انتخاب الگوی مناسب و افزایش ثروت
متن سخنرانی ریاست محترم آراد در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۳۹۷ در قم به همراه فایل صوتی
بسم الله الرحمن الرحیم
عرض خیر مقدم دارم خدمت همه شما عزیزان و سروران، امیدوارم که قدمهایی که زحمت کشیدید و تا اینجا تشریف آوردید این جلسه برای شما پر خیر و برکت باشد و نکاتی که بیان میشود و همین طور ادامه جلسه موجب یک رشد و شکوفایی در زندگی شما بشود انشاءالله.
صحبت ما در جلسات گذشته درباره ثروت بود و شاخصههای ثروت را بیان کردیم. امروز میخواهم نکته دیگری را در بحث ثروت بیان کنم که ریشه اصلی خیلی از شکستها و ناکامیها از این نکته شروع میشود.
مردم درباره ثروت سه دسته هستند:
دسته اول کسانی هستند که برای رسیدن به ثروت الگو و هدایت کننده و راهنمایی ندارند. یعنی اگر از او بپرسید فلانی! آیا میخواهی ثروتمند بشوی؟ میگوید: بله. آیا برای ثروتمند شدن الگوی مشخصی داری؟ راهنمایی داری که تو را ثروتمند کند؟ معلم و استادی در راه ثروتمند شدنت هست؟ میبینید که میگویند نه. میخواهند ثروتمند بشوند اما الگوی مشخصی، راهنمای مشخصی برای ثروتمند شدن ندارند. واقع قضیه این است که اکثریت مردم جهان از این زمره هستند و میبینید که اکثریت مردم جهان فقیرند و با مشکلات اقتصادی عدیدهای نه تنها در ایران بلکه در همه جهان دست و پنجه نرم میکنند. و وقتی نگاه میکنید میبینید که الگوی مشخصی ندارند و تمام تکیه اینها بر عقل خودشان است، بر دانش خودشان است، بر فکر خودشان است. و هر کاری را درستی و غلطی آن را با عقل خودش میسنجند یعنی اگر عقل خودش گفت درست است، درست میداند و اگر عقل خودش گفت غلط است، غلط میداند. در حقیقت چنین کسی خودش امام و راهنما و هدایت کننده خودش است، خودش خدای خودش است و هر چی هست و نیست خودش است و اکثر مردم از این زمره هستند. در نظرشان حق همانی است که خودشان فهمیدند، باطل همانی است که خودشان فهمیدند. و هر امر جدیدی هم که به اینها عرضه بشود دوباره با عقل خودشان بررسی میکنند اگر عقل خودشان آن را درست دانست میگویند درست است و اگر عقل خودشان این را درست ندانست میگویند غلط است.
نهایت نقطهای که این افراد به آن میرسند عقل خودشان است و چون اکثر مردم از عقل بهره کمی بردند این افراد از دنیا و زندگی و رشد بهره کمی میبرند چون منتهای بزرگی اینها خودشان هستند. اگر یادتان باشد نقلی را از امیر المومنین علی (علیه السلام) گفتم که حضرت فرمود: “دانایی این است که انسان قدر خود را بشناسد”. این، اگر قدر خود را دانست و عقل خود را فهمید که باید بفهمد که بسیار حقیقتها در این نظام هستی هست که عقل این نفهمیده، بسیار رمز و رازها هست که عقل این نفهمیده، بسیار علوم هست که عقل این از درک آن مسئله عاجز است. فرض هم بر این بگذاریم که خداوند به این شخص ۱۰۰۰ سال عمر بدهد واقعاً با این فرمان که جلو میرود و در تمام ایام هم در حال عقل و تفکر و مطالعه باشد بعد از ۱۰۰۰ سال چقدر از علم و حقیقت عالم به او رسیده است؟ بروید از اساتید علوم مختلف بپرسید و بگویید که استاد! شما که ۵۰ سال در علم ریاضی هستید بعد از ۵۰ سال چقدر از علم ریاضی را فهمیدید؟ میگوید: هیچی. آقای دکتر شما ۲۰ سال است که دارید طبابت میکنید بعد ۲۰ سال چقدر از علم طبابت فهمیدید؟ میگوید: هیچی.
