۸. مرور کربلا به نگاه تجاری و پروموشن های امام حسین علیه السلام
یک سری حرف ها هست در دل تاریخ کربلا که تا تاجر نباشی نمی فهمی.
به احتمال زیاد شنیده اید که جناب زُهَیر بن قَین بَجَلی از جمله کسانی بود که عثمانی مسلک بود و در زمره هواخواهان معاویه بود اما به تجارتش چسبیده بود و از جنگ های میان مسلمانان کناره گیری کرد.
در خبر موثق است که در ماجرای کربلا به صورت اتفاقی با کاروان امام حسین علیه السلام هم مسیر شده بود و چون نمی خواست با امام رو در رو شود همواره می کوشید تا شبی را با کاروان امام هم منزل نشود و چون امام حرکت می کرد او توقف می نمود و چون امام توقف می کرد او حرکت می کرد تا مبادا امام با او درباره جهاد با یزید صحبت کند.
تا اینکه دست تقدیر رقم خورد و در یکی از منزلگاه ها با امام هم منزل شد و پیکی به سمت خیمه زهیر از سمت امام آمد و او را به نزد خویش دعوت کرد.
زهیر نپذیرفت تا اینکه همسرش دُلهَم با او صحبت کرد که زهیر برو سخن پسر فاطمه را بشنو و اجابتش نکن.
زهیر گفت اگر بروم و اجابت نکنم نمی دانم فردای قیامت جواب پیامبر را چه بدهم که پسرم را در چنین عرصه تنگی تنها گذاشتی.
دلهم گفت اگر هم نروی مردم می گویند زهیر ترسیده و هر گاه بخواهند موجود ترسویی نظیر موش را صدا بزنند به جای آن می گویند زهیر بن قین.
این شد که به زهیر بر خورد و با اکراه بلند شد و رفت.
زمانی که برگشت اما این زهیر دیگر آن زهیر نبود.
ناراحت رفت و خوشحال برگشت و عاشقانه به لشکر امام پیوست و در کربلا جانانه جنگید و به شهادت رسید.
آورده اند که امام علیه السلام از میان دو انگشتش جایگاهش را در بهشت به او نشان داد.
آیا این غیر از وعده دادن است که امام استفاده کرد؟
آیا این غیر از پروموشن است که زهیر را متحول کرده است؟
در خبر است که عمر بن سعد در میانه جنگ با او همکلام شد که زهیر تو که تاجری و به تجارتت مشغولی تو چرا به جنگ آمده ای؟
که زهیر پاسخ داد من در شهادت در رکاب حسین تجارتی را یافته ام که سودش قابل مقایسه با تجارت های پرسودم نیست از اینرو شهادت در رکاب حسین برایم گواراتر آمد.
و نیز آمده صبح عاشورا امام علیه السلام به زهیر فرمود چرا نشسته ای؟
زهیر گفت مولای من چه کنم؟
امام فرمود: کالاهایت را بیاور و بساطتت را پهن کن و اجناست را بفروش.
زهیر گفت: مولای من در چنین حالتی که می دانم سودش به کارم نمیاد و آن کالاها برای خریداران هم نمی ماند؟
امام فرمود: خداوند خرید و فروش را دوست می دارد و کسی که کار می کند مورد رحمت اوست و از کسی که بیکار است نفرت دارد.
من دوست دارم خداوند تا لحظه جان دادن شما را در کار کردن ببیند.
حال سوال اینجاست:
شما بزرگواران تاجرید و می دانید که تاجر جماعت به دلیل اینکه عقل بالاتری نسبت به جامعه دارد حرف را از هر کسی نمی پذیرد.
به نظر شما امام حسین علیه السلام که بود که زهیر سرکش برای ایشان نرم شد؟
طبق مطالعات تاریخی انجام شده امام حسین علیه السلام بزرگترین تاجر پارچه زمان خویش بود.
حتما شنیدید که لباس های امام علیه السلام را از تن ایشان خارج کردند چون لباس های گرانقیمتی بر تن ایشان بود.
حتی بزرگان نظیر سید بن طاووس آورده اند که حسین علیه السلام قبل از آنکه به میدان برود به خیمه برگشت و تغییر لباس داد.
وقتی زینب از ایشان پرسید چرا لباستان را عوض کردید فرمودند می ترسم لباسم را به دلیل قیمت بالایی که دارد از تنم خارج کنند.
