|
تجارت امروز، رفاه فردا |
یا میگوید ثروت من سلامتی است، ۱۰ سال بعد، ۲۰ سال بعد سلامتی او از بین میرود و فقیر میشود. آیا سلامتی و پدر و مادر ثروت نیستند؟ ثروت است اما این که در اهم و در رأس ثروتها قرار گرفت، غلط بود. کاش ثروت ارزشمندتری را ثروت میکرد که فقیر نشود. پدر و مادر ثروت هستند، گنج هستند، اینها خوب است اما آیا اصلیترین ثروتی که برای انسان خلق شد این بود؟ خیر، این نیست. این است که گفتیم اگر بخواهیم به تفکر دنیایی به قضیه نگاه کنیم، بزرگترین ثروت، مال است چرا که با مال همه ثروتهای دیگر بدست میآید. وقتی میگویی بزرگترین ثروتت پدر و مادرت هستند، برای پدر و مادرت چه کاری کردی؟ لباس قشنگی نخریدی، آنها را به سفر حج نبردی، یک عروس خوبی برای آنها نیاوردی. الان اکثر پدر و مادرها در مورد جوانهایشان میگویند ما آرزو داریم که ازدواج آنها را ببینیم، ازدواج پول میخواهد و چون پول ندارد در نتیجه پدر و مادر را به آرزویشان نمیرساند. یا بعد از ازدواج، نوه میخواهند، خیلی از جوانها به خاطر این که خرجهای زندگی زیاد است بچهدار نمیشوند، یعنی باز هم تابع پول شد.
این است که بسیاری از ثروتهای دنیایی تابع پول است و قرآن هم درباره همین مسأله درباره متاع دنیا در صورت مبارکه آل عمران تصریح کرده است آنجایی که میفرماید:
[av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#d6579d' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='yes' icon='ue8bf' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-6yi0k0']
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، زّیِّنَ للنّاس، حُبُّ الشَّهوات مِنَ النِّساء و البَنینَ و القَناطیر المُقَنطَرَه مِنَ الذَّهَبِ و الفِضَّه و الخَیلِ المُسَوَّمَه و الاَنعَامِ و الحَرث، ذَلک مَتاعُ الحَیوه الدُّنیا». زنان، فرزندان، اسبهای نشاندار، کوزهها و خمرههای پر از طلا و نقره، باغها و زمینها، گوسفندان، شترها و گاوها، اینها همه پول میخواهد.
[/av_notification]
بعد میفرماید: آیا میخواهید من به شما چیزی بهتر از این خبر بدهم؟ اینجا برای کسی است که طالب آخرت میباشد. یعنی از دنیا بهره ببرد، پول و ثروت را در راهی خرج کند که خداوند تبارک و تعالی دستور داده است. با همین پول است که میشود انفاق کرد، با همین پول است که میشود دست عدهای را گرفت، با همین پول است که میشود نجات داد. اسلام با ثروت حضرت خدیجه (سلام الله علیها) استوار شد.
قانونی در قرآن است تحت عنوان مولفه فی قلوبهم، که میگوید اگر با پولت و با مالت میتوانی قلوب عدهای را به خدا و پیغمبر خدا متوجه کنی، مضایقه نکن. اینها همه تابع ثروت دنیا است. در نتیجه اگر کسی بخواهد پول و ثروت دنیا را بیارزش کند و بگوید که من به فکر آخرت هستم، این شخص راه را غلط رفته است، همانگونه که رسول خدا هم فرمود: «کسی که دین را برای دنیا و دنیا را برای دین ترک کند، از ما نیست». شما در دعا میخوانید: «ربنا آتنا فی الدّنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنی عذاب النار». این است که انسان ثروت و پول را باید در رأس ثروتهای دنیایی و نعمتهای دنیایی بداند و متأسفانه خیلیها خواستهاند این تفکر را عوض کنند. در نتیجه سالها تمرکز مردم به چیزی غیر از پول رفت و اکثر مردم از انجام امور خیر به دلیل نداشتن، وا ماندهاند. این قسمت اول صحبت ما بود که هفته قبل پیرامون آن صحبت کردیم.
و بعد گفتیم برای بدست آوردن این ثروت، هر یک از انسانها از عضوی از اعضای بدن خودش بهره میبرد. به طور مثال، گفتیم بنّا بیشتر با دست و پای خودش پول را بدست میآورد، بنّا خیلی نیاز نیست که فن بیان داشته باشد، نجار همینطور، راننده تاکسی همینطور و بسیاری از مشاغل آن راهی که از آن راه امرار معاش میکنند دست و پایشان است. خیلی از کارمندان، خیلی از کارگران از این دسته و از این گروه هستند و چون ذات دست و پا به این گونه است که رشد آنچنانی در آنها وجود ندارد، یعنی اگر امروز دست تو بتواند ۱۰ کیلو بلند کند، ۵ سال دیگر، خیلی بدنسازی هم بروی، نهایت ۲۰ کیلو میتواند بلند کند. و از طرف دیگر چون ذات دست و پا به مرور زمان، به سمت کهولت و پیری میرود، آن عدهای که مجرای بدست آوردن مالشان، دست و پای آنها است، روز به روز فقیرتر میشوند و چه بسا تورمها را نمیتوانند بگیرند. پس از چه مجرایی پول در بیاوریم؟ برمیگردیم دوباره به سخن رسول خدا که فرمود: «روزی در ۱۰ قسم است که ۹ قسم آن در تجارت است». و فرمود: «عقل سه بخش دارد که دو بخش آن با تجارت بدست میآید» و کسی که تاجر نیست به بیش از یک سوم عقل نمیرسد.