یعنی نسبت به آن چه که علم و عقل کامل هست این به چیزی از آن نرسیده است هر چند در نظر مردم این شخص خیلی عالم و دانشمند است. مردم میگویند خیلی دکتراست، خیلی فوق دکتراست، خیلی فوق تخصص است، در قیاس با مردم بالا آمده است اما اگر از خودش بپرسی و حقیقت ماجرا را جویا بشوی میبینی که به حقیقت خاصی نرسیده است. این حال کسی است که همه تکیه و همه باور و اعتمادش بر عقل خودش استوار شده است و ما از بزرگان جهان –کاری ندارم که در چه زمینهای بزرگ هستند – یک دانه از این زمره نمیبینیم. یعنی تمام بزرگان جهان الگویی داشتند، راهنمایی داشتند، معلمی داشتند، استادی داشتند و آن کسی که بی معلم و استاد بود به جایی نرسید. یعنی اگر بنای خیلی قویی شد و از او بپرسید که فلانی تو چطور بنای قابلی شدی؟ میگوید من ۵ سال در محضر استاد بنا فلانی، شاگردی کردم. آقای فقیه چه شد که تو فقیه والایی شدی؟ میگوید: من ۱۰ سال در محضر علامه فلان درس خواندم، ۱۳ سال در محضر آیت الله فلان تحصیل کردم تا به این نقطه رسیدم. آقای پزشک چی شد که تو به این درجه پزشکی رسیدی؟ میگوید: من چند سال در محضر پروفسور فلانی شاگردش بود.
یعنی تمام بزرگان امروز جهان را اگر سؤال کنید میبینید سالهایی در محضر اساتیدی بودند. غیر از اینها نگاه کنید میبینید که همه در عوام الناس مردم هستند و همه در سطرهای عادی و به هیچ جایی هم تا آخر عمرشان نمیرسند، در هیچ زمینهای هم هیچ برگه شاخصی از اینها پیدا نمیکنید. یک نفر از آنها را نمیبینید که بگوید من به فلان نقطه رسیدم در حالی که من راهنما و معلمی نداشتم. این که وضع اکثریت مردم در فلاکت و در فقر و در بیچارگی هست در تمام ابعاد، نگاه کنید میبینید که اکثریت مردم از حیث اخلاق فقیرند، از حیث ادب فقیرند، از حیث تعقل فقیرند، از حیث تفکر فقیرند، از حیث درک سیاسی فقیرند، از حیث درک اجتماعی فقیرند، از حیث پول فقیرند، از حیث مرام و جوانمردی فقیرند، از حیث محبت کردن فقیرند، از حیث بیان و آداب فقیرند، از تمام امور، اکثریت مردم را در فقر میبینید، چرا؟ چون الگویی نداشته و خواسته این راه پرفراز و نشیب فقر به ثروت را با عقل خودش طی کند و نشده و نمیشود.
یعنی شما یک نفر را پیدا نمیکنید که در یک زمینه، نه فقط در زمینه اقتصادی، بگوید من در این زمینه فقیر بودم اما امروز ثروتمند شدم بدون این که راهنمایی داشته باشم و خودم راه را پیدا کردم. مثلاً یکی باشد که بگوید من از حیث فن بیان، ۵ سال پیش افتضاح بودم امروز بعد ۵ سال یک سخنران حرفهای هستم و این راه را بدون معلم و الگو و راهنمایی طی کردهام، خودم با عقل خودم راه را پیدا کرده بودم. چنین کسی نداریم. یا کسی برگردد و بگوید من از حیث اخلاق و ادب، ۵ سال پیش خیلی داغون بودم، چه فحشها میدادم، چه بیاخلاق بودم، امروز مؤدب شدم، امروز اخلاقم خوب شده و این راه را بدون استاد و معلمی طی کردم، خودم همین جوری رفتم و درست شد. چنین کسی هم نداریم و ثروت هم همین است. باز من میگویم ثروت سخت است، باز پولدار شدن از آن مسائل دیگر سختتر است چرا که انسان اخلاق را از همکلامی با پدرش، با مادرش، با برادرش، در طول شبانه روز نکاتی را بتواند یاد بگیرد اما اطرافیان ما اکثراً سالها هم که بگذرد یک نکته از ثروتمند شدن هم نمیتوانند به ما یاد بدهند چه بسا که انسان پدر خوش بیانی داشته باشد، مادر خوش صحبتی داشته باشد، یکی از رفیقهایش خوب صحبت کند و از همجواری با این رفیق خوش صحبت، این شخص خوش صحبت بشود.
