۱. تبریک تولد استاد وحید
زمانی که شب به اوج سیاهی و تاریکی اش می رسد بدون آنکه حواست باشد می بینی که دلت خواهان نوریست که تو را از این تاریکی و ظلمت برهاند.
و در شبی که بلندترین شب سال است یقینا این خواهش دل دو چندان می گردد.
و ما آرادی ها خدا را شاکریم که خداوند تقدیرمان نمود و تولد استاد وحید را برایمان رقم زد.
۱ دی سالروز تولد استاد وحید بر همه آرادی ها مبارکباد.
ایشان متولد ۱۳۵۵ از شهر خوی استان آذربایجان غربی می باشند.
۲. پادکست ویژه تازه واردها
هر محصولی که تولید می شود به دلیل نیازیست که مردم به آن محصول دارند و من باید ببینم کدام نیاز را می توانم راحت تر بفروشم و به سود بالای خودم برسم.
۳. مقاله ویژه تازه واردها
۴. میتینگ کمیسیون برندسازی شورای سیاستگذاری با موضوع برندسازی در سایت های اینترنتی و فضاهای حقیقی
⏰ ۶۰ دقیقه
۵. آراد نگاری
⏱️ ۱ دقیقه
۶. سفیر سنگال در آراد برندینگ
⏰ ۱ دقیقه
۷. پاسخ به یک تضاد ذهنی
شخصا قبول دارم که مطلب روز گذشته سنگین بود از اینرو در ابتدای متن یادآور شدم که با دقت کامل متن را بخوانید و حس می کردم ابهامات و سوالاتی هم برای بزرگواران پیش بیاید اما به لطف خدا کار خوب از آب در آمد و آرادی ها به جهت رشد قوه عقلی خویش از پس موضوع شیوه انتقال مفاهیم در مذاکرات تجاری خوب بر آمدند.
اما در این میان تضادی برای یکی از دوستداران آراد پیش آمد با این مضمون که:
ما بارها در سخنان مدیران ارشد خصوصا استاد تالیا شنیدیم که مشتری مهم است.
حتی در خبرهای شما آقای احمدی در هفته های گذشته خواندیم که مشتری را به دختری تشبیه کردید که خواستگاران زیادی دارد و نازش بیشتر است.
اصولا هم کسب و کار بدون مشتری محکوم به شکست و نابودی است.
اما امروز می گویید مشتری پادشاه نیست و تاجر است که باید از بالا به پایین با مشتری برخورد کند.
این تضاد ذهنی برای من پیش آمده و مطمئنم بسیاری از تاجران نیز مانند من هستند و ذهن هایشان بهم ریخته است.
پاسخ:
یقینا مشتری مهم است.
یقینا مشتری ناز دارد.
یقینا تشبیهاتی که پیشتر گفتیم و نوشتیم دقیقا همان است که گفتیم.
اما سوال اینجاست که یک دختر اگر خیلی هم خواستگار داشته باشد آیا غیر از اینست که باید به عقد مردی در بیاید.
این دختر در بهترین حالت می شود عروس پادشاه.
به عروس پادشاه هم ملکه می گویند.
پادشاه هم این ملکه اش را مانند یک سوگولی عزیز می شمارد و احترامش می کند و نازش را می خرد.
اما چه نظری دارید درباره پادشاهی که خودش را پایین تر از ملکه قرار دهد؟
ما در کل نظام خلقت پادشاه و ملکه ای کاملتر و زیباتر و جامعتر از امیرمومنان و فاطمه سلام الله علیها سراغ نداریم.
و به تایید رسول خدا فاطمه پاره تن من است و علی جان من.
و می دانیم که هر چند همه اهل بیت پیامبر نورند اما مقام امیرمومنان نزد خداوند برتر است از تمام اهل بیت.
با همه احترام به خانم های گرانقدری که در آراد هستند و به دور از هرگونه تفکر فمنیستی و ضد فمنیستی باید به این درک برسیم که زندگی متعالی آنست که مرد در جایگاهی بالاتر از همسرش باشد.
شما یک زندگی عاشقانه را در نظر بگیرید که مقامات مرد از مقامات همسرش بالاتر باشد و اینچنین مردی همواره ناز همسرش را بکشد.
چقدر این همسر لذت می برد؟
خانم ها این موضوع را بهتر درک می کنند که اگر مردی داشته باشند که کلاس کاری اش از خود آن خانم پایین تر باشد حتی اگر نازش را هم بکشد حس چندان خوشایندی پیدا نمی کنند.
