ریشه اینکه بعضیها سالها تلاش میکنند و زحمت میکشند اما به ثمرهای از ثروت نمیرسند عمدتا در این است که مسیر ثروتمند شدن را اشتباه رفتهاند و حتی تفکرشان نسبت به ثروت غلط بوده است. مخصوصا قشر مذهبی ما اکثرا ثروت، دنیا و طلب دنیا را زشت و مذموم میدانند و این در حالی است که اشتباه فهمیدهاند.گفتیم وجود نازنین امیرالمؤمنین میفرماید القبر خیر من الفقر قبر از فقر بهتر است. آنچه از دنیا زشت و مذموم است دوستداشتن آن است. یعنی اگر ما دنیا را دوست داشته باشیم، زشت است. اما داشتن دنیا و بهرهمندشدن از آن خیلی هم زیباست. خداوند جهان را برای بندههایش خلق کرده است و مطمئنا در میان بندهها شایستگان و نیکوکاران سزاوارترند به بهرهمندشدن تا انسانهای پست، کثیف و رذل. به همین دلیل خداوند در کتابش میفرماید آنچه که به شما فقر را خوب نشان میدهد، از طرف شیطان است. دو سه روز پیش روایتی از امام رضا علیه السلام را میخواندم. حضرت در نامهای خطاب به امام جواد علیه السلام اینطور مرقوم کردهاند که: پسرم، مطلع شدم که غلامان خانه، تو را از در پشت بیرون میبرند. از در اصلی خارج نمیکنند. این به سبب بخلی است که در وجود آنهاست. میخواهند تو از در کوچک خانه خارج شوی تا مردم تو را نبینند و فضایلت بر مردم پوشیده بماند. به حقی که بر تو دارم از تو میخواهم که جز در بزرگ از در دیگری از خانه خارج نشوی و هر زمان که خارج شدی همراه خودت طلا و نقره به میزانی که نیاز است بردار و هر کس که از تو خواست به او عطا کن. اگر عموها و داییهایت از تو خواستند کمتر از ۵۰ دینار نده و اگر بیشتر دادی با خودت. اگر خالهها و عمههایت از تو درخواست کردند از ۲۵ دینار کمتر نده و اگر بیشتر دادی با خودت. میخواهم اینگونه رفتار کنی تا فضایلت بر مردم آشکار شود. حالا بفرمایید امام جواد و امام رضا علیه السلام پولدار بودهاند یا فقیر؟ آیا انسان فقیر میتواند اینقدر طلا و نقره را در جیبش بگذارد که هر کی درخواست کرد به او عطا کند؟
این تفکر که ما باید فقیر باشیم، تفکر شیطانی است. تفکر خدایی و الهی و تفکر درست این است که انسان باید ثروتمند باشد، اما به ثروتی که به دست آورد دل نبندد. اینها دو مقوله است. دلبستن به ثروت یک حرف و ثروتمندبودن یک حرف دیگر است.مثالی بزنم تا موضوع برای شما باز شود. در خبر اینطور آمده است که علیبنمهزیار بعد از اینکه ۲۰ سال -در روایتی بعد از ۴۰ سال- هر سال به حج میرفت و میخواست حضرت بقیه الله را ببیند مشرف نمیشد. در سفر آخر به او خبر دادند که پسر مهزیار بیا امامت میخواهد با تو ملاقات کند و این در حالی بود که علیبنمهزیار یک الاغ به همراه داشت. میگوید با نمایندهای که از سمت امام آمده بود وارد یک کاخ بزرگ شدیم که منزل او بود. در دل گفتم از یک طرف مردم را به زهد و ترک دنیا دعوت میکنند و از یک طرف خود چنین کاخهایی دارند. که به من گفت پسر مهزیار عجله نکن. حقیقت دین و حقیقت خیر را درست درک نکردهای. معنی زهد آنچه تو فکر میکنی نیست. گفتم تا کی باید اینجا بمانیم؟ گفت تا وقتی که خبر بیاید که حالا به سمت امامتان بیایید. ساعاتی آنجا منتظر ماندیم. لحظهای شد که دیگر خانه از غلامان و کنیزان خالی بود. در همان اثنی یکهو خبر آمد که بیایید. نماینده امام بدون اینکه اصلا دری را قفل کند و ببندد سریع گفت برویم. من منتظر شدم که الاغم را بردارم و او هم سوار اسبش شد و با هم راه افتادیم. به بالای تپهای رسیدیم گفت امامت آنجاست. من چند لحظهای برای انجام کاری مردد شدم. بعد چند لحظه، پیش امام زمان رفتم. این داستان در زمان غیبت صغری اتفاق افتاد. میگوید وقتی امامم را دیدم بعد از سلام و احوالپرسی اولین سوالی که مطرح کردم این بود که یا حجت بنالحسن چرا دیدار ما این همه سال به طول افتاد؟ در حالیکه من خیلی مشتاق شما بودم. حضرت فرمود پسر مهزیار از این سوال بگذر و سوال بعدیت را مطرح کن. دوباره همان سوال اول را مطرح کردم که چرا این همه سال طول کشید. با اینکه من عاشق شما بودم. حضرت دوباره فرمود پسر مهزیار از این سوال بگذر. بعدی را مطرح کن. چند بار تا اینکه گفتم آقا آنقدر این مسئله فکر من را مشغول کرده است که تا جواب این سوال را نگیرم اصلا نمیتوانم سوال بعدی را مطرح کنم. حضرت فرمود در پایین کوه زمانی که نماینده ما به تو گفت که امامت بالای کوه منتظر تو است دغدغه و نگرانیت این بود که الاغت را به که بسپاری مبادا الاغت از دستت برود. آیا تو عاشق ما بودی؟ یعنی یک نفر آن کاخ با عظمت را به لحظه رها میکند و یک نفر از الاغش هم نمیگذرد. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#02c9bc' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-2vhqzp2'] داشتن دنیا اگر موجب دلبستن به دنیا نشود، خیلی هم زیباست. بدانید آن تفکری که به شما میگوید پول در نیار، تفکر شیطانی است. این تفکر، تفکر شیطان است. [/av_notification] مکرر گفته شده است که بیکار دشمن خداست. بیکار دشمن خداست. بارها فرمودند لا معاد لمن لا معاش له کسی که نتواند معیشت زندگیش را تأمین کند، اصلا معاد ندارد. یعنی این شخص اصلا حرف از دین، پیغمبر، خدا و آخرت نزند. به همین دلیل اگر ذهنهای شما بین کتاب خواندن و کارکردن، کتابخواندن را ترجیح میدهد بدانید شیطان است. هفته قبل گفتم. فرمود کسی که خود را در راه روزی حلال برای فرزندان و زنان پرده نشینش به سختی بیاندازد، از صد سال جهاد پیوسته و شمشیر زدن پیوسته در رکاب امام عادل بهتر است. این را بدانید. اما میگویند نه علم بهتر است. اما آن علم، علم غیر واقعی است. علم اصلی نیست. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#20b6e8' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-2i7lrrq'] علم حقیقی انسان را به تلاش امر میکند. به کارکردن امر میکند. به طلب روزی حلال امر میکند. پس ذهنتان را از آن قسمت خارج کنید. خود را از بیکاری، تنبلی و بیعاری درآورید. [/av_notification] وقتی خود را از بیکاری درآورید یعنی قبول کردهاید که در راه اقتصاد قدم بردارید و اینجا اولین مشکل شما مسیر درست است که چه راهی را انتخاب کنیم؟ اکثر مردم در اقتصاد به خیری نمیرسند چون مسیر آن را بلد نیستند. مثل کسی که بخواهد از قم به اصفهان برود و در جاده تهران قرار گیرد. هیچوقت به اصفهان نمیرسد. بخواهد از قم به تهران برود و در جاده اراک بیفتد. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#773462' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-263um46'] مسیر اصلی که خداوند برای اقتصاد باز کرده تجارت است. پیامبر فرمود روزی بر ده قسم است که نه قسم آن در تجارت است. [/av_notification]
امام صادق (ع) فرمود دو سوم عقل انسان کامل نشود، مگر با تجارت. دو سوم عقل کامل نمیشود. فقط با تجارت دو سوم عقل کامل میشود.خیلی از افراد مسیر را اشتباه میروند. عدهای هم مسیر درست را پیدا میکنند، اما راهنمای درستی در مسیر ندارند. تصور کنید مسیر اصفهان معلوم باشد، اما علائم راهنمایی و رانندگی را برداریم. نرمافزارهای گوشیها که راهنمایی میکنند را برداریم. کسی در راه نباشد و به ما نگوید که کدام سمت برویم. چه میشود؟ چطور میخواهیم اصفهان را پیدا کنیم؟ همه شمایی که به اینجا تشریف آوردهاید، یک راهنما یا نقشهای داشتهاید که راه را پرسیدهاید. فرض کنید به شما آدرس نمیدادند. آدرس میدادند و بلد بودید، اما در خیابانها تابلوهایی نبود. آیا به اینجا میرسیدید؟ هیچوقت اینجا را پیدا نمیکردید. به قم میآمدید اما اینجا را پیدا نمیکردید. طیکردن مسیر بی راهنما مثل گوسفندی است که از گله جدا شده باشد. شب که میشود خودش را به گله دیگری میسپارد. صبح چوپان میبیند که این گوسفند برای گله او نیست. دوباره این را تنها میگذارد. دوباره شب میشود و به گلهی دیگری میرود. آنقدر در این حال میماند تا آخر طعمه گرگ میشود. به همین خاطر است که افراد زیادی اقتصاد و تجارت را شروع میکنند، اما ضربههای شدیدی میخورند. مسیر ثروت را فهمیدهاند، اما این مسیر را بدون راهنمایی راهبلد کارکرده و باتجربه طی میکنند و ضربه میخورند.
