اگر انسان بنشیند و زندگی خود را مرور کند، خیلی راحت میفهمد بسیاری از اموری که در گذشته برای ما اتفاق افتاد اصلا خارج از تدابیر ما بود. بسیاری از اتفاقات رقم خورد بدون اینکه اصلا تدبیر و رأی ما دخالتی در آن داشته باشد.اتفاقی بود که افتاد. این دسته از امور خارج از تدبیر ما است و زیاد است. مسائلی که خارج از تدبیر انسان برای او اتفاق میافتد را زیاد میبینید. حالا این موضوع را در عرصه اقتصادی برای خودتان مرور کنید. میبینید خیلی وقتها شده که مشتری پول را واریز کرده در حالیکه اصلا در حساب، معامله و تدبیر شما نبوده است و برنامهریزی برای آن نداشتهاید. خود او پول ریخت بدون اینکه اصلا فکر شما درگیر آن موضوع شود. بخشی از اینکه بسیاری از اتفاقات زندگی ما خارج از تدابیر ما است به این برمیگردد که اصلا با تدبیر زندگی نمیکنیم. یک کسی برای ۲۴ ساعت زندگیش برنامه، نقشه، رأی و فکر دارد. چنین کسی میگوید من که این مدلی زندگی میکنم، تدابیرم به هم میریزد. یک وقتی هم یک کسی هم هیچ برنامه، نقشه و فکری برای زندگیش ندارد و طبیعی است که همه اتفاقات بیتدبیر او میافتد. وقایع زندگی او بیتدبیر رقم میخورد بدون اینکه رشد خاصی برای او داشته باشد.
اما واقعیت قضیه این است که خیلی وقتها هم که تدبیر میکنیم، تدبیرها و عزمها و ارادهها و همتهای ما بیدلیل و بدون اینکه خودمان مقصر باشیم میشکند.مثلا ما فکر میکنیم فلان کار را فردا انجام میدهیم، بعد پس فردا فلان و پسین فردا فلان میشود. یکدفعه اتفاقاتی در جهان میافتد که همه تدابیر ما را میشکند. یا عزم ما سست میشود یا کار دیگری پیش میآید که آن تدبیر ما را زیر سوال میبرد. همه اینها نشان میدهد که قدرت بالاتری بر خود انسان و بر این عالم مسلط است. به گونهای که سادهترین مسئله مثل ارادهی زمان خوابیدن و بیدارشدن هم دست ما نیست.
شکستن تدبیرها نشان می دهد قدرت بالاتری بر خود انسان و بر این عالم مسلط است.
مثلا بگویید امشب دقیقا ساعت چند میخوابید. اصلا دقیق هم نه، بفرمایید در چه پنج دقیقهای میخوابید. بنویسید امشب ساعت ۱۲:۳۰ تا ۱۲:۳۵ میخوابم. اصلا بازه را هم یک ربع بکنید. بگویید ۱۲:۳۰ تا ۱۲:۴۵ دقیقه میخوابم.
بعد میبینید اتفاقی میافتد که نمیتوانید آن ساعت بخوابید. یا بنویسید چه ساعتی بیدار میشوید. مثلا ۱۲:۳۰ میخوابم و ۸ صبح بیدار میشوم؛ بین ۸ تا ۸:۱۵ ـ ۵۰ تا ساعت هم برای همان لحظه کوک میکنید، اما آن لحظه بیدار نمیشوید.
همهی اینها نشان میدهد که قدرتی بالاتر از قدرت انسان بر او مسلط است و از آن جهت که همه ما این موضوع را درک میکنیم و برای همهی ما این اتفاق میافتد معلوم میشود که آن قدرت دست یک نفر است.
مثالی میزنم تا این موضوع را بهتر متوجه شوید. از آسمان باران میآید. این باران حیوان را سیراب میکند. انسان را سیراب میکند. زمین مرده را سرسبز میکند. با همین باران پرتقال به عمل میآید. با همین باران سیب به عمل میآید. با همین باران خرما به عمل میآید. از اینکه این باران با همه اینها سازگار است و همخوانی دارد چه نتیجه سادهای را میگیرید؟ میفهمید که فرستنده باران و سازنده انسان، حیوان و زمین همه یک حقیقت است. دو تا نیست.
