این متن برگرفته از پخش زنده استاد وحید در مدرسه تجارت آراد برندینگ است که به تمام آرادی های عزیز توصیه می شود این آموزش ها را برای رشد خودشان دنبال نمایند.
اولین جایی که در این مسئله به شدت گیر می کنیم این است که نسبت من با تصمیم نسبت درستی نیست.
بعضی وقتها تصمیم های ما بزرگتر از شخصیت ما هستند.
من آدم این تصمیم نیستم مثل کسی که هجده ساله است و پنج خواهر برادر کوچکتر از خودش دارد.
بعد پدر بمیرد و این شخص سرپرست بقیه شود.
این بچه به خدا سن و سال سرپرستی را ندارد و این تصمیم بزرگتر از شخصیت اوست.
تصمیم وقتی بزرگتر از شخصیت من بشود اینجاها معمولا خراب می کنم چون تصمیمم بزرگتر از اندازه شخصیت من است.
چه اتفاقی می افتد؟
کم میاورم.
چکار کنم؟
یک مشاور پیدا کنید.
تا می گویی مشاور ذهن ما می رود دنبال اینکه آنها را بخوانم این بورد را تخصصی کنم و فلان.
ولش کن مشاور هفتاد درصدش به موثر بودن است.
این می تواند زیر گوشت بخواباند فلانی می روی یا ببرمت؟
به این مشاور می گویند.
اگر صلاح بدونید.
نه اگر ذهنم صلاح می دانست که اینجا نبودم.
من اگر ذهنم به صلاح می رسید که دوباره به من بگویی صلاح می دانی من چرا اینجا آمدم؟
من اینجا امدم که تو صلاح بدانی.
وقتی می گوییم مشاور بروید و یک آدم پخته را پیدا کنید.
نه آدم الزاما علمی.
آدم الزاما علمی، نمی تواند مسئله ات را حل کند این شخص باید حتما روی شما تسلط داشته باشد و ابزار تسلط هم داشته باشد.
فقط سه روز دیگر به خانه شما می آیم ببینم این نیستی.
ببین چه بلایی سرت می آورم.
آفرین همین شخص با این روش راه می افتد و زیاد اهل گفتمان نیست.
این یک نفر می خواهد تصمیمات هر چقدر بزرگتر آن یک نفر گردن کلفتتر و این را هم به زور آدم باید انتخاب کند.
یک بنده خدایی بود می خواست خمس بدهد.
لامصب پول انقدر عزیزتر از جان است که خدا وقتی مومنین را می خواهد توصیف کند می گوید یجاهدون باموالهم و انفسهم.
مومنی که توانست با مالش جهاد کند و بعدا با جانش.
می دانید که مال از جان عزیزتر است اول مال را آورده است چون هر چقدر بگویی هستیم این را بی خیال شوید.
یک نفر نزد ایت الله بروجردی آمد و گفت آقا من باید اینقدر خمس بدهم.
اینقدر مبلغ در گاو صندوق می گذارم و فردا پیشت می آیم.
نمی توانم بدهم دست خودم نیست.
کلید گاو صندوق را اینجا می گذارم تا رسیدم به این دور و بر خودت می گویی که دست و پایم را ببندند.
گاو صندوق من فلان جا است.
تو را به خدا بروید و این پول ها را بردارید می خواهم بدهم ولی دلم نمی آید کمکم کنید.
گفتند باشد.
گفت فقط یک مسئله داریم گفت چیست؟
گفت فقط من خیلی بد دهن هستم و فحش می دهم.
گفت آن را هم ردی بدهید و فحش دادم نشنوید.
این شخص بدبخت آمده و اظهار می کند که نمی توانم بگویم.
این شخص آمد و بقیه دست و پای او را بستند و پول را گرفتند او هم از شرمندگی همه اطرافیان درآمد و بعد رفتند و پول را آوردند و تمام که شد.
گفت آخیش خدا اموات شما را رحمت کند راحت شدم.
این نوع راحت شدن واقعا یک سری جاهایی یک نفر را می خواهد.
به خدا جدا معتقدم و این را قبلا هم گفتم آنهایی که بزرگ ندارید بروید و برای خود بزرگ پیدا کنید.
به خدا، بزرگ داشتن چیز دیگری است.
حتی قبلا گفتم یک چوب وسط حیاط بکار و بگو آن بزرگ من است و به او گزارش بده.
بزرگ نداشته باشی بهم می ریزید به خدا بهم می ریزید حتی من.
هر کسی باید یک بزرگ داشته باشد که از او حساب ببرند و اگر کسی را نداری که از او حساب ببرید برای تو متاسفم.
تو باید به یک نفر گزارش بدهی تو باید از یک نفر حساب ببری و این ملاک رشد است.