و از این جهت است که میبینید که امامان ما و اصحاب امامان ما، تاجر بودند. خود رسول خدا تاجر بود، امام حسن و امام حسین تاجر بودند، امیرالمومنین (ع) تاجر بود، امام صادقتاجر بود و نقل اینها در کتب مختلف تاریخی و روایی ثبت شده است. سلمان فارسی تاجر بود، ابوذر غفاری تاجر بود، زراره از یاران امام صادق، تاجر بود، ابوهاشم از یاران امام حسن عسکری، تاجر بود. اصلاً در خبر است که وقتی امام حسن عسکری را زندانی کردند، چطور اصحاب و یاران میرفتند؟ ابوهاشم تاجر روغن بود و آمد تا روغن را به منزل امام ببرد، از آنجا در داخل روغن نامه گذاشته بود و سوالات خودشان را اینگونه جواب میگرفتند. یکی شکر میبرد و داخل شکر، سوال میگذاشت و بعد دوباره ظرف دیگر که میرفت و جواب داخل آن ظرف بود و به اینها برمیگرداندند.
در نتیجه آن کسی که میخواهد واقعاً تحولی از حیث دنیا و آخرت خودش داشته باشد باید ثروت مالی را جدی بگیرد. همانگونه که در دین ما، صلات و زکات کنار هم آمده است، زکات را ثروتمندان میتوانند پرداخت کنند، برای فقیر زکاتی نمیشود. خود نماز را چه کسی با حوصله میخواند؟ آن کسی که چپش پر است، آن کسی که قسط و وامی دارد نمازی نمیتواند بخواند، حواسش اصلاً به نماز نیست. اگر غیر از این است بگویید. مثلاً شما فردا باید به صاحبخانه پول بدهید، یا ۲ ساعت دیگر میخواهد پول بگیرد، در وقت نماز ظهر، اصلاً حواسی به نماز نیست. این است که اگر کسی بخواهد مال را جدی نگیرد و به سمت یک سری تفکرات روحانیت و عرفانی که اصلاً این دنیا بیارزش است برود، خودش را فریب داده است، دنیا خیلی ارزشمند است. «الدنیا مزرعه الآخره» با دنیا، آخرت بدست میآید، دنیا مزرعه آخرت است، کسی که دنیا ندارد، چه آخرتی دارد؟ پیغمبر فرمود: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا، فلاح، یعنی کشاورز، از مایه فلاحت میآید، یعنی انسان در این جهان، کشاورز است. کشاورزی را در نظر بگیرید زمین نداشته باشد، چه اتفاقی میافتد؟ دنیا مزرعه آخرت است، کسی که دنیا ندارد انگار اصلاً زمینی ندارد که بتواند کشتی بکند.
پیغمبر فرمود: «لا معاد لمن لا معاش له»، کسی که انقدر در نیاورد که نتواند عیشش ـ معاد از مایه عیش است ـ به راه باشد، خوب زندگی کند، راحت زندگی کند، اصلاً معادی ندارد، این شخص اصلاً به جایی نمیرسد و در این باب صحبت زیاد است. اینها آن چیزی بود که در گذشته صحبت کردیم و حالا به امروز میرسیم. یک تاجر، اگر بخواهد تاجر موفقی باشد به چه ابزاری نیاز دارد؟ در جلسات قبل درباره بخشی از ابزارهایی که یک تاجر نیاز دارد صحبت کردیم. امروز میخواهیم یک ابزار مهم دیگر که تاجر به آن نیاز دارد را باز کنم.
تاجر با کدام عضو از اعضای بدنش تجارت میکند؟ با زبان خودش، یعنی مهمترین چیزی که یک تاجر نیاز دارد، فن بیانش است. خوش خلقی، خوش برخوردی و بیان نیکو، در یک تاجر مهمترین اصل است. اصلاً تاجر را نمیگوییم، از یک مغازهدار سر کوچه بخواهید خرید کنید، اگر بد صحبت بکند، خوش برخورد نباشد، بیان زیبایی نداشته باشد، آیا میتواند مشتریهای خودش را نگهدارد؟ در نتیجه آن چه که به تجارت تاجر قدرت و قوت میدهد، بیان نیکو است. و خیلی از ما دوست داریم که بیانهایمان زیبا باشد.
یک اصل بسیار مهم تجارت این است که مشتری به شما اعتماد کند. آیا اگر شما انسانی باشید با بیانهای زشت، کلمات را نتوانید خوب ادا کنید، صحبتها را نتوانید خوب بیان کنید، آیا مشتری به شما اعتماد میکند؟ قدیمیهای شما بهتر میتوانند این را تصدیق کنند. در باب اعتماد، روز اول چقدر به شما اعتماد میشد؟ الان چقدر اعتماد میشود؟ چرا وقتی صحبت میکنید، همان اول که ۵ دقیقه صحبت میکنید یا ۲ دقیقه صحبت میکنید، میگوید این کاره است، مسلط است، معلوم است که کارش این است، اما چند جا که تپق بزنید، چند جا که خوب صحبت نکنید، میگویند که تازه کار است، چرا پول خودمان را به این شخص بدهیم؟ معلوم نیست که اصلاً این شخص جواب بگیرد یا نه؟ در نتیجه، بیان مهمترین کار و وظیفه یک تاجر است که خوب صحبت بکند. خیلی از اشخاص کلاسهای فن بیان میروند، و واقعیت این است که این اشخاص شاید برای یک سخنرانی بتوانند خوش بیان بشوند، ولی زندگی سخنرانی نیست، عزیز من! زندگی جریان ۲۴ ساعت است که هر روز میآید و میرود.