هیچوقت تسمه پروانه بنز به پراید نمیخورد. اگر به هم بخورد یعنی سازنده این دو یکی بوده است. اگر اتفاقی برای یک نفر بیفتد و برای دیگری نیفتد، میگوییم نه این یک اتفاق بوده که برای یکی افتاده و برای دیگری پیش نیامده است. اما وقتی واقعهای برای همه پیش میآید فرق میکند.
جالب اینکه اصلا ربطی هم به گرایش فکری افراد ندارد. شخص یهودی، مسیحی، مسلمان، زرتشتی، ایرانی، چینی، آمریکایی، هلندی، فرانسوی و هر چه باشد، همین اتفاق میافتد. این موضوع برای همه صادق است. پس معلوم میشود که این مسئله وراء یک مسئله جغرافیایی، تاریخی، قومی و ملی است. مسئلهای است که در کل این نظام عالم جریان دارد و چون در کل نظام عالم جریان دارد معلوم میشود که از یک مجرا اتفاق میافتد.
همه موجودات و مخلوقات تدابیری برای خود اتخاذ میکنند و این تدابیر به دلایل مختلفی نابود میشود؛ نه تنها در انسانها، در حیوانات هم اینطور است.
مثلا وقتی کبوتری میخواهد تخم بگذارد. این زوج خس و خاشاکی جمع میکنند و لانهای برای خودشان میسازند. بعد در آنجا تخم میگذارند. مدتی روی آن مینشینند. یکدفعه یک شب گربهای میآید و این تخم را برمیدارد. تدبیر این دو تا کبوتر را شکسته است. تدبیر این دو تا کبوتر بر این بود که این خس و خاشاک را بگذارند و این تخم را به عمل آورند، اما این گربه تدبیر اینها را شکست.
معلوم میشود این شکستن تدبیرها فقط هم مربوط به انسانها نیست. در حیوانها هم وجود دارد.یک درخت سیب وقتیکه به او آب میرسد، بارور میشود. تا شکوفه میدهد و میخواهد میوه سیب به دست آید، یکدفعه شخصی با تبر این درخت را قطع میکند. دیگر این درخت میوه نمیدهد. یعنی تدبیر درخت سیب شکسته شد. این شکستن تدبیرها از هر ناحیه به انسان میفهماند که همه از یک مجرا کنترل میشود. به همین دلیل می فرماید: از همان کار که بر وفق مرادت نبود میتوان یافت که دست دگری در کار است
تعریف تقدیر و رابطه آن با تدبیر
به آنچه که تدابیر را میشکند، از بین میبرد و نابود میکند و تدابیر دیگری را جایگرین آن میکند، تقدیر میگویند؛ از مایه قدرت و از مایه قدر به معنی اندازه. معلوم میشود که قدرت بالاتری بی دخالت خود آن شخص میآید و اندازههای جدیدی را برای او مقدر میکند و میچیند.اکثر انسانهای ۶۰-۷۰ ساله که بخش زیادی از عمرشان به ناراحتی و نارضایتی میگذرد، به خاطر همین اختلاف تدبیرها و تقدیرهاست.تدبیر این پسر این است که با این دختر ازدواج کند، اما اتفاقی میافتد و این برای او مقدر نمیشود. برای او چیده نمیشود. این دختر در افسردگی فرو میرود. این پسر در افسردگی فرو میرود. در شکایت، نارضایتی، مشکلات و سختیها فرو میرود. چرا؟ چون دوست داشته آنچه که خودش تدبیر کرده اتفاق بیفتد، اما نشده است. تدبیرهای خیلی از شما درباره اقتصاد این است که فلان حرکت را انجام میدهم، فلان کار را میکنم، فلان مقدار وقت میگذارم، فلان مقدار پول باید به دست آورم. خیلیها گفتند از آنچه فکر میکردیم بهتر شد و خیلیها هم گفتند از آنچه فکر میکردیم بدتر شد. آنچه میخواستیم نشد. به قطعیت میگویم محال است یک نفر در کل این نظام هستی پیدا شود که بگوید برای من آنچه خودم تدبیر کردم اتفاق افتاد. آنچه برای هر تدبیرکنندهای جریان پیدا کرده یا کمرنگتر و یا پررنگتر از تدبیر خودش بوده است. محال است که کسی پیدا شود و بگوید برای من عینا همانی بود که میخواستم. کمی هم شده کمتر یا بیشتر دارد. یا بیشتر میشود یا کمتر، یا اصلا نمیشود یا خیلی میشود.