اما در باب ثروت میبینید که نه. کجاست کسی که از اطرافیان ما یک شخصی که به آن معنا ثروتمند باشد و حاضر باشد که به ما یاد بدهد که اگر هم حاضر باشد به ما یاد بدهد این میشود همان معلم ما. ما صحبتمان از آن کسانی است که بی معلم، بی راهنما، بی الگو میخواهند راه را طی کنند. این نکته اول و مهمترین نکته این جلسه ما باشد. اگر در میان شما افرادی هستند که الگویی ندارند اینها عامیانه بگویم خیلی وضعشان خراب است و اینها راهی به سمت رشد و موفقیت ندارند، الکی خودشان را این سالها خسته نکنند. اگر عقلشان نمیتواند قبول کند که باید از یک الگویی تبعیت کنی، چون بعضیها انقدر تکبر در وجودشان زیاد است که میگویند من برای چی باید بروم و از یکی دیگر تبعیت کنم؟ اصطلاح قرآنی آن، این است که فرعونی برای خودش است، یک بتی است که بزرگترین حقیقت عالم را خودش میداند و میگوید هر چی هست و نیست از این نظام هستی، منم.
این لحن اکثریت مردم است که اکثریت مردم خودشان را بزرگترین حقیقت جهان میدانند، یعنی هر چی هست و نیست منم، منم متفکر، منم خوش اخلاق، منم آن کسی که همیشه خوبی کرده و بدی دیده و همه آن این است. به یک بنده خدایی گفتم: چطور میخواهی حقیقت را پیدا کنی؟ گفت: خب میشنوم بعد میام با عقل خودم بررسی میکنم که کدام حقیقت است؟ گفتم: از کجا فهمیدی که عقل تو راست میگوید؟ آن کسانی که با عقل خودشان میخواهند موضوعات را بررسی کنند درستی عقل خودشان را از کجا فهمیدند؟ از کجا به این نتیجه رسیدند که عقل آنها درست است؟
در نتیجه اشتباه اکثر مردم که سالها زندگی میکنند نه تنها در عصر ما در تمامی عصرها، در تمامی مناطق جغرافیایی و در تمامی تاریخها این است که مردم میخواهند به حقیقت، به رشد، به بالا رفتن برسند اما با عقل خودشان. در حالی که باید از اول به این سوال فکر میکردند منی که میخواهم مثلاً در اقتصاد ثروتمند بشوم چطور میخواهم بفهمم راه غلط کدام است؟ راه درست کدام است؟ میگوید: همه حرفها را میشنوم بعد با عقل خودم بررسی میکنم و راه را پیدا میکنم؟ چه کسی گفته که عقل تو درست است؟ چه کسی گفت که اگر یک گزاره حقی به تو عرضه بشود تو میفهمی که حق است؟ به گذشته خودتان نگاه بکنید، چه بسیار حرفهای درستی که به شما زده شد و شما گفتید غلط است! چرا؟ چون عقل شما اشتباه میکند، چون عقل شما آن موقع کامل نبوده است و چه بسیار گزارههای غلطی که شما گفتید درست است.
پس این عقلی که شما میخواهید با تکیه بر آن، راه درست و غلط را پیدا کنید خودش نادرست است. اگر بخواهم مثالی برای شما بزنم مثل این است که شما یک نفر را بر امور خودتان امانتدار قرار دادید، یعنی یک نفر را آوردید و گفتید که فلانی تو اینجا وایسا، این عقل را این آدم در نظر بگیرید در کناره و گفتید که تو اینجا بایست. یک سری دوست و دشمن من پیش تو میآیند تو دوست را از دشمن برای من جدا کن. در حالی که آن کسی را که برای این کار قرار دادید چه بسا خودش خیانتکار است، چه بسا خودش دوست و دشمن را درست تشخیص نمیدهد. طرف میگوید فلانی! من برای این آقا دوست هستم، آن هم بررسی میکند و میگوید بله تو دوستی، در حالی که او دشمن بود. یکی دیگر میآید که دوست است یک کاری میکند ولی او میگوید نه، این دشمن است و آن شخص را میاندازد کنار. در نتیجه میبینید که سالهای سال دشمنها و غلطها را برای این بنده خدا جمع کرده و دوستها و خوبیها را از وی دور کرده است. چرا؟ چون خودش را محور قرار داده است.