بماند که همان لباس ضعیف تر امام هم برای لشکر گدا و فقیر عمر سعد گرانقیمت بود و به آن لباس هم رحم نکردند.
اگر شنیدید که به خیمه ها حمله کردند به این دلیل بوده که در نیمی از خیمه ها لباس ها و پارچه ها گرانبها بوده است.
اگر شنیدید به گوشواره و خلخال زن ها رحم نکردند به این دلیل بود که امام علیه السلام جواهرات گرانبهایی برای خواهران و دختران خویش خریده بودند.
پولداری و ثروتمندی از خاندان نبوت می بارید و فقر و نداری از آن خبائثی که به لشکر امام حمله ور شده اند.
نمی دانم چه تصوری از خاندان رسالت دارید اما اگر کمی تحقیق کنید به این نقطه می رسید که هر کسی کاروان حسین علیه السلام را از دور هم می دید می فهمید که این کاروان اعیان و اشراف و ثروتمندان است و هر کسی به لشکر یزید نگاه می کرد می فهمید که این جمعی از فقرا و گداها و ندارهاست.
اینجا را من نویسنده می گویم اینکه رسول خدا و علی مرتضی به اعراب سفارش فراوان درباره تجارت می کردند شاید به این دلیل بود که اگر تاجر بودند به پول اندک یزید برای کشتن پسر زهرا متحد نمی شدند.
و جالب است بدانید یاران دیگر امام علیه السلام همچون مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، وهب بن عبدالله نصرانی و بسیاری از شهدای کربلا هم به تجارت مشغول بودند.
مختار که خدایش رحمت کند هم که منتقم خون امام علیه السلام بود هم تاجر عسل بود که متاسفانه در سریال به این موضوع پرداخته نشده بود وگرنه از کجا عسل ها را آورده بود که در آب شور بریزد و آن را شیرین کند و حتی کسی از یارانش متوجه این موضوع نشود.
۹. رفتار متفاوت با کسانی که دیر پاسخشان را می دهید.
شما زمانی به یک مشتری پاسخی می دهید که گفتیم درست آنست که سطح انرژی اش بالاتر از سطح انرژی شما باشد.
اما زمانی هست که مشتری تماس گرفته و گفتید فعلا نمی توانم پاسخگو باشم و بعد از آن هم یادتان رفته است.
و یا پیام داده و مدت زیادی است که پیامش را حتی سین نکرده اید و یا سین کرده اید اما جواب نداده اید و امثال اینها.
خلاصه زمانی از آنچه مشتری انتظار داشته با او همکلام شوید گذشته است.
حالا امروز یادتان آمده است.
اگر قرار باشد با همان انرژی سابق با او برخورد کنید جواب نخواهید گرفت.
چرا؟
هر مشتری زمانی که به شما پیام می دهد یک دمای اولیه دارد.
مثلا مشتری الف آمده و دمایش ۴۲ درجه است. 😁
با خودتان بگویید مشتری ها وقتی به من پول می دهند که به دمای ۱۰۰ برسند هر چند این وسط مانند آب که تبخیر زیر ۱۰۰ هم داریم ممکن است به ۱۰۰ نرسیده هم پول بدهد اما من باید تلاش کنم او را به ۱۰۰ برسانم.
پس فاصله ۴۲ تا ۱۰۰ شدن دست شما را می بوسد.
البته ما که تاجریم نباید بگوییم دست بلکه ما با عقل و زبانمان باید او را به ۱۰۰ برسانیم.
پس در این مثال ۵۸ درجه گرم کردن مشتری وظیفه ماست.
شما زمانی که پاسخ مشتری را دیر می دهید به شدت او را سرد می کنید.
یعنی دمایش بعد از ۲۴ ساعت که جوابش را ندادید می شود ۲۰ درجه و اگر ۴۸ ساعت بگذرد می شود ۱۰ درجه و اگر ۷۲ ساعت بگذرد می شود ۲ درجه.
حال شما بعد از سه روز یادتان آمده یا قبلا نتوانستید و الان می توانید انتظار نداشته باشید با یک برخورد مثل برخورد سریع نتیجه بدهد.
پس نیاز است تا انرژی بیشتری گذاشته شود مخصوصا در همان پیام اولی که به او می دهید.
پس در این مطلب چهار نکته گفتیم.