اینکه به تدبیرهای ما جامه عمل پوشانده نمیشود، میخواهد حقیقتی را برساند و اگر خدا توفیق دهد و امروز این حقیقت در جانهای شما بنشیند بعدا اثرات آن را عجیب در مسیر اقتصاد و ثروتمندیتان میبینید.اینکه تدبیرها جامه عمل پوشانده نمی شوند و این واقعیت برای همه موجودات در جریان است؛ برای انسان، حیوان، نبات، جماد و برای همه هست؛ میخواهد بفهماند که ای مخلوق بیا پایین. یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ - شما فقیرهای در خانه خدایید. باید با فقر به سمت خدا بروید وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ - و خدا بینیاز و ستوده است. امام صادق (ع) میفرماید: خداوند نادانانی آفرید و آنها را ثروتمند کرد و دانایانی آفرید و آنها را فقیر کرد تا به مخلوقاتش بفهماند که ثروت به زیادی عقل نیست و به تقدیر خود او است. ندیدهاید؟ خیلیها احمق و جاهل هستند. اصلا هیچ شعور و عقل و درکی ندارند و پولدارند. خیلیها عاقل، متفکر و تئوریسن هستند، اما فقیرند. اگر همه ثروتمندها عاقل بودند میتوانستیم بگوییم اصلیترین و مهمترین دلیل ثروت عقل است. بروید عقل پیدا کنید. اما اگر این را بگوییم خیلیها میگویند نه خیلیها را میشناسم که طرف احمق است و پولدار. این را چه میگویید؟ اگر بگوییم ثروتمندشدن تابع فلان شاخصه است، یکی میگوید نه من شخصی را میشناسم که خلاف این شاخص است اما پولدار است. این را چه میگویید؟ هر چه بگوییم خلاف آن وجود دارد. وجود داشتن این خلافها تنها این را به ما میفهماند که به معادلاتی که میچینید نیست، بلکه به تقدیری است که خداوند برای مخلوقاتش رقم میزند. حالا سوال این است که آیا این تقدیر یک تقدیر مندرآوردی و هردمبیل و بیحساب کتاب است؟ خیر. برعکس، این تقدیر منطبق بر حکمتها و آن هم منطبق با عقلهای خردمندان و فهمهای طالبان حقیقت است. بر این منطبق است. این چنین تدبیری است. اما نکتهای که امروز میخواهیم بفهمیم مهم و کار سنگینی هم هست. درخواستی که در آخر آن دارم خیلی سخت است. خیلیها نمیتوانند به آن عمل کنند. ممکن است سالها بگذرد و بعد بفهمید که این حرف حقیقت بود. آنهایی که سالها دویدند و با تدبیرهای ناب و با فکرهای ناب حرکت کردند و به جایی نرسیدند، این حرف من را بهتر درک میکنند و میگویند راست میگویی. با تجربهترها بهتر میفهمند که خیلی دویدیم اما آنچه میخواستیم نشد. جوانترها نمیپذیرند و میگویند نه من هنوز من هستم. هنوز آن من خیلی من است. باید بروند و بجنگند و تدبیر کنند و بعد تدابیرشان به جایی نرسد، آنجا سرشان پایین میآید.
تقدیرها مقدم بر تدبیرها است. هر کس این نکته را پذیرفت و به آن راضی شد، موفق است. اما آن کس که نپذیرفت، همیشه در آشوب، استرس، نگرانی و اضطراب است.
امام صادق علیه السلام در حدیث عنوان بصری میفرماید: سه راه برای اینکه به حقیقت برسید وجود دارد. یکی اینکه بنده چون فهمید که تدبیر امور به دست خالق او است، دیگر در کارها تدبیر نمیکند.
انسان وقتی فهمید که تقدیری بر تدابیرش مقدمتر است، دیگر در آن کار تدبیر نمیکند. چرا چون میگوید ما هر چه تدبیر کردیم، آخر هم چیز دیگری شد.
وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه السلام در نهجالبلاغه میفرماید: چه بسیار تدبیرکنندگانی که زحمت کشیدند و سالها تدبیر کردند. خداوند برایشان تقدیراتی نیکو رقم زده بود و آنها با تدبیرهایشان تقدیر نیکوی خدا را برای خود زشت کردند.
اگر کسی در دریا غرق شود از دو حالت خارج نیست: یا نجاتدهندهای به کمک او میآید یا نمیآید.