اگر خوش بیانی در ذات تو نشیند، وجودت خوش بیان نشود، نمیتوانی خوش بیان شوی. این است که تو بروی و دوره فن بیان را بگذرانی، به سختی دیالوگهایی بنویسی و مرور کنی، بر فرض هم پشت یک تریبون حرف بزنی و قشنگ هم حرف بزنی، آن خوب صحبت کردن اینقدر از تو انرژی میگیرد، چون صحبت کردن در ذات و درون تو نبوده است، اینجا خواستی خودت را خوب صحبت کننده نشان بدهی و انرژی زیادی از انسان میگیرد. مثل کسی که ذاتاً آدم فحاشی باشد، آدم پرچانهای باشد و به یک مجلس خواستگاری برده شود و از او بخواهند که در این یک ساعتی که اینجان نشسته ساکت باشد و فحش هم ندهد. در این یک ساعت، این شخص، میمیرد، بیرون بیاید میگوید که آنجا جهنمی بود. چون میخواست فحش بدهد و نمیتوانست در نتیجه آنجا برای او جهنم بود. اگر از او خواسته شود که به یک خواستگاری دیگر برود، قبول نمیکند و میگوید که امروز نفس من دیگر کشش این موضوع را ندارد.
تجارت اینجور نیست که ساعت مشخصی داشته باشد، مشتری ساعت ۲ بعد از ظهر زنگ میزند، ۳ بعد از ظهر زنگ میزند، ۸ صبح، ۱۰ صبح زنگ میزند، تو باید دائم خوش بیان باشی. اگر بگویی من دوره فن بیان رفتم و۳ ساعت میتوانم در روز خوش بیان باشم که به درد نمیخورد. نمیشود از مردم خواست که همه با شما در ساعتهای مثلاً ۱۰ تا ۱ که شما آماده هستید خوش بیان باشید، تماس بگیرند، بعد هم که آنقدر سخت میگذرد که بیرون بیاید دلش میخواهد که فحش بدهد. آیا دیدهاید که بعضی از افراد در دانشگاه آدمهای فحش دهندهای هستند، ۲ ساعت یا ۴ ساعت که در کلاس مینشینند، تا بیرون میآیند به روی رفیق بغلی خودش فحشهایش را شروع میکند، چون این ساعتهایی که اینجا بود خیلی به او سخت گذشت. بعضی از شما که به نشستن یا گوش دادن حرف عادت ندارید، مخصوصاً کسانی که عقب نشستند، با خودشان میگویند که چه موقع این سخنرانی تمام میشود که ما برویم؟ اینها عادت ندارند، تا به حال جایی ننشستهاند که یک نفر نیم ساعت حرف بزند و آنها گوش بدهند. این است که الان این محیط برای او جهنم است، یک جوری خودش را سرگرم میکند، با گوشی سرگرم میشود، در و دیوار را نگاه میکند تا وقت بگذرد و تمام بشود و برود. اما آن کسی که عادت دارد و گوش دادن جزئی از وجودش است مینشیند و راحت گوش میدهد.
بیان هم همین است. باید خوش بیانی جزئی از وجود شما بشود نه اینکه یک چیزی جدایی از شما باشد و بخواهید یک ساعت خوش بیان شوید. اگر بخواهیم اینگونه بشود و خوش بیانی جزئی از وجود ما بشود که در تجارت خیلی موفق بشویم باید سرمنشأ و چشمه خوش بیانی را بشناسیم. اصلاً باید بدانیم که بیان از کجا نشأت میگیرد؟ وقتی چشمه را و سرمنشأ را پاک کردی، طبیعتاً آبی که از این سرمنشأ میآید، آب پاکی میشود. اما اگر سرمنشأ گلآلود باشد و بخواهی پایین را کاری بکنی پاک بشود، داستانی است، ماجرایی است و در نهایت این، شدنی نیست. سرمنشأ بیان کجاست؟ اصلاً بیان انسان از کجا میآید؟ الان که من اینجا نشستهام این حرفها که میگویم از کجا میآید؟
آنچه بیان را نشأت میدهد، عقل است. و همانگونه که ما انتظار داریم بیان نیکو شود و نیکویی آن در وجود انسان بنشیند، برای عقل هم، همینطور است. یعنی اگر عقل نیکو شد و نیکو شدنش درونی شد، این شخص برای صحبت کردن برود، قطعاً قشنگ صحبت خواهد کرد. در نتیجه اگر از خیلی از افراد که امروز سخنرانهای مطرحی در کشور هستند بخواهید الان در ده دقیقه سخنرانی کند، یعنی خودش را آماده نکرده است و از او بخواهید برود همین الان سخنرانی کند، نمیتواند خوب صحبت کند و اگر هم بخواهد خوب صحبت بکند یکی از سخنهای قبلی خودش را میگوید. مثلاً در یک مجلس دیگری رفته و سخنرانی را کرده و قبلاً برای آن آماده شده، تکراری ارائه میدهد. چون اصلاً عقلش کامل نبوده است، با نقشه جملهها را آماده میکرده، و اگر یک دفعه از او بخواهند که سخنرانی کند، چون در وجودش نیست نمیتواند انجام بدهد.
شخصی پای منبر امیرالمومنین نشسته بود ، سریع بلند شد و اعتراض کرد و گفت: «یاعلی! اگر واقعاً ادعا داری که تو امام خدا هستی، چند دقیقهای برای ما به گونهای صحبت کن که در حرفت نقطهای نباشد». این خطبه بینقطه امیرالمومنین هست و امام فی البداهه شروع کردن به صحبتی که در این خطبه یک نقطه در آن وجود نداشت. در روز دیگری شخصی بلند شد و گفت: «یا علی! اگر تو راست میگویی برای ما صحبتی کن که در آن "الف" نباشد». الان به شما بگویند که یک دقیقه حرفی بزن که در آن حرف، نقطه نباشد، یعنی روی کاغذ بنویسیم و ببینیم که هیچ نقطهای را در این صحبت استفاده نکردهاید، نمیتوانید. اگر بخواهید بگویید اول باید فکر کنید که جملهای که میخواهید بگویید اصلاً نقطهای دارد یا ندارد؟ و خطبهای از امیرالمونین داریم بدون اینکه حرف "الف" در آن باشد. نداشتن الف در صحبت خیلی سخت است. این عقل کامل میشود.