به همین دلیل امیرالمؤمنین فرمود تا زمانی که تجارت را یاد نگرفتهاید در آن وارد نشوید. همانطور که سودهای خیلی زیاد دارد، ضررهای خیلی زیادی هم دارد. همانطور که میتواند موجب شکوفایی و رشد فراوانی شود، میتواند موجب هلاکتهای زیادی هم شود.مخصوصا کسانی که روزی حلال نیز برایشان بسیار مهم است. مثلا سوگند دروغ و حتی یه وقتهایی سوگند راست، مال حلالتان را حرام میکند. وقتی بیش از حد از محصول تعریف میکنید، مال حلالتان را حرام میکنید. موارد زیادی از این دست وجود دارند. اما اینها نکته و بحث امروز ما نیست. اینها چیزهایی بود که در جلسات قبل گفتیم. حالا فرض را بر این میگذاریم که انسان مسیر تجارت را فهمیده و یاد هم گرفته و راهنما هم دارد. میخواهد در این راه حرکت کند. قبل از اینکه بحث امروز را شروع کنم میخواهم حدیثی از امیرالمؤمنین بگویم. با همین حدیث و مبنی پیش برویم، چون این را در زندگیهایمان فهمیدهایم. حضرت میفرماید حالات القلوب اربع حالتهای قلبها چهار تا است. حالاتی که خیلی وقتها در وجود خودتان در طول شبانه روز میبییند.
انواع حالات قلب انسان
در حالت اول انسان میخواهد مثل والسابقون السابقون باشد، یعنی مثل آنهایی که از سبقت گرفتهها سبقت گرفتهاند. میخواهد مثل آنها در راه رشد، شکوفایی، تلاش و پیشرفت حرکت کند. بعد جلسه برای خودتان بنویسید که در طول شبانه روز چند ساعت در هر یک از این حالات هستید. هیچ مشکلی با این حالت نداریم. اما اکثر افراد مخصوصا آنهایی که تازه وارد آراد میشوند از فضای اجتماع میآیند و اصلا شاید در طول هفته یک ساعت هم با این حالت انس ندارند. خیلی کم پیش میآید تازه واردی بگوید که من در ۱۶۸ ساعت هفته مثلا ۱۰ ساعت میخواهم بتازم و با توان و با قدرت و با تلاش کار کنم. به ندرت پیش می آید. اما ساعت کار قدیمیترها زیادتر است. یعنی ساعتهایی که دوست دارند در سبقت و رشد بیفتند زیاد است. ما مشکلی با این ساعت نداریم. در این ساعت انسان در حال رشد کردن و جلو افتادن و تلاش کردن است. آفت این لحظهها غرور است. آفت این لحظههای پررشد و پرحرکت غرور است. وقتی انسان خوب رشد میکند تکبر او را میگیرد. چه بسا فراموش میکند توان و تلاشی که در او ایجاد میشود را خالقی به او داده و آن را به حساب خودش میگذارد. به همین خاطر بعد از مدت کوتاهی دوباره زمین میخورد. روی حالت والسابقون السابقون یعنی سبقت گرفته از سبقت گرفتن تداوم ندارد. مغرور میشود و زمین میخورد. مغرور میشود و هوا برش میدارد. حالت دومی که برای قلب پیش میآید حالتی است که انسان میخواهد کار نیک بکند، اما مثل شتابها و رشدهای جهشی نیست. اصطلاحا حالت اصحاب یمین است؛ حالت نیکوکاران و راست کرداران. پس باز هم هدف او کار خوب است، اما مثل حالت قبل که حاضر باشد از هر چیزی برای این خیر و خوبی بگذرد نیست. اما باز هم در مسیر خوبی است. یعنی اگر بخواهیم به صورت نمودار بگوییم، رشد حالت اول بسیار شدید است. حالت دوم همینطور یواش بالا میرود. آفت این حالت این است که انسان در آن استمرار ندارد. خسته میشود. وگرنه اگر انسان کاری را لاکپشتی اما مستمر انجام بدهد به نتیجه میرسد. بدی آن این است که چون میزان رشدش کم است، چه بسا صبر انسان تمام شود. مثل کسی که یک ساعت در روز کار میکند. خب با این یک ساعت در یکی و دو ماه به نتیجهای نمیرسد. اگر همین فرمون را ادامه میداد در شش ماه چیز خوبی میشد، اما نمیتواند صبر کند و از این حالت