در این فایل صوتی می خواهم در مورد یاس فلسفی با شما صحبت کنم. همه ما در کسب و کار های مختلفی ممکن است درگیر شده باشیم و یا اینکه با مواردی از اطرافیانمان ممکن است مواجه شده باشیم که در شغلهای مختلفی شروع به کار کردن کرده باشند.
ممکن است افرادی باشند که تحصیل کرده بوده و از ابتدای زندگی شان به کسب و کار پرداخته باشند، افرادی باشند که به دنبال انگیزه و هدفهای مختلفی در زندگی شان باشند.
اما مسئله ما این است که ما در این زندگی چه فلسفه ای برای کارمان داریم؟ چه فلسفه ای برای درس خواندنمان داریم؟ چه فلسفه ای برای زندگی کردنمان داریم؟
در هر صورتی ما به دنبال یک سری چیزها هستیم. اگر به دنبال این هستیم که زندگی کنیم و کار می کنیم که بتوانیم زندگیمان را بگذرانیم نمی توانیم بگوییم که ما کار می کنیم، پول در می آوریم ولی زندگی نمی کنیم. چون آن وقت شما متوجه خواهید شد که فلسفه کار کردن زیر سؤال می رود.
کسب و کار غیر تجاری و احساس سرخوردگی
یک وقتهایی من در بعضی از شهرها یا بعضی از شغلها می بینم صبح تا شب یک کاری انجام می دهی ولی هیچ چیزی بدست نمی آوری و هیچ لذتی ازش نمی بری.
یعنی شما داری کار می کنی اما زندگی برای شما در آن وجود ندارد. یعنی شما آن زندگی که باید بدست بیاوری، آن کیفیتی که باید بدست بیاوری از زندگیت بدست نیاوردی. هیچ پس اندازی برای شما نمی شود.
شما سالها کارمند یک جایی هستی، از امروز تا ۱۰۰ روز دیگر، و متوجه می شوی که این کارمندی بعد از ۳۰ سال هیچی برای شما نداشته، حتی بازنشسته که می شوی می بینی فردا و چند سال بعد، نیروهای آن واحدی که شما کار می کردی هم عوض شده و دیگه حتی جواب سلام تو را هم نمی دهند.
واحدهای بازنشستگی ادارات را رفتید؟ اکثراً آنجا از بازنشسته ها، کارمند می گذارند، چون واقعاً اگر نیروهای جدید بخواهند بگذارند جوابگو نیستند. یعنی فرد کاملاً سرد می شود و احساس خیلی بدی به او دست می دهد.
به خاطر همین کانونهای بازنشستگی و یا قسمتهای پاسخگویی به بازنشسته ها را آدمهای قدیمی می گذارند تا یک مقدار فشار کمتر روی این افراد باشد و این افراد آن یأسی را که در واقع از ۳۰ سال کارشان می توانستند به دست نیاورند برایشان ایجاد نشود که اگرچه خواه ناخواه برایشان اتفاق می افتد.
واقعاً این زندگی را به آن مرحله می رساند و بعد از ۳۰ سال می بیند که در زندگی هیچ چیزی نیست. بلندترین مقام دولتی را داشتی، بلندترین پست و قدرت و نفوذ را داشتی.
مأمور قانون بودی، مأمور نظامی بودی، همه جلوی تو خم و راست می شدند اما به محض اینکه بازنشسته بشوی دیگر هیچ چیزی نیستی. دیگر هیچ احدی برایت احترام قائل نیست.
یکسال دو سال اول را شاید به خاطر نون و نمک سلام احوالپرسی تو را درست جواب بدهند اما بعد آن می بینی که دیگر هیچ خبری نیست و از طرفی می بینی دیگه اینکه چقدر بخواهی حقوق بگیری دست خودت نیست،
دیگه اینجا چیزی به اسم اضافه کاری مطرح نیست، دیگه اینجا چیزی به اسم سنوات آن چنان مطرح نیست. یک بازنشسته ای و بعد می بینی حتی همکارهای خودت در همان رده بعد از یک مدتی حقوق بیشتری از خودت می گیرند.
در کسب و کار ها هم همینطور است، بعضی از شغلها را می بینی باید ۲۴ ساعته کار کنی، و فقط یک نفر می آید و کنار مغازه ت، یک مغازه میزند دیگه کسب و کاری نداری.
یک سوپر مارکت زدی، خیلی خوب کار می کنی، ۲۴ ساعته درگیری، از ۶ صبح تا ۱۲ شب درگیری و فردا می بینی یک نفر آمد و کنار سوپر مارکت شما یک سوپر مارکت زد.
همان خود صاحب مغازه بلندت می کند و یک سوپر مارکتی می زند. من خیلی موارد دیدم، شما هم حتما دیدید، احتیاجی به گفتن نیست.
یک لحظه به خودت می آیی و می بینی که واقعاً این همه زحمت چرا باید در دنیا اینطور با من رفتار بشود؟ چرا باید این مدلی با من رفتار بشود؟
کسب و کار تجاری و زندگی شاد و موفق
شاید ما در زندگی مان خیلی از مباحث را توجه نمی کنیم، آدمهای موفق را نگاه نمی کنیم، آدمهایی را که از زندگیشان لذت می برند نگاه نمی کنیم.
