کسب درآمد میلیونی با تجارت + فیلم

کسب درآمد میلیونی با تجارت + فیلم

? گفتیم که حفره هایی در ظرف وجود ما است که فرصت ها و انرژی هایی که است برای همه و در وجود همه ما است ولی این فرصت ها و انرژی ها نشت می کند و هدر می رود مثل لوله آب شهری که آب دارد ولی به علت نشتی به یه عده ای حتی نمی رسد و گاهی اوقات همان نشتی ها باعث می شود که ریشه خانه هایی خراب شود و نشست کند و حتی جاده ای نشست کند و راهی نشست کند. یعنی حتی مخرب هم می تواند باشد و هست. اولین تامین آن رنج زدایی بود کسانی که رنجش هایشان را حل نکردند خودشان را دوست ندارند چیزی در درونشان هست که انرژی آنها را می مکد و چیزی نمی ماند که از آن برای موفقیت خودت استفاده کنید.

? حفره دیگری که می تواند در ما مشکل ایجاد کند ترس است. ترس به خودی خود باز هم چیز بدی نیست ترس سبب می شود که مثلا اگر من فلان چیز را بخورم مریض می شوم مثل می ترسم و نمی خورم سالم می مانم. می ترسم اگر مثلا آن جا بروم و بیوفتم دست و پایم بشکند خب نمی روم یا اگر بخواهم بروم با کمک وسایل و ابزار کمکی می روم پس ترس به خودی خود چیز بدی نیست اما ترس نفسش بازدارنده گی است اگر من ترس هایم زیاد باشد همواره در حال ترمز هستم در حالی که وجودم می خواهد من را جلو ببرد از آن طرف یک ترمزی جلوی من را گرفته است این یعنی این که حداکثر استهلاک مثل کامپیوتری که هنگ کرده باشد. ? ممکن است کسی نشسته و آرام نه به خاطر این که ترس دارد، نه چون تصمیم گرفته است که بشود ولی کسی که مردد است می ترسد و انرژی را حرام می کنید. و از آن طرف ترس است و نمی گذارد انرژی مصرف می شود و ترس نمی گذارد و بنابراین هیچ اتفاقی نمی افتد این داستان غم انگیز را اکثر نوع بشر دارد یعنی این داستان غم انگیز اکثر ما نوع بشر است. ترس ها متعدد هستند حتی ناپلئون هیل در کتاب بیاندیشید و ثروتمند شوید در فصل جداگانه ای به عنوان شش شبه ترس به آن ها پرداخته است پس خیلی موضوع مهمی است اما دو تا از ترس ها است که در روان ما است ما راجع به ترس های فیزیکی صحبت نمی کنیم ترس هایی که واقعا وجود دارند فقط دو درصد هستند یعنی شما واقعا نمی توانید جلوی آن ها را بگیرید آنقدر این موضوع  اهمیت دارد که ما یک ضرب المثل قدیمی داریم که می گوید ترس برادر مرگ است. ? پس دو درصد این ها اتفاقی است و ما نمی توانیم جلوی آن ها را بگیریم و ممکن است همین الان که اینجا هستم سقف روی سر من بریزد ولی اولش قبل از این که خانه ای بخرم یا جایی بروم قبلش یک چکی می کنم قبل از خرید آن از سلامتش و مطمئن بودنش مطمئن می شوم ولی امکان دارد هر اتفاقی بیوفتد مثلا هواپیما به سقف بخورد یا شهاب سنگ به سقف بخورد. پس دو درصد ترس ها را نمی توانیم جلوی آن ها را بگیریم پس ممکن است من هم نتوانم جلوی آن را بگیرم غصه آن را هم نمی خورم یک چیزی حدود 12 و 13 درصد از ترس ها قابل پیش بینی هستند می خواهم بروم آن طرف خیابان یا بروم کوه یا می خواهم سوار اتومبیل خودم بشوم لاستیک را نگاه می کنم آب و روغن و ترمزش را چک می کنم خیلی هم خوب یعنی مواظب ماشین و خودم هستم نه برای خودم آسیبی ایجاد می کنم و نه برای دیگران می خواهم یک حرفی را بزنم. ? ولی می ترسم آن ناراحت بشود و کارم به مشکل بخورد اشکالی ندارد راجع به آن فکر می کنم در قالب بهتری می گویم یک تحقیقی می کنم بعد به او می گویم نرمش می کنم این خوب است این ما را به تدبیر وا می دارد پس حدود 12 و 13 درصد ترس های ما این چنینی هستند و حدود دو درصد از آنها غیر قابل پیش گیری