میافتد. حالت سومی که برای انسان پیش میآید، حالت توقف است. یعنی حالتی که انسان نه میلی به خوبی کردن دارد و نه میلی به خراب کردن. حالت توقف است. روی یک خط صاف است و هیچ کاری نمیکند. بخش زیادی از زندگی مردم را در این حالت میبینیم. یعنی شخصی هست که نه خیری از او به کسی میرسد و نه شری. ساعتها و سالها غافلانه زندگی میکند. این وضعیت رشدی برای او ایجاد نمیکند. شکستی هم ایجاد نمیکند. سالها بر یک خط مستقیم حرکت کرده است. ۳۰ سال قبل این شخص را در سن ۲۰ سالگی دیدهاید و الان در سن ۵۰ سالگی هم او را میبینید که همان آدم است. مثلا حالا دو سه بچه دارد. بچههایش بزرگ شدهاند. وقتی با او صحبت میکنی میبینی حرفهایش همان حرفهای ۲۰ سال پیش است. تفکرات همان تفکرات ۲۰ سال پیش است. ۸۰ سال از خدا عمر گرفته، اما از این عالم چیز خاصی نفهمیده است. یعنی وقتی از او میپرسید پیرمرد به ما بگو ۷۰-۶۰ سال در ملک خدا زندگی کردی و روزی خدا را خوردی، چه چیزی از این جهان فهمیدی؟ همه حرفهایش یک ساعت هم نمیشود. یک ساعت هم چیزی از این دنیا نفهمیده است. چرا؟ چون در بیشتر ایام روی یک خط بوده است. اگر در ۳۰ سالگی یا در ۶۰ سالگی میمرد، خیلی فرقی نداشت. آنقدری درآورده که بخورد. آنقدری فهمیده که فقط زندگی کند. نه رشد خاصی کرده که دیگران به او تکیه کنند و نه عقبگرد کرده که وبال دیگران شود. نه نفعی به کسی رسانده و نه قرضی از کسی گرفته است. روی یک خط ممتد حرکت کرده است. آنقدری که خرج داشته درآورده و همانقدر زندگیش را گذرانده است. اکثر مردم اجتماع را از این زمره میبینید. حالت چهارمی که بر قلب انسان پیش میآید حالت سقوط است. یعنی زمانهایی که انسان توانی برای رشد و پیشرفت ندارد، اما تا دلتان بخواهد در حال عقبگرد و شکست و ضربه زدن به خود و روحیه و زندگی و شرایط خودش است. این حالت چهارم حالت جوانها است. [av_notification title='' color='green' border='' custom_bg='#444444' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-1hlsxee'] امیرالمؤمنین میفرماید حالاتی در جوانی هست که در دیوانگی نیست. [/av_notification] عوام عامیانه هم همین جمله را میگویند که به دیوانه میگویند برو کنار جوان دارد میآید. حالاتی در جوانی هست که در دیوانگی نیست و آن نافرمانی است. جوان وقتی نافرمانی میکند خود را در سقوطی میاندازد که دیوانه چنین حالتی را برای خود پیش نمیآورد. دیوانه اگر این کار را بکند میگویند عقل نداشت و از سر دیوانگی این کار را کرد، اما او از سر عقلی که داشته این کار را کرده است. اگر بخواهیم این حالتها را درباره همان جادهای که گفتیم مثال بزنیم اینطور میشود. تصور کنید میخواهید از نقطهای به نقطهی دیگر حرکت کنید. فرض را بر این میگذاریم که مسیر درست است. فرض را بر این میگذاریم که راهنما درست است. همه اینها درست است. حالا ماشین را سوار شدیم و میخواهیم حرکت کنیم. حالت اول که با سبقت رد میشود. سرعت بالای ۱۵۰-۱۴۰ و فرض کنیم که پلیسی هم نیست. اگر بتواند این مدل سرعت را تداوم بدهد، راههای طولانی را در مدت زمان کوتاهی طی میکند. اگر همیشه همینطور حرکت کند. در حالت دوم به جای سرعت ۸۰-۱۷۰ با سرعت ۶۰-۵۰ میرود. این هم آخر میرسد. آنچه که اولی طی ۵ سال رسید، این یکی طی ۱۰ سال میرسد. البته گفتیم به شرطی که آن ۵ سال دوم را صبر کند. مشکل خیلیها اینجا است. کار را شروع میکنند، با سرعت خوب حرکت نمیکنند