اگر نجاتدهنده نیاید که غرق میشود و میمیرد. اگر نجاتدهندهای برسد، اولین درخواستی که نجاتدهنده میکند این است که دست و پا نزن.
این اتفاق برای من افتاده است. اولین چیزی که به من گفت این بود که تو دست نزن. تو که دست و پا میزنی بدتر میشود. چرا؟
چون نجات دهنده می خواهد نجات دهد اما غریق در جهت دیگر حرکت می کند و تلاش نجاتدهنده را هم خراب میکند.
به همین دلیل خداوند در کتابش میفرماید: و ما میخواستیم انسان را بالا ببریم و آسمانی کنیم اما او به زمین چسبیده بود و آن را رها نکرد.مقدر خدای رحمان و رحیم این بوده است که تمام مخلوقاتش را به عرش برساند، اما خود مخلوقات میگویند نمیخواهیم. مثل اینکه پدری به بچهای بگوید پسرم من یک شمش طلا و یک شکلات برای تو آماده کردم. این شمش طلا برای تو نفع دارد. شکلات را بخوری دندانت خراب میشود. بچه شمش طلا را نمیگیرد. چرا؟ چون نمیفهمد. چون درک او به خیر و شر نمیرسد. نمیفهمد چه چیزی برایش خوب و چه چیزی بد است. بد را انتخاب میکند. از آنچه خوب است باز میماند.
اگر تدبیر نمیکرد و به پدرش میگفت پدر جان خودتان آنچه که خوب است را به من بدهید. من عقل نداشتهام را کنار گذاشتم. پدر شمش طلا را به او میداد. اما بچه میگوید من تدبیر خودم، درک خودم و فهم خودم را میخواهم.چه چیزی همه ما را بیچاره و شکست خورده قرار داده است؟ همین تدابیر خودمان ما را بیچاره کرد. وگرنه آن کس که خود را آزاد کرد و به تقدیرهایی که خداوند برایش رقم زده راضی شد و خود را به خدا سپرد، وضع مالی، آرامش فکری، وضع جسمیش بهتر است و خلاصه همه جوره بهتر است. آن کس که خواست با عقل خود امور را درست کند، پولدار شد اما بعد یک مشکل خانوادگی پیدا کرد که نمیتواند آن را حل کند. پولدار شد اما بچهش مریض میشود... فرمود: از خواص دنیاست که ثروتمندان را زمین میزند و پادشاهان را به فجیعترین اوضاع هلاک میکند. مردم هر کدام به مدلی میمیرند، اما پادشاهان را تکهتکه میکنند. به همین دلیل فرمودند که از نشانههای قدرت او مرگ پادشاهان است. چرا مرگ پادشاهان؟ مگر مرگ آدمهای عادی از نشانههای قدرت او نیست؟ چرا. کلا مرگ از نشانههای قدرت خداست. اما اتم قدرت او این است که بزرگان را میمیراند. چند مدت پیش بزرگی از دنیا رفت. یکدفعه نهیبی به خیلیها خورد که بعله فلانی هم باشی میمیری. پادشاه هم باشی و دنیایی خدم و حشم داشته باشی باز هم میمیری. آیا آن کس که مرد، تدبیر خودش بر مردن بود؟ میخواست که بمیرد؟ اما مرگ ناغافل انسانها را در برمیگیرد و تمام تدابیر را میشکند. چه بسیار نقشههایی که برای فردا و پس فردا و پسر و دخترش داشت. مرگ مثل راهزنی از راه میرسد و تمام تدبیرها را نابود میکند. همه اینها میخواهد بفهماند که ای انسان دست از این همه تدبیر و نقشه و برنامه و فکر بردار و به تقدیری که خدا برایت رقم زده راضی شو. این قسمت اول صحبتم بود. حالا آنهایی که دوست دارند تدبیر کنند باز هم به کار خود ادامه دهند. هر چه جلوتر بروید و پختهتر بشوید بهتر به این حرف من میرسید یا در پیری به این نقطه میرسید که ای کاش تدبیر نمیکردم. چه بسیار کسانی که تدبیر نکردند و بیشتر از من جلو رفتند. مثل آن مثل دو انسان مختلف است که در دو ماشین سوار شدند. یکی میگوید میخواهم راننده باشم و از قم به تهران و شمال بروم. حالا رانندگی و تدبیر رل را به دست گرفت. بالطبع باید مراقب تمام ماشینها، جاده، جلو، دوربین پلیس و همه چیز باشد. اما همزمان نفر دومی در ماشین دیگر نشست. یک راننده مورد اعتماد پیدا کرد و گفت ای راننده مورد اعتماد تو رانندگی کن. خودش راحت خوابید. آن کس که خود تدبیر امور را به دست گرفت باید چه سختیهایی را در این جاده تحمل کند تا برسد. اما آن کس که افسار خود را به راننده مورد اعتماد داد راحت میخوابد. آنهایی که در ماجرای نوح سوار کشتی شدند چیزی از کشتیداری، ناخدایی، ملوانی و دریا نمیدانستند. آنها به نوح اعتماد کردند. افسار زندگی خود را به دست نوح سپردند که راهنمای قابل اعتمادی بود. اما پسر نوح گفت من جزء بزرگترین شناگرها هستم. من غرق نمیشوم. جزء بزرگترین دوندگان هستم و بالای کوه میروم و غرق نمیشوم.