وقتی عقل کامل شد، بیان، زیباترین بیان میشود. در نتیجه زیبایی بیان را زیبایی عقل میسازد. آنچه عقل را دوام میبخشد و به عقل قوت میدهد، موضوعی است به نام استقامت. شما در سوره مبارکه حمد میخوانید: «اهدنا الصّراط المستقیم»، یا در جایی دیگر از قرآن، خداوند میفرماید: «الّذین قالوا ربّنا الله، آنهایی که گفتند پروردگار ما خداست، ثمّ استقاموا، سپس استقامت کردند». نه اینکه یک چیزی بگویند و فردا زیر حرف خودشان بزنند. بسیاری از کارهای درستی که شما انجام میدهید، دلیل جواب نگرفتن شما، همین استقامت نداشتن است. باز این جمله را که میگویم، قدیمیترها بهتر میتوانند درک کنند. در ابتدای امر، خیلی از شما، یک مدتی را به سودی نرسیدید و این طبیعی است، یک نفر ۶ ماه به سود نرسید، یک نفر ۲ هفته به سود نرسید، یکی ۳ هفته به سود نرسید، یکی ۳ ماه به سود نرسید و عددهای مختلفی هست. امروز نگاه میکنید الحمدلله وضع شما از خیلیها در این کشور و در جهان جلوتر است. حالا با خودتان بگویید اگر من که ۳ ماه طول کشید اولین سودم را بگیرم، در ۲ ماه و ۲۵ روز خسته میشدم و میگفتم این کار به درد نمیخورد، آن ۲ ماه و ۲۵ روزتان هم بر باد رفته بود و شما هم به جایی نرسیده بودید. یا آن شخصی که ۶ ماه طول کشیده تا به سود برسد با خودش بگوید اگر من بعد از ۵ ماه خسته میشدم و کار را ول میکردم، در نتیجه این سرد میشود.
بنابراین نکته اول این است که آنچه که عقل درستی آن را تأیید میکند بر آن چیز استقامت کنید. اگر شما به این نتیجه رسیدید که پول در تجارت هست، پس در این کار بمانید، این کار را که عقل تأیید میکند. اگر شما فهمیدید که خیلی از مشاغل دیگر، حمّالی روزگار است، آن کار را ول کنید. شخصی نزد امام صادق (ع) رسید و گفت فلانی از دوستان و یاران شما، به دستور شما تاجر شده است، مدتی در آورد اما الان ایامی است که در نمیآورد و در مخارج خودش مانده است، برود و اجیر کس دیگری شود و حقوق ثابتی بگیرد؟ حضرت فرمودند: «خیر، چنین کاری را نکند، چرا که اگر اجیر شود روزی خدا را بر خودش بسته است. و چه بسا الان که تاجر است همین فردا یا پس فردا، دوباره روزی خدا به او برسد، پس صبر کند». گفت: وضع زندگیش خراب است. حضرت فرمود: «برود قرض کند». تاجر است، اما الان شرایطش خراب است، در نمیآورد، تاجر بودن را با اجیر بودن عوض نکند که این بیعقلی است، قرض کند، خدا دوباره دستش را باز میکند، قرضش را پرداخت میکند. قرض کردن را امام صادق جایز دانسته است.
در نتیجه آن چه که دیدید عقلی است و عقل درستی آن را شهادت میدهد نیازمند استقامت است. چرا که عقل با استقامت محکم میشود، اصطلاحاً میگویند ملکه میشود. برای همین در خیلی از اعمال است که میگوید اگر کسی بخواهد فلان کار را انجام بدهد، چهل روز، در یک جا میگوید ۲۲ روز مقاومت کند، در یک جا امام میفرماید: اگر میخواهد تمرکزش بالا برود این کار را بکند، چون میخواهد استقامت انسان را بالا ببرد. در استقامت، آن مسئله برای قلب و برای عقل ملکه میشود و چون ملکه شود، خود آن است و دیگر چیزی غیر از آن نیست. آنهایی که یک کوزهای را میخواهند رنگ بزنند میدانند که اگر کوزه را یک بار رنگ بزنند جلوی آب یا آفتاب قرار بگیرد رنگ کوزه از بین میرود و تغییر میکند. بنابراین یک بار کوزه را رنگ میزنند و آن را در کوره قرار میدهند، دوباره آن را از کوره درآورده و رنگ میزنند، برای بار سوم از کوره درآورده و دوباره رنگ میزنند، چندین بار این کار را انجام میدهند، بعضاً تا هفت بار مرسوم است، بعد آنجا میگوید که: «نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود». چون دیگر الان این رنگ کوزه، رنگ کوزه نیست که این خود کوزه است که این به این رنگ شکل گرفته است. یک وقتی شما میخواهی یک زیبایی را در یک مقطع لحظهای به عقل تزریق کنید، این امکانش هست. ندیدید آدم جاهلی یک روزی کار عاقلانهای هم میکند، از دستش در رفته است، اصطلاح عوام میگویند، شانسی شد، معلوم نیست که امروز آفتاب از کدام طرف درآمده که این بنده خدا این کار خوب را انجام داده است؟ اما اگر این خوبی در وجودش ملکه شود میگویند این شخص ذاتاً خوب است، در قدیم هم همینطور بوده است، اولین بار نیست، شانسی نیست، تصادفی نیست.