و زود هم خسته میشوند. این بد است. اما اگر حرکت بکند راهی را که اولی ۵ ساله رفته، این به ۱۰ سال میرود. راهی که اولی ۱ ساله رفت، این دو ساله میرود. حالت سوم حرکت در مسیر جاده این است که انسان به آن نقطه برسد و توقف کند. توقف کند و مثلا بغل جاده بایستد و ۴-۳ ساعت را در رستورانی بنشیند و غذا بخورد یا هر کار دیگری بکند. این شخص در این زمان نه جلو رفته و نه عقب آمده است. حالت چهارم شبیه این است که انسان یک فرعی را در این مسیر اصلی پیدا کند، سه ساعت در راه فرعی برود و به آبشار یا کوه یا تفرجگاهی برسد. درست است که سه ساعت رفته، اما هم طی این سه ساعت خسته شده است و هم هر وقت بخواهد دوباره به مسیر برگردد باید سه ساعت دیگر هم اضافه برگردد و خسته شود. تا دوباره میخواهد حرکت کند دوباره خسته میشود چون سه ساعت هم قبل از آن حرکت کرده است. اگر همانجا توقف میکرد، استراحتی کرده بود و بعد از آن میتوانست حرکت کند. اما رفتن به فرعی کار را خراب کرد. امیرالمؤمنین میفرماید از این حالات قلب گریزی نیست. یعنی چه گریزی نیست؟ یعنی چارهای نیست. بله پیش میآید که انسان یک وقتی حال نداشته باشد. آیا شما در طول شبانه روز همهی ایام حوصله و وقت و انرژی کارکردن دارید؟ مثلا قرار است محتوی تولید کنید. آیا هر روز برای تولید محتوی پرانرژی هستید؟ نه. یک روز قوی و یک روز ضعیف هستید. آیا هر روز برای پاسخگویی به مشتریانتان قوی هستید؟ نه. یک روز انرژی خیلی زیادی دارید و یک روز خالی شدهاید. حوصله ندارید. حضرت میفرماید گریزی از این حالات قلب نیست، لکن صاحبان خردهای ناب مراقبند تا در زمان توقف و سقوط قلبهایشان، خود را به آن لهو و سرگرمی که خداوند برایشان حلال کرده است بیاندازند و از آنچه خدا نهی کرده است بایستند. پس اینکه یک وقتهایی حال نداشته باشید طبیعی است. امروز میخواهیم در مورد همین وقتهایی که حال ندارید صحبت کنیم. آن وقتهایی که حوصله کار کردن ندارید. حوصله رشد کردن در راه درست را ندارید. آن وقتایی که حوصله دارید که به صحبتهای اساتیدتان گوش میدهید و جلو میروید. یک وقتهایی حال ندارید یا در توقف و سقوط به سر میبرید. در اینجا امیرالمؤمنین میفرماید وقتی حال ندارید یا در لحظه توقف و سقوط، دست شما در دست شیطان است. مراقب باش.خدایی که تو را خلق کرده میدانسته که قلبت یک ایامی پرشور و یک ایامی کمشور است و چون تو را اینطور خلق کرده برای آن لحظههای بیحالی، لذتها و سرگرمیهایی قرار داده که در همانها هم برای تو خیر و منفعت باشد. لااقل در آن لحظهها عقبگرد نداشته باشی. در همان لحظهها هم به سمت خوبی و خیر حرکت کنی. بعد حضرت میفرماید هر کس خودش را از لهوی که خداوند برایش در نظر گرفته محروم نماید ناگزیر در حرامی که خداوند برای او حرام کرده وارد میشود.یعنی چه؟ یعنی خدا میداند که بنده من یک لحظههایی حال تلاش، درست زندگی کردن و رشد کردن را ندارد و برای این لحظههای من کارهایی قرار داده است. گفته است که در آن لحظهها این کارها را انجام بده. اگر کسی نخواهد آن کار را انجام دهد، اینجا امیرالمؤمنین میگوید اگر کسی که به کارهایی که خدا مجاز دانست روی نیاورد، به کار حرامی روی میآورد که موجب سقوط شدید او میشود. و ما الان شاهد هستیم. جوان بیکار است. میگوید بیکارم، کجا بروم؟ دانشگاه میروم. چون بیکار است به دانشگاه میرود. میگوید خب دانشگاه نروم چکار کنم؟ چون بیکار است به اینستاگرام میرود. چون بیکار است سریال میبیند. چون بیکار است آهنگ گوش میدهد. چون در آن لحظه حس تلاش کردن ندارد، آهنگ گوش میدهد. چون در آن لحظه حس فعالیت و رشد ندارد، کلیپهای اینستاگرام را نگاه میکند. چون در آن لحظه حس تلاش کردن ندارد، کتابهای بیخود و بیفایدهای میخواند که عمده آنها گمراهکننده است. به کارهایی از این دست مشغول میشود. به عمده لحظههایی که خیلی عقب میافتید نگاه کنید. ما می بینیم که خدایا فلان شخص به دستورالعملهایی که برای پنج ساعت کاری او چیده شده است، عمل میکند. چرا رشد نمیکند؟ میبینیم چون در ۱۹ ساعت باقیمانده آنقدر از مسیر فاصله میگیرد که این پنج ساعت دوباره باید به اول جاده بیاید. پنج ساعت کار میکند تا دوباره به اول جاده بیاید. بچهای را تصور کنید در روز پنج ساعت قرآن بخواند و بعد از آن طرف مثلا پنج ساعت فیلمهای مبتذل نگاه کند. خب این خراب همهی آن قرآن را نابود کرد. خیلی وقتها برای وقتهای مفیدمان، برای آن لحظههای کار کردنهایمان برنامه داریم اما در لحظههایی که نمیخواهیم کار کنیم و دیگر توان و رمقی نداریم خودمان را وا میدهیم و کارهایی میکنیم که دوباره باید ساعتها تلاش کنیم تا به نقطه وسط و به نقطه اول برگردیم. مثل کسی که به او میگویند این ساختمان را بساز. شروع میکند و مثلا طی پنج ساعت ۱۰ تا سقف بالا میبرد. بعد به او میگویند حالا استراحت کن، بیاید و استراحتش را در راستای خراب کردن آجرهایی که خود چیده قرار دهد.
عزیزان اگر میگوییم در تجارت ثروت است، تجارت نیازمند رشد عقل هاست.در همین جلسات که مینشینید و میشنوید، به صرف شنیدن عقولتان رشد میکند. همین که دور هم مینشینید و از تجارب هم بهرهمند میشوید عقلهایتان رشد میکند. همین که میآیید و در جلسات مینشینید صحبت میکنید، عقلهایتان بالا میرود. همین که جواب تلفنهایتان را میدهید، با مشتریها و فضاهای مختلف آشنا میشوید، عقلهایتان رشد میکند. دوباره مینشینید و دو ساعت خندوانه میبینید. آنچه از عقل رشد دادهاید را له میکنید. دوباره با شنیدن آهنگها آنچه از عقل در شما بالا آمده را له میکنید. در نتیجه شخصی سه سال میآید و میرود و واقعا هم خیلی از حرفها را گوش و به آنها عمل میکند، اما رشدی در او ایجاد نمیشود. دقیق که میشویم میبینیم سه ساعت عمل میکند و بقیه ساعتها را نابود میکند. ما هر لحظه که نمیتوانیم با شما باشیم. [av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#ce58d8' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-1d1lkra'] صادقانه بگویم اگر بخواهید سنگ محکی دستتان باشد بدانید آنچه عوام مردم به آن میل و رغبت شدیدی دارند، نابودکننده عقلهاست. [/av_notification] آنچه عوام مردم به آن شوق دارند، نابودکننده عقل است. اکثر مردم قوه عقلشان را به کار نمیاندازند. خداوند به پیغمبر فرمود اگر بخواهی از رأی و عقیدهای که اکثر مردم دارند پیروی کنی، تو را از حقیقت گمراه میکنند. عوام مردم به چه چیزهایی شوق دارند؟ اگر میخواهید عقلهایتان نابود نشود، شوقتان را از آن کارها بردارید. کسی که بدنسازی و ورزش میرود سه ساعت خود را به سختی میاندازد تا مثلا ۵۰۰ کالری بسوزاند. ۵۰۰ کالری را که سوزاند -با آن همه سختی که تحمل کرد- وقتی بخواهد غذا بخورد میگوید نه برای چه بخورم! میگوید تا دو ساعت بعد ورزش نباید هیچ چیزی بخوری تا اثر این ورزش در وجود تو بنشیند. بعد هم باید رژیم را حفظ کنی. چرا؟ تا زحمتت را خراب نکنی.