آنهایی که داراییها و توانهایی داشتند و بر توانهای خود تکیه کردند، همه غرق شدند. اما آنهایی که توان داشتند و توان خود را ناچیز پنداشتند، به نوح اعتماد کردند.
با خود گفتند ما که شنا بلد نیستیم و سرعت زیادی ندارم، پس افسارمان را به دست نوح میدهیم. موج اول هم که آمد همه غش کردند. آنقدر تلاطم موج دریا سنگین بود که همه غش کردند و بعد که به منطقهای رسیدند از حالت بیهوشی درآمدند.
قرآن میگوید : و نوح در قلبش ترسی احساس کرد. قرآن میگوید : ما قلب نوح را محکم کردیم. اگر قلب او را محکم نمیکردیم، متلاشی میشد.
نوح که پیغمبر خدا بود ترسید. نه اینکه نوح شخصیت ضعیف و ترسویی بود، موجها خیلی ترسناک بودند. عذاب خدا بسیار سخت است.
برای شما هم همینطور است. یا افسار زندگی را به دست خالقتان میسپارید یا نمیسپارید و عمری بیچاره میشوید.میدوید، تدبیر میکنید، نقشه میکشید و ... . تدابیرتان مرتبا میشکند. دوباره تدبیر، دوباره شکستن. همینطور عمرتان میگذرد. خیلی هم که موفق جلو بروید، آخر مرگ همه تدبیرهایتان را می شکند. اگر شکستنهای قبلی خردتان نکند، مرگ یکدفعه شما را خرد میکند تا بفهمید که باید دست از تدبیرگری برداشت. از جمله مکرهای خدا که در کتابش مطرح کرده این است که وقتی میخواهیم با کسی مکر کنیم، او را پر میکنیم. توان و استعدادش را زیاد میکنیم. هوشش را بالا میبریم. عقلش را بالا میبریم. ثروتش را بالا میبریم. وقتی انسان پر شود، چه اتفاقی میافتد؟ اتکای زیادی بر تدبیرگری خودش میکند. فرض کنید کسی چیزی از نقاشی نداند. چون چیزی نمیداند وقتی بخواهد ساختمانی را رنگ کند میگوید یک نقاش خوب بیاورید تا اینجا را رنگ بزند. یک نقاش میآورد، پول میدهد، رنگ میزند و خیالش راحت است. اما فرض کنید این شخص توانی در نقاشی داشته باشد. حالا چه میشود؟ میگوید نه من خودم هستم، برای چه کس دیگری را بیاوریم؟ همین خودم هستمها ما را زمین زده است. همین نقشههایی که کشیدیم و شکست خورد. نقشه هایی که ریختیم و نتیجه نداد.
چه تدبیری تقدیر خوب را رقم می زند؟
ممکن است در اینجا شبههای برای یک عده پیش بیاید که پس چرا این همه انسان را امر به تدبیر و فکر کردن کردهاند؟ در کنار آیاتی از قرآن و احادیثی از پیامبر و امامان که تدبیرگری را به شدت کوبیده است، آیات دیگری هم داریم که انسان را به تدبر امر میکند. معنی آن چیست؟ نمیشود تدبیرگری را کلا کنار بگذاریم. اگر این کار را بکنیم، باب عقل و فکر و درک بسته میشود. عزیزان دقت بفرمایید.امام صادق علیه السلام میفرماید: انسان باید تدبیر را کنار بگذارد، مگر تدبیری که او را با امر و نهی خدا آشنا کند.