این است که اینها با استقامت، در عقل ملکه میشود. اگر کار خوبی را دیدید بر کار خوب تداوم دهید. آن کار خوب را که تداوم بدهید ملکه عقل شما میشود، اما اگر تداوم ندهید از بین میرود. اینجا دو دسته داریم. یک سری از عقلها که در بعضی از جانها مستقر است، یعنی استقرار پیدا کرده است، ساکن شده است و دیگر از وجود این شخص خارج نمیشود. دیدید که خیلی از خانمها در یک مقطع زمانی حجاب کردهاند و بعد از یک مدتی حجاب خودشان را برداشتهاند. یعنی این حجاب در این خانم، مستقر نشده بود، شرایط و تغییرات زمان و تغییرات آب و هوایی، حجاب این خانم را عوض میکند، یعنی حجاب در درون این شخص مستقر نشده است. مجلس عروسی نمیرود، آرایش نمیکند، مجلس عروسی که میرود، آرایش میکند. اگر آرایش کردنت درست بود که تو قبلاً هم آرایش میکردی، اگر غلط است، الان هم آرایش نکن. معلوم نمیشود که عقل این شخص با خودش چند چند است؟ و هنوز عقل در وجودش مستقر نشده است. یک بنده خدایی هست، آهنگ گوش نمیدهد اما بعضی شبها را بیان میکند که مشکلی ندارد و آهنگ گوش میکند، اگر مشکل ندارد که مشکل ندارد. عقل اگر با تغییرات مختلف زمان، با تغییرات مختلف آب و هوا، با تغییرات مختلف مکان، تغییر نکرد، معلوم میشود که این عقل مستقر است. این ور آب است چادر دارد، آن ور آب که میرود عوض میشود. پسر، این ور آب است نماز میخواند، آن ور آب که میرود نماز نمیخواند. مگر عقل تو فرقی کرده است؟ چون عقل او مستقر نشده است. آنچه که در وجودش نشسته است مستقر نشده است. از اینجا میفهمیم که این شخص قبلاً هم که این کار را انجام میداده، در درون میسوخته است. قبلاً هم به سختی انجام میداد چون وجودش آن را نپذیرفته بود. اگر قبلاً نماز میخواند و الان نمیخواند، معلوم است که قبلاً هم که میخوانده جیلز و ویلز میزده تا خم و راست شود، چون در قلب و درونش مستقر نشده است. اما وقتی که مستقر شد، خودش است، دیگر چیزی جز خودش نیست.
اگر انسانی که عقلش خوب است، بیانش خوب است، بخواهد خوب صحبت کند به او فشار وارد میشود؟ از او بخواهید ۵۰ ساعت هم صحبت کند به راحتی و با خوش بیانی صحبت میکند و خودش هم لذت میبرد، چون عقلش جزئی از خودش است و خودش برای خودش غیرقابل تحمل نیست، اما اگر بخواهد عقل را فیلم بازی کند، نمایش بدهد، آنجا پدرش در میآید.
دستهای از عقلها هستند که اینها مستقر هستند، یعنی استقرار دارند. و دستهای از عقلها امانتی هستند، یعنی امروز هست و فردا نیست. تا پارسال میدیدی که خیلی آدم خوش صحبتی بود و اصلاً فحش نمیداد، حالا یک زنی گیرش آمده که او را زجر داده است، به زمین و زمان فحش میدهد. به این میگویند، مستودع، یعنی امانتی است.
[av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#d6579d' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='yes' icon='ue8bf' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-1sk6sk0']
قرآن میگوید: «و یعلمُ، و خدا میداند، مستقرّها و مستودعها، خدا میداند که در وجود چه کسی عقل و ایمان، مستقر است یعنی استقرار دارد و تکان نمیخورد و در چه کسی امانتی است؟»
[/av_notification]
امروز هست و سال بعد نیست. به شما بگویند کارهای خوبی که داری انجام میدهی تا آخر عمر انجام میدهی؟ خیلیها جواب خواهند داد: «نمیدانم، شاید سال بعد یک اتفاقی بیفتد و تجارت را ول کنم. دلیل آن این است که باور درستی تجارت در شما مستقر نشده است. و الاّ کسی که در وجودش مستقر شده است میگوید، بنویس، من امضاء میدهم که تا آخر عمر دست از تجارت بر نمیدارم مگر یک اتفاقی بیفتد و خدا من را مریض کند، علیلی چیزی بشود، در حالت طبیعی باشم و جسمم همینجوری برود من تجارت را رها نمیکنم. هیچوقت بقال نمیشوم و این را امضاء میکنم. چون در وجودش مستقر شده، برای او یقین شده، فهمیده است و اصطلاحاً در دل خودش خواهد گفت: مگر خر هستم که بروم و کار دیگری بکنم؟ مگر عقلم را از دست دادم؟
اما عدهای هم هستند که هنوز در وجودشان مستقر نشده است. این است که شخصی نزد رسول الله آمد و گفت: من از یک طرف این موضوع که شما فرمودهاید را قبول دارم، از یک طرف هم آن کسی که شما قبول ندارید را هم قبول دارم. رسول فرمود: «مثل تو مثل کسی است که یک چشمش کور شده است و یک چشمش میبیند، این امر خیلی به درازا نمیکشد، یا دو چشمت را بدست میآوری یا دو چشمت کور میشود». یعنی، خدا هیچوقت مستودع را با مستودع بودن از دنیا نمیبرد، یا در وجودت مستقر میشود یا در لحظه آخر که از دنیا میروی شیطان میآید و همان تتمه نصف نیمه امانتی را هم از تو میگیرد، به این حال نمیمانی و تعیین تکلیف میشوی. این که بگوییم میشود با همین ایمان امانتی بمیریم؟ با همین عقل امانتی بمیریم؟ خیر، امانت را باید تحویل داد و رفت. یا جزئی از وجودت میشود یا جزئی از وجودت نشده و تحویل داده و میروی.
این است که عزیزان! تلاش و همت شما در این باشد که عقل را در وجود خودتان مستقر کنید. وقتی عقل در وجود شما مستقر شود، خوش بیانی جزئی از وجود شما میشود. همان عقل که مستقر شده است میگوید که تجارت را ول نکن. خوش بیانی هم که در وجود تو مستقر شده و تو یک تاجر خوش بیان خواهی شد و یقیناً نفع خواهی برد. پیغمبر فرمود: «خدا اگر اراده کند به کسی ثروت دنیا را بدهد، دو چیز را به او عطا خواهد کرد، یکی عقل است و دیگری خوش خلقی ». یعنی اگر این دو تا چیز را ندارید خدا ارادهای درباره شما نکرده است. این جدا از بحث ارث و این که کسی بمیرد است، اینها را کنار بگذارید و حالت طبیعی را در نظر بگیرید. یعنی یکی عقل و بیانش درست میشود و دیگر خوش خلق میشود. شما ثروتمندان را ببینید همین طور هستند، آدمهای عاقل، خوش بیان و خوشبرخورد، خوش خلق و مهربان هستند. اگر تو الان عبوس هستی، بدان هنوز قصدی نیست که تو درست شوی، تو باید اول این را درست کنی.