هستند یعنی قابل پیش گیری نیستند و ممکن است رخ بدهند و برای هر کسی رخ می دهند. اینجا 85 درصد ترس هایی که در ما است توهم ذهنی ما است اگر من این را بگویم ممکن است آنجا کسی خوشش نیاید بگوید آقای اصغری تو پول می گیری بیخودی حرف می زنی خب باشه ایشان نظرشان را می گوید ولی اگر من بخواهم فکرم را روی این بگذارم و به آن نودو هفت و هشت درصد که تشکر می کنند دیگر نمی رسم. ? غالب ما گفتیم که زندگی غم انگیزمان این است که مثلا نود و نه دهم درصد به من رأی دادند و من دنبال آن یک صدم درصد یا یک درصد یا دو درصد هستم یا نابودشان کنم یا مجبورشان کنم که من را تایید کنند و به من رأی بدهند خب من این نود و نه درصد را از دست می دهم یعنی به نودونه و نودو صدم درصد توجه نمی کنم یا به نودوپنج درصد توجه نمی کنم چون من بیچاره و درمانده آن یک درصد و دو درصد و پنج درصد هستم و این هم عاقبتم می شود، هیچی، چرا؟ ? برای این که می ترسم من را دوست نداشته باشند مرا را تایید نکنند و من شکست بخورم این ترس ها ذهنی است و همه ما درگیر آن هستیم و از کودکی هم همراه ما می آید در جامعه هم تقویت می شود آسته برو آسته بیا که گربه شاخت نزنه یک کاری نکن که آبرویمان برود یک کاری نکن که مردم پشت سر ما این را بگویند. تو فکر می کنی اگر این کار را کنی مردم پشت سر ما چه می گویند ببینید که شما چقدر خودتان را محدود کردید پوسته پوسته روی این استعدادها و توانایی های شما را گرفته است و آن وسط قفل شده ای و نمی توانی تکان بخوری و داری خفه می شوی ولی به نظر خودت همه را راضی نگه داشتی. این ها توهم است و هشتاد و پنج درصد از ترس هایی که در سر ما است بی مورد است و ذهنی است و خارجی نیست و امکان رخ دادن ندارد مگر شما فرصت را از خودتان بدزدید. [av_notification title='' color='blue' border='' custom_bg='#444444' custom_font='#ffffff' size='large' icon_select='no' icon='ue800' font='entypo-fontello' admin_preview_bg=''] اگر ده تا ترس دارید هشت تا و نصفی آن بیخودی است یک و دو درصد آن قابل پیش گیری است و دو و سه درصد آن دست شما نیست. [/av_notification] ? چقدر ما معطل هستیم من را دوست دارد؟ اگر این را بگویم ممکن است خوشش بیاید یک خانم و آقایی در کهنسالی در خانه سالمندان با هم آشنا می شوند و به هم میرسند می گوید مثلا فلانی تویی، سلام و علیک و ... بعد می گوید خب چطوری مارگارد چه کار می کنی؟ گفت شوهر کردم شوهرم درگذشت چند تا بچه و چند تا نوه دارم، بد نیست خواستم مزاحم آن ها نشوم آمدم خانه سالمندان. ? خب تو چکار می کنی فروید؟ گفت من هم ازدواج کردم همسرم فوت کرد بچه هایم هر کدام در یک ایالت هستند گفتم تنها هستم گفتم بیایم خانه سالمندان هی بدک نیست گفت یادت می آید که تو هفده هجده سالت بود و در فلان باغ در زیر درخت شکوفه های سیب نشسته بودی من پیشت آمدم یادت می آید؟  فکری کرد و گفت بله یادم آمد گفت چطور مگه؟ گفت مارگارد می خواستم بگویم دوستت دارم با من ازدواج می کنی مارگارد چشمانش باز ماند و گفت چرا نگفتی عزیز من پس چرا حرفت را نزدی؟ یعنی دو نفر سالیان سال باید زندگی معمولی سر کنند در حالی که به هم عشق داشتند. ? فروید گفت ترسیدم به من جواب نه بدهی جواب نه می دادی همین حالایت می شدی الانت چرا به عشقت نمی گویی چرا به درونتان پاسخ نمی دهید می خواهید تجارت کنید هی دست دست می کنید چند سال است که ما را دنبال می کنید؟ در آخرین سمیناری که با چند تا از دوستان صحبت می کردیم دوستانی بودند که می گفتند که ما ده سال پنج سال دو سال چهار سال است که آراد برندینگ را دنبال می کنیم. بجنبید هزینه ها زیاد می شود همه چیز دارد گران می شود. ? چرا همه چیز را حساب می کنید غیر از خودتان، چرا به استعداد درونتان احترام نمی گذارید چرا؟ می گویند می ترسیم اشتباه کنیم می ترسیم شکست بخوریم و می ترسیم نه بشنویم. ما با رفتارهای هوشمندانه کوچک اگر یادتان باشد به کمک تکنیک یک دو سه صدوبیست و سه. این ها را گفتیم پیدا می کنیم و هر کدامشان را هم حل می کنیم هر کدام شان را یک گام جلو می بریم می بینید که واووووو چقدر دنیا دارد بهتر می شود چقدر دنیا بهتر شده است چقدر کسب و کارم بهتر شده است و چقدر راحت شدم از همسرم رنجیدم خب چرا به او نمی گویی؟ خب آخه ناراحت می شود مادر بچه هاست پدر بچه هاست. ?  می گویی ناراحت می شود می دانی این یعنی چه؟ این یعنی شما ایشان را محکوم کردید حکمش را هم صادر کردید و آن را اجرا می کنید و به او هم نگفتید در دلتان است می گویی نه حالا مهم نیست، پس چرا وقتی دعوا می کنید می گویی تو آن کار را کردی مادرت و پدرت چهل سال پیش فلان کار را کردید این ها دارد انرژیهایتان را می خورد. خانم و آقای عزیز و دوستان عزیز یک داستان دیگر، می گوید خانم و آقای سن بالایی باور کنید که من به چشم خودم دیدم که چندین مورد شبیه این داستان را خود من دیدم. ? خانم به یک آقای پیری گفت حاج آقا من دیگر با شما نمی خواهم زندگی کنم حاج آقا چشمانش بیرون زد و گفت زن این چه حرفیه می زنی باز هم می دانی چه می گفت، می گفت ما آبرو داریم فلان و ... مردم چه می گویند ما بچه داریم و نوه داریم یعنی هنوز هم نگران نبود که همسرش چه مشکلی دارد چرا هنوز می خواهد و نمی خواهد. هنوز هم دارد به مردم فکر می کند به حرف مردم فکر می کند. حاج خانم گفت من بچه هایم را بزرگ کردم و فرستادم سر زندگیشان دیگر نمی توانم شما را تحمل کنم هر چه زور گفتی و هر حرفی زدی من گوش کردم حاج آقا پرسید که چرا به من نمی گفتی چرا به من نمیگفتی که ناراحتی؟ می گفت از ترس این که بچه هایم ناراحت بشوند و آنها را از دست بدهم. ? خب مگر الان گفتی بچه ات را از دست دادی؟ یا رنجیدی آیا لزوماً رنجش شما درست است؟ نگفتی حالا این همه عمرت را وجودت را جوانی ات را داده ای حالا می گویی بچه هایم دیگر می توانند من را نگه دارند و من نمی خواهم زندگی کنم؟ چرا باید سی سال چهل سال پنجاه سال بگذرد تا شما اینقدر جوش بیاورید و بگویید دیگر نمی خواهم. حرفت را بزن صحبتت را بکن و خودت را بپذیر شما بخشی از این جهان زیبا هستید شما بخش اثرگذار این جهان قانون و چرخه هستید. می گویید من مهم نیستم پس چرا کار مهمی نمی کنی؟ چرا وسط نمی آیی و چرا مسئولیت یک کار و یک چیزی را نمی پذیری؟ ترس، اگر اشتباه کردم چی؟ در کودکی هر اتفاقی که رخ داده خب افتاده دیگر ما نمی گوییم نیست الان شما بچه نیستید و کودک نیستید الان دیگر گذشته گذشته است. ? می گویند گذشته در گذشته، من الان کی هستم الان می خواهم چکار کنم؟ پس لازم است متوجه بشوید که ما اسیر توهمات ترس هستیم برای مغز شما  فرقی نمی کند که این ترس واقعی است یا غیر واقعی اگر خواسته باشید که برایتان روشن شود که می خواستید بخوابید یا خوابتان برد دیدید که به دره افتادید و وحشت زده بیدار شدید اینطور شدید دیدید چه دره ای، خوشحال شدید و دوباره خوابیدید ولی مغزتان ترسید و عضلاتتان یک مرتبه رها شدند و فکر کردید که از کوهی پایین پرت شدید. کوهی نیست دره ای نیست این ذهن شماست مشکل کوچک و بزرگ نداریم ذهن کوچک و بزرگ داریم آدم