گفت من دیگر نمیخواهم در این دفتر بمانم و آن بیچاره را غمی گرفت که اجازه ماه بعد را چطور بدهد. آن شخص رفت و این نفع را با کس دیگری که از او بالاتر بود شریک شد. این دور از ادب است. که تو نفع را از یک جا ببری و آن را به جای دیگری برسانی. امام صادق فرمود ((مثل چنین کسی مثل مرغی است که دانههای خود را در خانه کس دیگری میخورد و تخم خود را در خانه کس دیگری میگذارد)).