آنهایی که خوش خلق هستند، خوش بیان هستند، ببینید که چقدر راحت میتوانند مردم را جذب کنند، مشتریها را جذب کنند و راحت پول بگیرند. حالا که اهمیت عقل و استقرار آن را فهمیدید چند نکته اجرایی هم بگویم که انشاءالله زحمت بکشید و روی آنها کار بکنید. بعد خواهید دید که چقدر عقل شما مستقر میشود؟
یک: از جدال کردن چه با مشتری و چه با غیر مشتری در زندگیهای خودتان پرهیز کنید. یعنی از بگومگو کردن و از جر و بحث کردن پرهیز کنید. پیغمبر فرمود: از دو حال خارج نیست، یا آنکس که با او جدال و بگو مگو میکنی، دانا است یا نادان است؟ اگر نادان باشد، جدال او با تو، تو را آزار میدهد. اگر با یک آدم احمق جر و بحث کنی اعصابت به هم میریزد، تو یک چیزی میگویی و او یک حرف دیگر میزند باد میآیی. یا دانا است، که جدال تو با او موجب میشود که علم و دانشش را از تو دریغ کند، اگر با یک آدم دانایی بحث کنی، اولین اتفاقی که میافتد دیگر به تو چیزی یاد نخواهد داد. یعنی در هر دو حالت جدال کردن، بیفایده است. تا دارید با کسی جر و بحث میکنید یادتان بیاید که این شخص یا احمق است یا فهمیده است، اگر احمق است چرا باید با یک احمق جر و بحث کنم؟ قرآن میگوید: «و اذا خاطبه الجاهلون، قالوا سلاماً» وقتی به جاهلان برسند سلام میکنند. یک بنده خدایی میگوید من به او گفتم که خدا گفته وقتی به جاهلان رسیدی سلام بگو، گفتم: خدا گفته سلام بگو نه اینکه یک جمله هم قبل از آن بگو. تو خودت هم جاهلی بودی که به آن زدی. اینها فیلم است که میخواهند بازی در بیاورند. سلام از مایه سلم میآید، یعنی حرفی بزنید که دعوا نشود و آشتی بشود. یک جوری صحبت بکنید که دعوا بلند نشود، در سلم بماند و با جاهل در آشتی و مسالمت بمانید که به شما لگدی نزند.
از آن بچه هایی که هر شب میآید به پیش من آمد و حرص میخورد و گفت: مهندس، من اصلاً نمیدانم فلانی گاو است؟ من هر چقدر با او صحبت میکنم به راه نمیآید. گفتم: عزیز، مگر تو نمیگویی گاو است؟ مگر آدم با گاو صحبت میکند؟ گفتم: تو خودت میگویی گاو است، پس چرا با او صحبت میکنی؟ میگفت: من یک چیزی میگویم او یک حرفی میزند و من اعصابم به هم میریزد. گفتم: خب گاو همین است بروی زیاد دم خانهاش بچرخی دو تا لگد هم میزند و تو را پرت میکند. تو اگر فهمیدی گاو است که نرو و دور و بر این شخص نچرخ.
این است که از جدال کردن و جر و بحث کردن بپرهیزید، چه دانا باشد و چه نادان. تا دیدید که جر و بحث میشود ول کنید. این یک. دومی را که میگویم خوب دقت کنید. ما قرار نیست اینجا یک سری حرفهایی بزنیم که نه به درد شما بخورد و نه به درد من و بعد بگوییم حرفهای خوشگلی زده شد. باید یک چیزی بگوییم شما که میشنوید به دردتان بخورد، ما هم که میگوییم برای ما هم یک خیری داشته باشد ولو یک حرف در شأن جلسه نباشد و جالب نباشد.
یک موضوعی هست که الان شایع است و خدا میداند که چقدر عقلها را از استقرار خارج میکند، چقدر موجب خرابیها میشود، چقدر ثروت را دور میکند. چون عقل را میپاشد و ثروت را از بین میبرد. این که انسان شهوت خود را به غیر از راهی که خداوند دستور داده است از خودش خارج کند. این است که فرمود: «کسی که با خودش ازدواج کند ملعون است». کسی که زنا کند ملعون است، یعنی خروج شهوت از غیر راهی که خدا دستور داده است، به شدت نابود کننده عقل است.
شخصی محضر پیامبر آمد و گفت: «یا رسول الله! من همه آنچه که باعث ثروت هست را انجام میدهم چرا ثروتمند نمیشوم؟» حضرت فرمود: «فلان کار را زیاد انجام میدهی». از این مسئله، عزیزان، به شدت دوری کنید، بیچاره کننده است، شما را نابود میکند. چرا قرآن میگوید و لا تقرب الزنا، نمیگوید زنا نکن، میگوید به آن نزدیک نشو. چون این امور مقدماتی دارد که وقتی مقدمات آن را انجام میدهی همینجور پیش میروی. بپرهیزند خانمها از دیدن همین کلیپهای عادی که پسرهای شاخ اینستاگرام انجام میدهند و میسازند، پسرها از دیدن زنهای نامحرم بپرهیزند، هر جا که میخواهد باشد. یک خورده بر نفسهای خودتان مسلط شوید. من جلسه اخلاقی نمیگویم، این، ثروت شما را نابود میکند، پول شما را له میکند، چون عقل را از بین میبرد، بیانها را به شدت له میکند و نمیتوانید خوب صحبت کنید، خوب تجارت نمیکنید. همه کار را انجام میدهید اما با این یک عمل، عقل خود را ضایع میکنید، عقل ضایع شده نمیتواند خوب صحبت کند. این دومین مورد.