کوچک و بزرگ داریم. خواستم آگاهتان کنم که از این پس تمرینتان این باشد که ترس هایتان را بنویسید و طبقه بندی کنید کدامشان اشتباه و شکست است یعنی ترس از اشتباه کردن ترس از شکست خوردن است. ? کدامشان ترس از تایید نشدن و حرف مردم است اگر این کار را کنم دوستم ندارند اگر فلان بشود من را بیرون می کنند و به من اعتنا نمی کنند و من را نخواهند خواست این ترس هایی که به این موارد مربوط می شود را بنویسید لازم است که یک هفته وقت بگذارید و تمرین کنید اول آگاه بشوید که این ترس ها را دارید و آن ها را طبقه بندی کنید و آنها را بنویسید و جلوی آن ها بنویسید که ترس از ترد شدن یا احساس ناخواستنی بودن، یا ترس از شکست یا ترس از اشتباه همین دو مورد را بنویسید. ? حالا آگاه شدید امروز به مدت یک هفته شروع کنید از هر چیزی که ترس دارید بنویسید و طبقه بندی کنید در طبقه شکست و ترس از اشتباه است یا در طبقه ترد شدن و احساس ناخواستنی بودن و این ها است. مثلا دوستتان نداشته باشند و یا به شما اهمیت ندهند این دو طبقه. می خواهید بدانید از چه می ترسید؟ گفتیم که از رفتارها، بیایید بروید در ذهنی که این رفتارها ساخته شده است رفتار شما ایجاد یک فکر کرده است فکر شما ایجاد یک احساس کرده است و احساس شما ایجاد یک رفتار کرده است و رفتار شما ایستایی است فرار می کند از چه می ترسم؟ ? چرا زنگ نمی زنند چرا تلفن نمی کنند چرا درخواست نمی کنند چرا با مشتری وارد مذاکره نمی شوند چرا پیگیری نمی کنند چرا نه نمی گویند؟ همه این ها می توانند شما را به ترس هایتان برسانند.ترس هایتان را بنویسید و یادتان باشد که همه ترس دارند از جمله خود من، نوع تر سهای ما فرق می کند و مقدارش فرق می کند من هم روزی یادم می آمد که از خانه تکان نمی خوردم و می ترسیدم که اشتباه کنم و یا دوستم نداشته باشند هیچ کس مستثنا نیست ترس هایتان را بنویسد از امروز تا به مدت یک هفته تا مورد به مورد با هم پیش برویم. ? به کمک رفتارهای هوشمندانه کوچکه که قبلا هم عرض کردم و با کمک تکنیک یک دو سه صدوبیست و سه این ها را بنویسید و طبقه بندی کنید. حالا عرض خواهم کرد که اتفاقا در وجود خریدار و فروشنده هم یک ویژگی مشتری است که بازدارنده است از جنس همین ترس است فروشنده می ترسد که نه بشنود اقدام به فروش نمی کند برای مذاکره نمی رود برای فروش نمی رود می ترسد او نه بگوید ببینید حکم داده است قضاوت کرده است پیش داوری کرده است. ? حکم داده است و حکمش را هم صادر کرده است و اجرا کرده است و پیش خریدار نمی رود و می ترسد. خریدار هم می ترسد که فرصت را بسوزاند و از دست بدهد نه می گوید یعنی می روی به او بفروشی می گوید نه چرا؟ می ترسد از شما بخرد پولش تمام بشود و آن کالا را در انبارش باشد حالا دیگر نه پول دارد و نه جا دارد. حالا یک نفر دیگر بیاید ارزانتر و با کیفیت تر به او ارائه کند دیگر پول و جا ندارد که از او بخرد این توهم است فکر می کند که یک نفر دیگر بیاید و با کیفیت تر و ارزانتر بدهد پس می گوید نه. روزی که ترس از نه شنیدن را به عنوان فروشنده در خودتان حمل کنید اقدام کنید و روزی که این اتفاق بیافتد کمک کنید ترس خریدار هم بریزد مشتری های شما از شما خواهان خرید. سوال این جلسه وقتی. ? رنجش ها را حل نکنیم چه اتفاقی میافتد؟ ? خودمان را دوست نداریم ? ترس های بازدارنده ? هر دو مورد تا پادکست بعدی موفق باشید

این مطلب چه‌ اندازه برایتان مفید بوده است؟
میانگین امتیاز ۵ / ۵ تعداد رأی: ۱

ارسال نظرات (۰ نظر)

روزی ۱ ساعت کار با ماهی ۱۶ میلیون درآمد