فرض کنیم یک تولیدکننده محصولی را به قیمت ۱۰۰ تومان تولید می کند ( با احتساب خواب سرمایه و ریسک و هزینه جنس و هزینه های ثابت شرکت و … ) و به قیمت ۱۵۰ تومان می فروشد. پس ۵۰ تومان سود خالص عاید مجموعه می شود. حال سوال اینجاست که از این سود چه میزان را باید به واحد تولید ( و سرمایه گذاران ) اختصاص داد و چقدر را به واحد فروش؟ این موضوع دقیقا بزرگترین ریشه ضعف در اکثر شرکتهایی است که تا به امروز دیده ایم. تولیدکنندگان به دلیل اینکه خودشان تولید را انجام می دهند بر این باورند که کار سخت همان کار تولید است و فروشنده ها هم چون پول از طریق آنها به مجموعه تزریق می شود کار سخت را کار خود می دانند. اما در حقیقت کار کدام گروه مهمتر و ارزشمند تر است؟ در این که هر دو ارزشمندند بحثی نیست اما اولویت با کدام است؟ در علم ریاضی منطقی وجود دارد به نام مشتق نسبی. مشتق نسبی به ما می گوید اگر می خواهیم تاثیر یک عامل را بر معادله ای متوجه شویم بقیه پارامترها را بی اثر کنیم و رفتار سیستم را بررسی کنیم. حال بیایم مشتق نسبی را در این سوال محاسبه کنیم. فرض کنیم تولیدکننده باشد اما نتواند بفروشد. چه اتفاقی می افتد برای این تولیدکننده؟ ورشکست می شود. فرض کنیم شخص فروش را بلد باشد اما تولیدکننده به او جنس ندهد؟ خب می رود با یک تولیدکننده رقیب کار می کند و یا محصول دیگری را برای فروش عرضه می کند. شاید این حرف در ذهنتان بیاید که در سوال اول هم تولیدکننده می رود با شخص دیگری فروشش را انجام می دهد. باید گفت شتر در خواب بیند پنبه دانه … چیزی که در ایران زیاد پیدا می شود تولیدکننده است نه تیم فروش حرفه ای. از هر ایرانی بپرسی عاشق تولید کردنی اکثریت می گویند بله. اما از آنها بپرسی از فروش و بازاریابی چطور؟ میگویند بدمان می آید. پس تولید کننده بودن کار سختی نیست. فروشنده بودن هنر می خواهد. اگر مدیرعامل مجموعه ای هستید قدر نیروهای فروشتان را بدانید. کارگر و مسئول تولید ریخته است. نیروی پولساز واحد فروش است که کم پیدا می شود و قیمتی است. اگر خودتان هم یک نیرو هستید بروید نیروی فروش شوید تا کارگر تولید چرا که بهای اصلی برای کسی است که برای مجموعه پولساز باشد نه اینکه پولخوار.
روزی ۱ ساعت کار با ماهی ۱۶ میلیون درآمد