و اما سومین نکته. یک مسئله هست که عقل با این مسئله به شدت به هم میریزد و آن هم پراکندگی است. خداوند میفرماید: «أأرباب متشاکثون، خیرٌ ام الله الواحد القهار». این که انسان اربابهای مختلف و متفرقهای داشته باشد بهتر است یا یک خدای یگانه و قهار؟ جان من! پس چرا مغزت را، عقلت را خودت به دست تفکرات مختلف و گوناگون میدهی؟ کتاب این نویسنده و آن نویسنده را میخواند، کلیپ این شخص را میبیند، آن شخص را میبیند، دنبالهرو یک آرمان و یک تفکر باشید. در اینستاگرام خودت دو نفر را فالو کردی که هر دو با هم دشمن هستند و تو هر دو را پیروی میکنی. یک راه را بروید، یک الگو برای خودتان انتخاب کنید، از الگوهای چندگانه پیروی نکنید. اگر در اقتصاد میخواهید حرکت کنید از یک الگو پیروی کنید، مثلا الگوی آراد را میخواهم بروم، نمیخواهید از آراد پیروی کنید، الگوی یک مجموعه دیگر، یک شخص دیگر را بروید. چند الگویی انسان را بیچاره میکند، در راه دین میخواهید بروید از راه یک نفر پیروی کن. یک منشأ و یک مجرا را بگیر و ادامه بده، ده تا منشأ، ده تا مجرا، کتابهای دهها نویسنده را خواندی، کلیپهای دهها سازنده را دیدی، فیلمهای دهها کارگردان را دنبال کردی، این همه پراکنده گویی که همه در مغز تو ایجاد کردند با تو چه کاری کرد؟
این است که هیچ وقت به یک آرمان یکتا و واحدی نمیرسید. فیلم شخصی را دیدید، بخشی از آن حق بود و بخشی از آن باطل. فیلم دیگری را دیدید، بخشی درست بود و بخشی غلط، از کجا میخواهی اینها را تشخیص دهی؟ این است که مدام در پراکندگی و سرگردانی هستید و مدام باید دنبال این باشی که این که این حرف را زد اینجای حرفش درست بود و بعد دوباره فیلم یک کارگردان دیگری را میبینی که با هم یکی نمیشود و همه به هم میریزد. این است که من به شدت با فیلم و سریالها مخالف هستم، به شدت با آهنگها مخالف هستم، به شدت با اینستاگرام و کلیپهای آن مخالف هستم، به شدت با زیاد کتاب خوانی مخالف هستم، نه به خاطر بحثهای شرعی، چون اینها، عقلهای شما را نابود میکند. پیغمبر فرمود: «هر چیزی که عقل را نابود کند حرام است». چون بزرگترین و بهترین جوهری که انسان را از گاو متمایز میکند عقل است. یعنی تو بگویی من پای خیلی ردیفی دارم، پای اسب از تو خیلی خوشگلتر است. یکی میگوید بینایی من خیلی قوی است، عقاب از تو بیناتر است. یکی بگوید من شهوت خیلی خوبی دارم، الاغ از تو پر شهوتتر است. اینها، مایه برتری انسان نیست، اینها صفاتی است که در حیوان هم هست و حتی قویتر از انسان. یکی میگوید من خوب داد میزنم، حیواناتی هستند که صدای نعرههایشان از تو بیشتر است.
لقمان به پسرش گفت: «در خیابان راه میروی سرت را بالا نده که تو هر چقدر هم سرت را بالا بگیری و سینه سپر کنی، از کوهها بالاتر نمیشوی. وقتی میخواهی صحبت کنی، داد نزن، جیغ نکش، عربده نکش، هر چقدر هم خوب صحبت کنی، صدای تو از صدای خر بلندتر نیست». این است که یادتان بیاید که جوهره انسان که انسان را از حیوانات متمایز میکند، عقل است. این عقل را دست هزاران نفر و هزاران تفکر میدهی، نمیدانی که عقل خودت را بیچاره میکنی. عقل را سرگردان میکنی، میخواهد بفهمد که کدام درست است و سرگردان میشود. این است که خدا میگوید چرا از یک مجرای درست و واقعی که خداوند برای شما مشخص کرده است پیروی نمیکنید که انقدر دچار سرگردانی نشوید. این سومین نکته.