برای جسم مادیتان متوجه هستید، اما برای عقلهایتان نه. چون آن را نمیبینید. زحمت میکشید و هر پنجشنبه به اینجا میآیید. خودتان را رشد میدهید. به خدا حیف است. حیف است که دوباره با نشستن پای فوتبالها، آهنگها، کلیپهای اینستاگرام و برنامههای تلویزیونی که عوام مردم در آنها مشغول هستند، این زحمت کشیده را بر باد میدهید. تا عقلتان میخواهد از آن مرحله عوامیت خارج شود و در زمره خواص قرار گیرد و مانند خواص ثروت به دست آورید، دوباره خودتان را به لجن میکشید.ضرری که به خودتان میزنید خیلی بیشتر از ضرری است که مثلا ورزشکار غذا بخورد. اما چون نمیبینید متوجه ضرر آن هم نمیشوید. اگر افرادی هستند که به صحبت امروز شک دارند، یک راه ساده میگویم. یک ماه بیایند و در این مدار زندگی کنند. امتحان کنند. یک ماه مسیر خود را تغییر بدهند. یک ماه آهنگ گوش دادن را کنار بگذارند. یک ماه اینستاگرامشان را پاک کنند. یک ماه از کانالهای تلگرام فاصله بگیرند. یک ماه شوق و میلشان را از عوام مردم فاصله بدهند. بعد اگر خیری ندیدند به همان دنیای عوامیشان بازگردند. لازم است که وقتی جای آن خالی شد، با چیزی پر شود. اگر ما بگوییم با تلاش پر شود، نمیشود چون در آن لحظه نفس کشش کار کردن ندارد. پس باید با سرگرمیهایی پر شود. من بنا ندارم که سرگرمیهای درست را معرفی کنم، اما توجهتان را به این نکته جلب میکنم که بگردید ببینید خداوند چه سرگرمیهایی را برای انسان جایز دانسته است. اجازه داده انسان چه کارهایی را انجام دهد؟ یکی از آنها که بسیار هم مهم است، خندیدن و دور هم نشستن با برادران همرأی و همدین و هممسلک است. امام جواد علیه السلام توضیح میدهد لهو المومن ثلاثه فاکهه بالاخوان بنشیند و با برادرانش بگویند و بخندند. یکی از سرگرمیهای خیلی خوب این است که دور هم جمع شوند و بخندند. امام رضا علیه السلام فرمود سزاوار نیست بنده ی خدا بازی کند. بازی تعبیری به لعب دارد. بازی و بازی کردن مال انسانی که طالب حقیقت و طالب رشد است نمیباشد. اما سزاوار است که سرگرم شود. این لهو است. یک لعب داریم یعنی بازی و یک لهو داریم یعنی سرگرمی. میگوید لعب سزاوار نیست اما لهو سزاوار است.