یک خانم زمانی از نازکشی شوهرش لذت می برد که آن مرد را بالاتر از خودش ببیند نه پایین تر از خودش.
و این فرمایش امیرمومنان علی علیه السلام است که تواضع بزرگ در مقابل کوچک از جوانمردی و تواضع کوچک در مقابل بزرگ از حقارت است مگر آنکه این تواضع به جهت صفات نیکی باشد که در آن بزرگ یافت می شود.
حال شما به عنوان خواستگار و مشتری به عنوان خواهان.
اگر شان و منزلت و جایگاهتان پایین تر از او باشد و بخواهید نازش را بکشید یک حس چندش آوری به او منتقل خواهد شد.
اما اگر حس کند پادشاهی هستید که به مراتب از او مقتدرترید و همچون ملکه ای ارزشمند نازش را می کشید یک حس فوق العاده را در درونش ایجاد نمودید.
به جهت محکم شدن موضوع و اینکه در شب تولد استاد وحید که همچنین نزدیک است به شب ولادت خانم زمین و آسمان فاطمه سلام الله علیها داستان آقا و خانمی عاشق که از قضا هر دو پادشاهی داشتند را برایتان از کتاب خدا تعریف می کنم که ببینید چقدر اینگونه تجارت کردن دلنشین است.
سلیمان نبی که پادشاهی عظیمی داشت روزی تمام اعوان و انصار خویش را جمع نمود تا برایشان سخنرانی کند.
در این میان هر چه گشت هدهد را که فرمانده پرندگان واحد اطلاع رسانی اش بود نیافت.
تا اینکه هدهد آمد و گزارش داد از سرزمینی که در اطراف است به نام سبأ که مردمانش خورشید را می پرستند و به خدای رب العالمین کافرند.
سلیمان علیه السلام نامه ای نوشت و به هدهد داد تا آن را به پادشاه ملک سبأ برساند ولی دیگر آنجا نماند اما نگاه کند ببیند پاسخشان چیست.
که در همین آیه نکات ارزشمندی در مذاکره تجاری با بزرگان است که شما بعد از مذاکره از دور ببینی چه دیدگاهی دارد و نزدیکش نشوی که بفهمد پیگیرش هستی و کلاس بگذارد.
نامه را که به آنها می رساند خداوند اینگونه در اولین سخنی که از قوم سبأ می آورد می فرماید.
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتَابٌ كَرِيمٌ
گفت ای بزرگان حکومتم من هم اکنون نامه ای با کرامت دریافت نمودم.
از لفظ قالت که مونث است می فهمیم که پادشاه سبأ یک خانم بوده است چون اگر مرد بود می فرمود قال.
و از نحوه برخورد هدهد و نیز متن نامه مشخص می شود که با پادشاه سبأ بسیار با کرامت و بزرگی برخورد شد که فرمود کتاب کریم یعنی نامه ای باکرامت.
سپس ادامه داد:
إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ
نامه از سمت سلیمان است و اینگونه نوشته: به نام خداوند بخشاینده مهربان
أَلَّا تَعْلُوا عَلَيَّ وَأْتُونِي مُسْلِمِينَ
خودتان را از من برتر ندانید و به سلم و آشتی به نزدم بیایید و تسلیم شوید.
سپس اینچنین آمده که:
قَالَتْ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي مَا كُنْتُ قَاطِعَةً أَمْرًا حَتَّىٰ تَشْهَدُونِ
پادشاه سبأ گفت ای بزرگان فتوایتان را در این کار به من بدهید که من هیچگاه به قطعیت نرسیدم مگر اینکه شما در کنارم شاهد بودید.
یعنی در هر امر مهمی شما را نزد خویش فرا خواندم و نظرتان را خواستم.
جالب اینجاست که همه بزرگان حکومت هم نظر شدند و یک سخن را گفتند و در میانشان هیچ اختلافی نبود.
قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي مَاذَا تَأْمُرِينَ
گفتند ما از نظر قوای نظامی و قدرت جنگی بسیار قدرتمندیم اما فرمان، فرمان شماست هر چه امر کنید همان می کنیم.
اینها را انسان باید یاد بگیرد که در محضر بزرگش حتی اگر خواست نظری بدهد چگونه بیان کند.
اما پادشاه سبأ که یادتان باشد خانم هم هست نظرشان را نپسندید.
قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذَا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً ۖ وَكَذَٰلِكَ يَفْعَلُونَ
گفت پادشاهان هر گاه در قریه ای یعنی شهری یا روستای به جهت جنگ داخل شوند آنجا را به فساد می کشانند و عزیزان آن مکان ذلیل می شوند و کارهایی از این دست می کنند.
با این سخن به بزرگان فهماند که رای شما را نپسندیدم.
سپس ادامه داد:
وَإِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ
در عوض من فرستاده ای را با هدیه ای به سمت سلیمان می فرستم سپس منتظر می مانم تا ببینیم اینها که هدیه ای را رساندند چه می گویند.
فَلَمَّا جَاءَ سُلَيْمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آتَانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتَاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ
پس زمانی که نزد سلیمان رسیدند سلیمان گفت آیا می خواهید با مالی که خداوند بهتر از آن را به من داده است یاری کنید؟ بلکه از هدیه هایی هم که آورده اید خوشحالید؟
منظور اینکه من به مال شما نیازی ندارم بلکه برای یاری به خودتان نیاز دارم پس از این هدایای تان خوشحال نشوید و خودتان به سمتم بیایید.
سپس چون دید که آنها به سمتش نیامدند در حالیکه در نامه اول آنها را به نزد خویش فرا خوانده بود و با هدیه دادن به نوعی خواستند او را بخرند و ترفند بزنند ادامه داد:
ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لَا قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ
به سمت قوم خویش باز گردید که ما با سپاهی که پیشتر شبیهش را ندیده اید به سمت آنها خواهیم آمد و از ملکشان با ذلت خارج خواهیم کرد در حالیکه کوچک شمرده شوند.
و بعد از نزدیکانش خواست تا تخت پادشاهی پادشاه سبأ را کسی برایش بیاورد.
بزرگی از علمای جن گفت من قبل از اینکه از جایت بلند شوی تخت را اینجا آورده ام.
و عاصف بن برخیا که از پاکان روزگار و جانشین سلیمان بود گفت من با علمی که از پروردگارم دارم تخت را برایت در چشم بر هم زدنی می آورم.
و همینگونه هم شد.
سلیمان دستور داد تا تخت را زینت کردند تا پادشاه سبأ آن را نشناسد و هوشش را امتحان کند.
اما زمانی که پادشاه سبا نزد سلیمان آمد خداوند می فرماید:
فَلَمَّا جَاءَتْ قِيلَ أَهَٰكَذَا عَرْشُكِ ۖ قَالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ۚ وَأُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَكُنَّا مُسْلِمِينَ
زمانی که نزد سلیمان آمد سلیمان از او پرسید آیا این عرش پادشاهی توست؟
پاسخ داد دقیقا همین است و ما این را از قبل می دانستیم و تسلیم تو شدیم.
تا اینجا بحث دو پادشاه بود که یکی تسلیم دیگری شد.
اما در آیه بعد از این تسلیم شدن خداوند می فرماید:
قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ ۖ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ سَاقَيْهَا ۚ قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِيرَ ۗ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ
آنگاه سلیمان به بلقیس گفت در قصر من داخل شو.
زمانی که خواست داخل شود گمان کرد کف زمین آبی روشن و شفاف است.
پس جامه اش را از ساق پایش کنار زد.
سیلمان گفت: این قصریست از آبگینه صاف.
بلقیس پاسخ داد: خدایا من پیشتر به نفس خودم ظلم کرده بودم اما امروز در کنار سلیمان تسلیم تو شدم ای پروردگار جهانیان.
و چقدر قند در دل انسان آب می شود از چنین تصویر عاشقانه ای.
یاران امام صادق علیه السلام از ایشان پرسیدند آیا سلیمان و بلقیس با هم ازدواج کردند؟
امام فرمودند: بله.
پرسیدند: آیا خداوند به ازدواجشان در قرآن اشاره کرده است؟
امام فرمودند بله.
یاران گفتند: پس چرا ما با اینکه زیاد قرآن می خوانیم آیه ای درباره ازدواجشان نمی بینیم؟
امام فرمودند آیا این سخن خدا را شنیده اید که فرمود ملکه سبأ لباسش را از ساق پایش بالاتر کشید.
گفتند آری این را شنیده ایم.
سپس امام ادامه داد: و سلیمان به این حرکتش اعتراضی نکرد و یا مانند یوسف علیه السلام از آن مکان دور نشد.
از همینجا معلوم است که ملکه سبأ همسر سلیمان گردیده بود که این عملش هیچ مانعی برای سلیمان نداشت.