نکته چهارم که به واسطه این نکته، دوباره عقل محکم میشود و آن، سکوت است. زمانی که میخواهی صحبت کنی ببین حرفی که میخواهی بزنی حرف درستی است یا نه؟ حرف حقی است یا نه؟ اگر چرت و پرت است نگو. پیغمبر فرمود: «قُل الحَقّ لکن اُسکوت، حق بگو و گرنه ساکت بشو». میفهمی حرفی که داری میزنی، خودت میدانی که حق نیست، و داری اشتباه میگویی و یا اصلاً شک داری که درست میگویی یا اشتباه میگویی؟ پس اصلاً نگو. قرآن میگوید: «نگویید حرفی را که به آن یقین ندارید». چرا یک حرفی را که شک داری میزنی که اگر فردا بفهمی که حرفت اشتباه بود باید بروی و آن شخص را پیدا کنی و بگویی اشتباه کردم، این چقدر خفت بار است؟ آیا انسان میتواند به این راحتی برود و بگوید؟ اگر مرده باشد که بیچاره هستی، چون یک حرف باطلی را به او زدی و او حالا مرده است. شخصی نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! من یک سری حرفهای بیخود و باطلی را به عدهای زدم و آنها را گمراه کردم، آیا برای من توبهای است؟ فرمود: «مگر آنکه بروی همه آنها را که اشتباه کردهای بگویی». گفت: اگر کسی مرده باشد چی؟ فرمود: «خیر، دیگر توبهای نیست». این است که میگوید برای آنهایی که بدعت گذاشتهاند هیچ توبهای وجود ندارد. چون عدهای را گمراه کردهاند. و یک عدهای با گمراهی این شخص مردهاند، از کجا برود آن مردهها را در بیاورد؟
این است که وقتی حرفی را میزنی ببین خودت به این حرف یقین داری؟ از زدن حرفهای بیفایده دوری کنید، رویگردان شوید. میگوید: والذین عن اللّغو مُعرِضوُن. حرف بیفایدهای است. دیدی بازی استقلال و پرسپولیس چی شد؟ حالا برد یا باخت چی به تو میرسد؟ تو کجای این بازی هستی؟ همین دیدن شما باعث شده که آنها پولهای خوبی بگیرند. اگر هیچکس آنها را دنبال نمیکرد، هیچوقت پولدار میشدند؟ همین من و شما وقتمان را و عمرمان را گذاشتیم و اینها پولدار شدند. ما چی گیرمان آمد؟ اعصاب خوردیهای آن، حرص خوردنش، تلف شدن عمرمان، اینها از ما گذشت ولی از آنها، پولدار شدنها، معروف شدنها، مشهور شدنها، مال آنها شد. دنبال نکنید، وقتی یک حرفی را میخوای بزنی ببین خودت آن را قبول داری؟ فردا روزی نگویی من حرفی را که قبلاً زدم اشتباه بود. که قُلِ الحَقّ لکن اُسکوت. پس سکوت، بیان را زیبا میکند. این را امتحان کنید، میبینید. بیائید و چند ساعت ساکت باشید و بعد حرف بزنید، خواهید دید که چقدر قشنگ صحبت میکنید. خیلی از سخنرانهای حرفهای، میدانند که چندین ساعت قبل از سخنرانی در یک اتاق تنهایی میمانند و هیچ سخنی نمیگویند و بعد که صحبت میکنند میبینید که چقدر متفاوت حرف میزند، چون چند ساعت قبل از آن چیزی نگفته است. این است که شهوت کلام را در خودتان بکشید، حرفی فایده داشت بزن، فایده نداشت سکوت کن. این چهار تا نکته.
یک نکته دیگر میگویم و صحبت خودم را تمام میکنم. به نعمتهایی که خداوند در دنیا به شما داده است فکر کنید. خدا میداند که چقدر تفکر یار عقل است. این را پیغمبر فرموده که «عقل را یاوری بزرگتر از تفکر نیست و عقل را دشمنی بزرگتر از هوای نفس نیست». تفکر، هوای نفس را میکشد، یعنی به یاری عقل میآید. وقتی را برای تفکر بگذارید. من خیلی در مورد تفکر صحبت کردم، به ماه نگاه کنید و فکر کنید، یک مورچه را نگاه کنید و فکر کنید، به دست خودتان و به پایتان فکر کنید، به نفسی که میکشید فکر کنید.
[av_notification title='' color='custom' border='' custom_bg='#d6579d' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='yes' icon='ue8bf' font='entypo-fontello' admin_preview_bg='' av_uid='av-16204k0']
قرآن میگوید: «اگر بخواهید نعمتهای خدا را شمارش کنید نمیتوانید». چه برسد به فکر کردن. عمر تمام میشود اما نعمتهای خدا تمام نمیشود. در سوره کهف میگوید: اگر همه دریاها مرکب شود، درختها همه قلم بشود، و باز شبیه اینها را هم بیاورند و همه دو برابر بشوند، هفتاد برابر هم بشود، تأثیری ندارد، اینها تمام میشوند ولا تنفک کلمات ربک، اما کلمات پروردگار تو تمام نمیشوند.
[/av_notification]
انسان فکر کند که خدا چه نعمتهایی به من داده است؟ من با این نعمتهایی که خدا به من داده است چه کردهام؟ نعمت پدر داد، نعمت مادر داد، نعمت حیات داد، نعمت فکر داد، نعمت عقل داد، نعمت احساس داد، نعمت عشق داد، نعمت دوستی داد، من این نعمت دوستی خودم را برای چه کسانی گذاشتم؟ من این نعمت عشقی را که خدا به من داد برای چه کسانی گذاشتم؟ حتی غضب نعمت است، خشم نعمت خد است، اما من این خشمم را با مادرم خالی کردم، در حالی که جا داشت من خشمم را برای دشمنان خدا میگذاشتم. انسان بنشیند و به این تفکر برسد و وقت بگذارد تا تفکر، ملکه ذهن شود. یک سال، روزی نیم ساعت فکر کنید، اگر روزی فکر نکنید بیمار میشوید. الان بخواهید شروع کنید و ده دقیقه فکر کنید، نمیتوانید.
امیدوارم این نکاتی که گفتم لاقل بخشی از آن را عمل کنید، چون هر چقدر که عمل کنید اثرش را میبینید. بخشی را عمل کنید و واقعاً اینها نمیشود مگر اینکه خداوند توفیقی به ما عنایت کند. یعنی هیچ کدام از اینها بدون توفیقی از ناحیه خدا امکانپذیر نیست. یعنی موفق به این خوبیها نمیشوید و موفق به رشد عقل و رشد بیان نمیشوید مگر اینکه خداوند به شما یک نظر رحمتی بیندازد.
پروردگارا! به حق محمد و آل محمد، به ما توفیقی عنایت کن که در پرونده اعمالمان از تمامی اعمال خیر، ثبت شود.
خدایا! به حق محمد و آل محمد، ما را از همه زشتیهایی که عقلهای ما را نابود میکند دور نگه بدار.
خدایا! به حق محمد و آل محمد، ما را به محمد و آل محمد نزدیک بگردان.
به حق صلوات بر محمد و آل محمد.