یعنی چه؟ یعنی اینکه بنده آن تدبیرگری را که الان رایج است کنار بگذارم و امورم را به تقدیر خدا بسپاریم. فکر و تدبیرمان را در این موضوع به کار ببریم که کدام یک از کارهایی که پیش روی ماست، رضایت خدا را به همراه دارد. آن را انجام دهیم.
مثلا دو زمینه شغلی وجود دارد؛ یکی استخدامشدن و دیگری تاجرشدن. تدبیر خود را به کار ببریم که پیغمبر خدا کدام را امر و از کدام نهی کرده است.
این تدبیر، تدبیر نیکو است. این همان تدبیری است که انسان به آن امر شده است. این چنین تدبیری زیباست.
برای صحبت با مشتری چند حالت پیش میآید. تدبیری که بنشینیم فکر کنیم چه پولی بیشتر به جیب من میآید، بیخود است. همه اینها میشکند. اما اگر فکر کنم که پیغمبر خدا و قرآن در بین این چند حالت، کدام را بیشتر دوست دارند و آن را انجام دهم، این تدبیر نیکو است.
پس اگر انسان فکر خود را به کار انداخت که در امور مقدرشده - چه نزدیک و چه دور و آینده - به چه سبکی زندگی کند، پول در بیاورد و امرار معاش کند که رضایت خدا و پیغمبرش در آن بیشتر باشد، تدبیر حسنه است. غیر این تدبیر باطل است.
در نهجالبلاغه بخوانید. امیرالمؤمنین در ماجرایی که خلافت از دستشان برداشته شد میفرماید : گوشهای نشستم و لحظات فراوانی را به تفکر مشغول شدم تا دریابم کدام عمل، رسولخدا را خشنودتر میکند. این تدبیر زیباست.
پس اگر فکر انسان این باشد که بین راههای پیش رو کدامیک من را به خدا نزدیکتر میکند، تدبیرگری او پسندیده است. غیر از این تدبیرگری غلط است و میشکند.
دلیل اینکه بسیاری از ما به ثروت نمیرسیم همین است. ما برای رسیدن به ثروت، رشد و موفقیت، تدابیری را اتخاذ میکنیم که همجهت با تقدیرهای خدا نیستند.
سوال پیش میآید: اگر اینطور است پس چرا خیلی از آدمهای کثیف ثروتمند میشوند؟
تقدیر خدا چیست؟ میگوید پاکان برای پاکان و کثیفان برای کثیفان و خبیثان برای خبیثان.
اگر انسان نیکوکار و درست پولی به دست آورد و این پول را در راه غلطی خرج کند، تقدیر خدا مانع میشود که این پول به او برسد. این مخالف تقدیر خداست. به همین دلیل خدا روزی این شخص را میبندد.
از سوی دیگر، انسان ناپاکی پول به دست آورد و بخواهد در زمینه پاکی خرج کند، باز هم خدا روزی او را میبندد. میگوید از کثیف ها باید کثیفی بیرون بیاید. از پاکها باید پاکی بیرون بیاید.
یک کد راحت اقتصادی را به شما دادم. بنشینید و با خود خلوت کنید. بگویید من چه هستم؟
اگر فهمیدید که خبیث و پلید و زشت هستید، نیت کنید که پول را در راه کثیفی خرج کنید، پولدار میشوید. این را امتحان کنید و هفته بعد به من بگویید که نیت کردم و مثلا پولدار شدم.
اگر خبیثها نیت کنند که پول خود را در خباثت خرج کنند، پول راحت به سمتشان میآید. نیت کنید. بگویید من آدم کثیفی هستم. پول را گرفتم و میخواهم بدهم ۱۰ نفر را بکشند. این پول مقدر میشود و به جیبتان میآید تا بروید در همان راه خرج کنید. من آدم پست و کثیفی هستم. از کثیف باید کثیفی بیرون بیاید. نیت میکنم که مثلا با پولم یک پارتی شبانه راه بیاندازم. میبینید که پول آن جور میشود. کثیفی میخواهد کثیفی کند و این با حکمت خدا سازگار است.
وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ یا الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ میفرماید : از درخت ناپاک ناپاکی بیرون میآید و از درخت پاک پاکی.
اما از آن سمت انسان پاک را در نظر بگیرید. نیت او این است که با آن پول ناپاکیهایی را انجام دهد. به همین دلیل پول برای او نمیآید.