بارها درباره جناح صحبت کردهام. جناحهایتان را درست کنید. افراد بیفایده و بیخود که بنای رشد و پیشرفت ندارند را کنار بگذارید و به جای آن برادران و دوستانی را که واقعا همرای، هممسیر و همتفکر شما هستند و میخواهند با هم رشد کنید را را نزدیکتر آورید.بعد وقتهایی که دلتان بگیرد میگویید فلانی من دلم گرفته است. اگر مقدور است بیا بنشینیم و مثلا با هم بخندیم. اگر او هم گفت من هم الان مثل تو هستم هر دوتان بنشینید و با هم بخندید. این خندیدن نه تنها انسان را از مسیر رشد عقب نمیاندازد، بلکه جلو میبرد. این خندیدن با دوستان سوای کلیپ اینستاگرام و مواردی از این دست است. اصلا زمین تا آسمان با هم فرق میکنند. آن در راه ضربه زدن به خود و چاقو زدن به خود است، اما این در راه دوباره ساختن. چه بسا در دل همین خندیدنها نکتهای برای انسان پیش بیاید. مثلا من تاجر هستم و این آقا هم تاجر است. هم دل من گرفته است و هم دل ایشان. مینشینیم میخندیم و همدیگر را در راهی که داریم تقویت میکنیم. عزیزان حتما تجربه کردهاید. راهی را میخواهید با ماشین بروید. وقتی یک رفیق پایه و یک برادر همراه کنارتان باشد و با هم بگویید و بخندید، چقدر این راه فرق میکند. کیلومترهای راه کم نمیشود، اما اصلا سختی مسیر به چشم نمیآید. همین هفته پیش چند تا از دوستانمان میخواستند به راهی بروند. این راه در حالت عادی برایشان مثل مرگ بود. اما همراه پایه داشتند و گفتند اصلا نفهمیدیم این راه در چند دقیقه طی شد. پس خوب است که انسان برادرانی همراه پیدا کند و با اینها به گشتوگذار بپردازد. اصلا چیز عجیبی است. اینها را تجربه کنید. موارد دیگری از سرگرمی هست که اگر بگویم ممکن است دوستان بگویند که بعضی از اینها از تلاش سختتر شد. باید حس و حال آن باشد. مثلا یکی از دوستان میگفت من وقتی خسته میشوم مثلا به حرم میروم و در گوشهای مینشینم - نگاه کردن به ماه. خسته میشوید و حسی برای کارکردن ندارید. شب است. یک گوشه بنشینید و ستارهها را نگاه کنید. امام رضا علیه السلام میفرماید در آخرالزمان شب و روزها میگذرد، اما مردم اصلا ماه را نمیبینند. اگر به خیلیها بگویید آخرین باری که نیم ساعت نشستید و ماه را نگاه کردید کی بود، نمیدانند. پیغمبر قبل خواب نیم ساعت مینشست و ستارهها و ماه را نگاه میکرد. خیلی به ندرت کسی بگوید من نیم ساعت نشستم و ماه را دیدم. آنهایی که نزدیک منطقه زندگیشان آب روانی وجود دارد. به آب روان نگاه کنند. آنهایی که نزدیک منطقهشان سبزی هست، به سبزهها نگاه کنند. جنگلی در نزدیکی خانهشان است، به آنجا برود. در پارکی جنگلی بنشیند. در و دیوار را نگاه کند. درختها را نگاه کند. حوصله کارکردن ندارد، بنشیند درختها را نگاه کند. نگاه کردن به مخلوقات خدا. الان حال کار کردن ندارد، به گربه نگاه کند. بازی کردن با کبوتران. کبوتر خیلی خوب است. بازی کردن با بچهها. البته طوری نشود که همه زندگی شخص لهو شود. قرار بود انسان لحظههایی که کشش کار ندارد، این کار را بکند. طوری نشود که کلا کار را ول کند و ۲۴ ساعت زندگی در لهویات فرو رود. رفیقی به من میگفت من به یکی گفتم فلانی دست از کارهای بیخود بردار. این لهوها را میتوانی انجام دهی. بعد از یک هفته دیدم که کار را ول کرده است. گفتم فلانی از ساعت پنج بعد از ظهر به بعد میتوانی این کار را انجام بدهی. تا قبل از پنج ممنوع است. بعضی ها اینطور هستند. هفته بعد نبینیم که بچههای آراد از تاجرها به کفتربازها تبدیل شدهاند! خدایا به حق محمد و آلمحمد راه درست زندگی کردن را به ما بیاموز. خدایا به ما کمک کن در مسیر حرکت، پرتوان و پرانرژی ظاهر شویم .خدایا ما را از زشتیها و سختیهایی که در مسیر حرکتمان داریم، دور کن. خدایا به ما توفیق بده راه درست را از راه غلط بشناسیم. خدایا به ما توفیق حرکت در مسیر درست را عنایت بفرما.