- هر مشتری در یک نقطه اولیه قرار دارد و نقطه اولیه ها یکسان نیستند یکی در نقطه صفر است و پدر در می آورد تا پول بدهد و یکی هم فقط منتظر اشاره ایست.
- هر مشتری را باید به نقطه ۱۰۰ برسانیم تا پول بدهد هر چند در این میان برخی مشتری ها خودشان به صد نرسیده پول می دهند اما تلاش ما باید به صد رساندن همه باشد.
- هر چه از لحظه اول ارتباط زمان پاسخگویی به تاخیر بیفتد مشتری سردتر می شود و باید سعی کنیم این اتفاق نیفتد.
- اگر این اتفاق افتاد و مشتری سرد شد باید در اولین ارتباط شروع پر انرژی تری داشته باشیم تا او را گرم کنیم و به مذاکره طبیعی برگردانیم.
۱۰. آیا می خواهید سلطان تجارت شوید؟
حتما شنیده اید که تاجران را سلاطین تجارت هایشان می نامند.
مثلا می گویند سلطان پسته، سلطان زعفران یا هر محصول دیگری.
بخواهیم یا نخواهیم هر کدام از انسان ها درون زندگی خود پادشاهند.
حال یکی هست که پادشاهی اش ضعیف است و یکی هست که پادشاهی اش قوی است.
یکی پادشاهی اش بر زمین ها و مزارع و ممالک است و یکی پادشاهی اش بر قلب هاست.
در این خبر صحبت از امام حسین علیه السلام به میان آمد و در بسیاری از اشعار و مناجات ها امام علیه السلام را شاه می خوانیم.
به امام رضا می گوییم السلطان اباالحسن.
در حالیکه این بزرگواران بر هیچ نقطه ای از زمین در مدت عمر مبارکشان پادشاهی نکرده اند.
درست است که بر زمینی پادشاهی نکرده اند اما بر قلب های مشتاقان پادشاه بوده اند.
یکی از وظایف و اختیارات پادشاهان دستور دادن است و پادشاهی پادشاه است که چون دستور می دهد مردم با اشتیاق بگویند چشم سمعا و طاعتا.
و چه ارزشی دارد داشتن پادشاهی که فرمان می دهد اما اطاعت نمی شود؟
اگر منظور داشتن زمین ها و ممالک است که خود پادشاه مگر در چند متر آن می تواند زندگی کند؟
برای اینکه پادشاهی حسین بن علی برایتان اثبات شود تصور کنید در موضوعی بسیار سنگین از دست کسی شاکی هستید و یا مالی را از کسی طلب دارید و یا به خون کسی تشنه هستید و یا حتی حق قصاص کردن کسی را دارید.
اگر شهردار شهرتان به شما بگوید از این مال یا خون بگذر آیا می گویید چشم؟
اگر استاندار بگوید چه؟
اگر نماینده مجلس یا رئیس جمهور بگوید چه؟
آیا از این مال یا از این خون می گذرید؟
نه نمی گذرید.
نمی گویم امام حسین علیه السلام بلکه یکی از یاران امام علیه السلام همچون ابوالفضل العباس اگر به شما بگوید از این مال بگذر یا از این خون بگذر چه پاسخی می دهید؟
اصلا کسی هست که رویش بشود بر روی سخن عباس حرفی بیاورد؟
ناخودآگاه می گوییم چشم سرور من.
قسم می خورم که پادشاهی عباس از پادشاهی تمام پادشاهان پرنفوذتر است.
امام که جای خود دارد و مقامش وصف شدنی نیست.
اینها را گفتم که چه بگویم؟
هر یک از ما تجارتی داریم که به منزله سلطنت ماست و هر روز تلاش می کنیم قلمرومان را بزرگتر نماییم و نیز نفوذمان را در این قلمرو افزایش دهیم.
واقعا هر روز باید بنشینیم و به سیره امام حسین علیه السلام فکر کنیم که این بزرگوار با ما مردم چه کرده که اینچنین ندیده عاشقش شدیم و پادشاهی اش را بر قلب و روح و جسممان به رسمیت شناختیم.
اگر از همان نکات بهره بگیریم و با دیگران رفتار کنیم دیگران هم پادشاهی ما را در قلبشان به رسمیت خواهند شناخت.
امام حسین برای همه امام حسین است و برای ما آرادی ها علاوه بر همه آن چیزهایی که برای مردم است معلم تجارت نیز هست.
منتور ماست در تجارت هایمان.
الگوی ماست در صادراتمان.