یکی از این دوستان می گفت: فلانی، تو پیر نمی شوی؟ از ۶ ،۷ سال پیش تا الان همین ظاهر برای تو مانده است. گفتم آخه به خاطر اینکه من آدمی هستم که سفر زیاد می روم، کار زیاد می کنم و این سفر و کار برای من همراه با لذت است.
محدود به یک جا و مکانی نیستم. هر روز دلم نخواهد کار نمی کنم، هر روز دلم بخواهد کار بیشتری می کنم. هر موقع نیاز بیشتری داشتم بیشتر کار می کنم، هر موقع خسته باشم کمتر کار می کنم.
پس من هیچ وقت آن چنان تحت فشار نیستم که بگویم من بخاطر این کارم، بخاطر این تجارتی که دارم انجام می دهم نمی توانم به زندگیم برگردم، نمی توانم لذت زندگیم را ببرم.
در صورتی که شما می توانید لذت زندگی را ببرید چرا خودتان را باید محدود کنید به یک سری منابع، محدود کنید به یک سری فضاها؟ کسب و کار های مختلفی در دنیا وجود دارد.
چرا ما نمی آییم به آن منشأ اصلی خودمان برگردیم؟ چرا ما نمی آییم به آن چیزی که باید حق ما هست برگردیم و در کسب و کار برای خودمان یک هویت داشته باشیم، یک برند شخصی داشته باشیم؟
این یاس های فلسفی که در زندگی ما معمولاً ایجاد می شود را از زندگی خودتان پاک کنید، بیایید و در یک مسیر درستی قدم بردارید، می توانید خروجی های درستی بگیرید.
امروز دوستی به من زنگ زده بود و می گفت که من در کسب و کار و تجارت خیلی هزینه ها کردم، نمایشگاه گلپود دبی شرکت کردم، فلان کار کردم، فلان کار کردم، اما نتوانستم ازش سود بدست بیاورم، نتوانستم مشتری بدست بیاورم.
کاملاً از صادرات منصرف شدم، از تجارت منصرف شدم. گفتم دوست عزیز! تو مسیر را اشتباه رفتی. چون مسیر را اشتباه رفتی مشتری هایت به تو خروجی نمی دادند.
تو رفتی در جایی، در مسیری، که دیگران با قدرت دارند وارد میشوند. اما می توانی تو نفر اول باشی. امروز یک دوستی به من می گفت ما اگر در زندگی مان همیشه اولین باشیم بهترین هستیم و برنده هستیم.
گفتم: بله، اعتقاد ما هم همین است. شما اگر اولین گوگل باشید در آن چیزی که ما می خواهیم، در آن چیزی که مشتری شما می خواهد، در آن مسیر درست نه در مسیرهای اشتباه، خیلی وقتها مسیرهای اشتباه را انتخاب می کنند.
تجربه به ما نشان داده است که برای یک محصول مردم بیشتر از چند هزار مدل جستجو می کنند و شما باید چند هزار مدل جایگاه بگیرید، چند هزار عنوان جایگاه بگیرید تا بتوانید بهترینها را بگیرید.
شما در ضعیف ترین حالتها چند جایگاه حداقل خواهید گرفت و این چند جایگاه یعنی چند فرصت برای شما و هرچه بیشتر کار کنی فرصتهای بیشتر.
هرچی محتوای بیشتر و هرچی استانداردهای بهتر و هرچی درست کار کنی و روش اصولی تر را پیش ببری و متدی را که ما داریم می گوییم بیشتر پیش ببرید خروجی هایتان بهبودی بیشتری پیدا می کند و می توانید تماسها و مشتریهای بیشتری بدست آورید تا خروجی هایتان بهبود پیدا کند.
سعی کنید در زندگیتان یک مسیر بروید که بعد از چند سال احساس نکنید چیزی بدست نیاوردید، احساس نکنید رشد نکردید، احساس نکنید بزرگ نشدید.
امروز بعضی از این دوستانی که من دارم می بینم به گذشته خودشان می خندند. می گویند من واقعاً در چی زندگی می کردم و امروز چی به دست آوردم؟ چیزی که امروز به دست آوردم عقل و دانش و عقل معاشی است که هیچ وقت فکر نمی کردم امروز من به این فکر برسم که بتوانم بفهمم خوب و بد جامعه چیست و زندگی آدم در کدام مسیر درست است؟
چرا بعضیها مسیرهای اشتباه می روند؟ متأسفانه بعضی مسیرها مثل مسیرهایی است، مثل یک درخت و یک نباتاتی است که فقط رشد می کند، نگاه نمی کند که باید کدام جهت برود؟ کجا بهتر رشد می کند؟ و کجا باید آن دانه عمل بیاید؟
فقط فکر این است که امروز بتواند رشد کند و بدون هیچ هدفی به مسیرش ادامه بدهد و فردا روزی هم هر کسی ممکن است از روی این درخت رد بشود. هر نهالش ممکن است له بشود. و شاید تصادفاً جایی باشد که خوب باشد و بعد ۱۰۰ سال بتوانی عمر کنی.
امیدوارم که همیشه موفق و پیروز باشید. دوستان دچار یاس فلسفی نشوید. در زندگیتان، مسیرهای درست را انتخاب کنید تا بتوانید خروجی های خوب بگیرید.