بنویسید که میخواهید پول را در چه زمینهای خرج کنید و بعد با حقیقت جان خود نگاه کنید. حقیقت جان شما چیست؟
مثلا اگر ۱۰۰ میلیون در بیاوری چکار میکنی؟
۲۰ میلیون را با رفقایم مشروبخوری میکنم و ۲۰ میلیون هم انفاق میکنم. اینها با هم جور درنمیآید.
تکلیف را معلوم کن. تکلیف تو نامعلوم است. بعد از طرفی به مجلس امام حسین میآید و میگوید یا امام حسین من را هدایت کن. خب امام حسین نباید هم به تو پول بدهد. یک روز گفتی امام حسین من را هدایت کن و از آن طرف میخواهی مشروب بخوری. پس این پول نباید به دست تو نرسد. یا مشروب را کنار بگذار یا امام حسین را. از آن طرف دختربازی و ارتباط با جنس مخالف را دارد که خلاف خدا و سنت او است و از آن طرف میگوید یا امام رضا دست من را بگیر. کدامیک را قبول کنند؟ تو کدامیکی هستی؟
اگر به تو پول دهند، فردای قیامت از امام رضا شاکی میشوی و میگویی امام رضا مگر آنجا نگفتم من را هدایت کن؟ چرا شما که میدانستید من اگر پولدار شوم کثیف میشوم، این پول را دادید؟
اگر واقعا وجودهایتان با خرجکردنهایتان همجهت باشد، رحمانیت خدا را به راحتی میبینید.
اگر وجودتان کثیف است، نیت کنید که کارهای پاک انجام ندهید. چون وقتی نیت دارید کارهای پاک انجام دهید و از آن طرف وجودتان کثیف است نمیشود.
قرآن میگوید: و خداوند نمیخواهد ناپاکان اعمال پاک انجام دهند. به همین دلیل ابزارهای آن را هم در اختیار تو قرار نمیدهد. خدا میداند که تو آدم خبیثی هستی و اگر پولدار شوی فلان عمل پاک را انجام میدهی. نمیخواهد. چون تو با این خباثتت، عمل پاک را به لجن میکشی.
فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَن صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ
وای بر نمازگزاران. آنها با نماز خواندنشان نماز را سبک کردند.
جان مادرت تو نخوان! تو که میخوانی نماز و نمازخوان را به لجن میکشی.
امام صادق (ع) فرمود: برای مشرک فرقی نمیکند که زنا کند یا نماز بخواند. چه حیف که با نمازهایشان خود را به سختی انداختند و از لذت زنا محروم شدند.
اگر وجودهای خود و اعمالتان را درست بشناسید و اینها را همجهت کنید، تقدیر خدا با تدبیر شما همجهت میشود.
خدا چه مخالفتی دارد؟ آدم کثیفی هستی و میخواهی کار کثیف کنی، خدا هم موافق است. آدم پاکی میخواهد کار پاکی کند. خدا هم موافق و همجهت است و یاری میکند.
اما وقتی قرار باشد از ناپاکی پاکی بیرون بیاید، حکمت خدا مانع میشود. تقدیر خدا نمیگذارد. میگوید: و ما اجازه نمیدهیم از خبیثی پاکی به وجود بیاید.
ان شاءالله عزیزان کمی به اینها فکر کنند و دقیق شوند. کمی رودربایسیها را کنار بگذارید. صادقانه بگویم الکی جوگیر نشوید.
الان حرفهای من را شنیدید. شما که پول را میخواهید. آنها که خبیثی خود را میشناسند، همین را بپذیرند و نیت کنند کارهای خبیث انجام دهند تا حداقل پولدار شوند و ما بگوییم که مجموعه آراد پولدارها را زیاد کرد. آنهایی هم که پاک هستند، واقعا کارهای خبیثشان را کنار بگذارند تا آنها هم ثروتمند شوند و ما دو گروه ثروتمند را در این مجموعه ببینیم.
خدایا به حق محمد و آلمحمد به ما توفیق شناخت راه درست را عنایت بفرما. خدایا به ما کمک کن تا کثیفیها و پاکیهای وجودمان را درست بشناسیم. خدایا پاکیهای درونمان را تقویت کن. خدایا خبیثیهای درونمان را بردار. خدایا به ما توفیق رشد، موفقیت و ثروتمندی در مسیر درست را عنایت بفرما.