این را اگر باور کنیم و از رفتارشان درس بگیریم یقین بدانید قلمرو گسترده تر و بانفوذتری خواهیم داشت.
۱۱. چه چیزی شما را سلطان تجارت می کند؟
واژه پادشاهی معادلی دارد در زبان عربی به نام سلطان.
سلطان از ریشه س ل ط می باشد.
کلمات دیگری که شبیه این شنیدید مانند تسلط، مسلط، سلطنت و ... همه از همین ریشه اند.
می خواهید بدانید تسلط از کجا بدست می آید؟
نگاهی بیندازید به مناجات امیر مومنان در مسجد کوفه.
در این مناجات امام علیه السلام در ازای هر صفتی که به خودشان نسبت می دهند صفتی معادل به خداوند نسبت می دهند.
مانند اینکه:
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْحَيُّ وَ أَنَا الْمَيِّتُ وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمَيِّتَ إِلا الْحَيُّ
تو زنده ای و من مرده و جز زنده چه کسی می تواند به مرده رحم کند.
پس یعنی مرده به زنده وصل می شود و زنده می شود.
أَنْتَ الْقَوِيُّ وَ أَنَا الضَّعِيفُ
تو قوی و من ضعیف.
یعنی ضعیف به قوی وصل می شود و قوی می شود.
و اما بحث ما اینجاست که:
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ الْغَنِيُّ وَ أَنَا الْفَقِيرُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْفَقِيرَ إِلّا الْغَنِيُّ
تو ثروتمندی و من فقیر.
پس فقیر از مسیر ثروتمند قرار است به ثروت برسد.
حالا سوال اینجاست که رسیدن به سلطنت و همان سلطه داشتن بر مشتری که قلب و روحش را به دست آوریم تا جز ما کسی را نشناسد از کجا می گذرد؟
در این مناجات امام می فرماید:
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ السُّلْطَانُ وَ أَنَا ...، وَ هَلْ يَرْحَمُ ... إِلا السُّلْطَانُ
سه نقطه ها همان جوابیست که عامدانه با سه نقطه جایگزینش کردیم تا شما لحظاتی فکر کنید.
به نظرتان چه کلمه ای جایش بگذاریم.
مسیر رسیدن به این سلطانیت از کجا می گذرد؟
فکر کنید.
زنده با مرده بود.
قوی با ضعیف بود.
غنی با فقیر بود.
سلطان با چیست؟
چند نقطه ای می گذارم تا فکر کنید و ناخودآگاه چشمتان جواب را نبیند سپس پایین تر بیایید تا جوابش را بدهم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امام می می فرماید:
مَوْلايَ يَا مَوْلايَ، أَنْتَ السُّلْطَانُ وَ أَنَا الْمُمْتَحَنُ، وَ هَلْ يَرْحَمُ الْمُمْتَحَنَ إِلا السُّلْطَانُ
ممتحن.
از چه می آید؟
م ح ن
حتما این کلمه را شنیدید: امتحان
ممتحن یعنی امتحان شده.
محن یعنی آزمودن.
ممتحن یعنی آزمایش شده.
آزمون و آزمایش موجب تسلط می شود.
اگر آراد هر روز از شما آزمون می گیرد نمی خواهد شما را به سختی بیندازد بلکه می خواهد تسلط تان را افزایش دهد.
به موجب این تسلط است که سلطه تجاری تان در قلمروتان پرنفوذتر می گردد.
به موجب این تسلط است که قلمروتان گسترده تر می گردد.
پس آزمون دادن ها را جدی بگیرید که به شدت رشدتان می دهد.
اگر باور کنید که چقدر همین آزمون های به ظاهر ساده آینده ای باشکوه برایتان می آورد چشم که باز کردید اول آزمون می دهید سپس مطلب سایت می خوانید و کامنت می گذارید سپس به بقیه کارهایتان می رسید.
و چقدر سخت است تغییر باورهایتان.
و چه زیبا فرمود امام علی علیه السلام این حقیقت تلخ را که:
تغییر باورها از جابجایی کوه ها سخت تر است.
و تنها یک راه دارد تا آسان شود و آن اینکه خودتان کمک کنید و تغییر دهید وگرنه ما بخواهیم تغییر دهیم مانند جابجایی کوه هاست و من نویسنده چنین قدرتی را در خود سراغ ندارم مگر اینکه شما خودتان بخواهید و تغییر دهید.