این ثمره اکثریت مردم و دلیل فلاکت و نفلهگی و بدبختی اکثریت مردم جهان است، نه در این عصر بلکه در تمام عصرها که خودشان را خداهای خودشان در نظر گرفتهاند و خدا هم در سوره فرقان به این مسئله اشاره کرده است: «پیامبر! آیا ندیدی کسانی را که عقلها و هواهای نفسانی خود را خدای خود میگیرند؟!!!» یعنی هیچ منطقی در نظرش پذیرفته نیست جز آن چیزی که خودش بفهمد. این اکثریت مردم هستند. اگر در زمره این اکثریت هستید، واقعش به جایی نمیرسید. اصلاً شک نکنید و هیچ نقطه بزرگی از آن شما نیست. چون از روز اولی که خدا این جهان را خلق کرده هیچ نقطه بزرگی از آن چنین کسی نبوده است. اگر یک نفر بتواند بگوید که فلانی در فلان عرصه بود که خودش بالا آمد، چنین شخصی نداریم. و یک مثال نغز کسی اگر توانست بیاورد. این دسته اول که به شدت از این دوری کنید. اما دو دسته دیگر میمانند و هر دو دسته دارای الگو هستند.
دسته دوم کسانی که الگویی دارند اما الگوهای آنها درست نیستند ـ من دارم از نظر اقتصادی صحبت میکنم ـ درست نیستند یعنی چی؟ باز این جا دو دسته میشوند.
دسته ای که الگوهایش درست نیستند به معنای این که واقعاً همین پول نقد را به شخص نمیرسانند، یعنی طرف کسی را الگوی خودش قرار داده در حالی که آن الگو واقعاً این شخص را به پول نقد نمیرساند و اکثر اساتید دانشگاه از این زمره هستند، آنهایی که در حوزه اقتصاد درس میدهند و اکثر نویسندگان کتابهایی که در حوزه اقتصاد میخوانید از این زمره هستند. نگفتم همه آنها که یک عده متعصب به حرفم خرده نگیرند، اکثرشان از این زمره هستند. یعنی شما فلانی را الگوی خودت قرار میدهی، فلان استاد دانشگاه را که در حوزه اقتصاد درس میدهد، فلان نویسنده کتابهای اقتصادی را که چگونه پولدار شویم؟ چگونه ثروتمند شویم؟ چگونه فلان شویم؟ چگونه اِل شویم؟ چگونه بِل شویم؟ میخوانی و سالها هم تبعیتش میکنی و به آن چه که گفته عمل میکنی اما تو به ثروتی نمیرسی. چون راهکارهایی که داده غلط بوده است. اولاً ما الان در عصری هستیم که سرعت حرکت و سرعت تکنولوژی انقدر بالاست که خلق و خوی مردم جهان به شدت تغییر کرده، نویسنده کتابی را در ۵ سال پیش نوشته، ۵ سال پیش تلگرام رشدی در ایران نداشته در نتیجه یک فضاهای دیگری خیلی پررنگ بود. تو امروز میروی و آن را پیروی میکنی و میبینی که آن فضایی که او گفته جواب نمیدهد. چه بسا که اکثر آن جملهها برای عصر خودشان هم جواب نمیداد. اگر جواب میداد نویسنده این کتاب نمیشد، میدانند که اکثر نویسندهها قشر فقیر جامعه هستند یعنی اگر واقعاً هنری داشت که نمیرفت استاد دانشگاه بشود و خودش تجارتی را و کسب و کاری را و حرفهای را دست میگرفت. خودش یک مسیری را آغاز میکرد و یا حداقل عدهای را میآورد و یک مسیری را با این عده آغاز میکرد. اگر راهی را بلد بود آن راه را اجرا میکرد نه این که فقط درس آن را بدهد.
به قول بنده خدایی که میگفت: «آن کسی که راهی را بلد است انجام بدهد آن را اجرا میکند و آن کسی که بلد نیست آن را آموزش میدهد». آن استاد دانشگاه اگر میتوانست با روشی که بلد بود اقتصادی را جلو ببرد میآمد و آن روش را خودش اجرا میکرد و یا بهتر، ۱۰ نفر، ۲۰ نفر را میگرفت و با آن ۲۰ نفر اجرا میکرد. که اگر تجارت را خودم انجام بدهم میشوم یک تاجر اما اگر بیایم و با ۱۰۰ نفر انجا بدهم میشود ۱۰۰ تا تاجر چرا یکی بشویم؟ اما اجرا میکرد نه این که فقط لفظ آن را بیاید و حرفش را بزند. اما آن کسی که میآید همایش برگزار میکند و فقط حرف میزند که چگونه ثروتمند شویم؟ آخرش برو بگو فلانی! همه حرفهایی که زدی درست، بیا کمک کن اجرا کنیم آن چیزی را که خودت گفتی. میگوید: نه، من در اجماع فقط آموزش میدهم.
پس این دسته دوم الگوهایی هستند که واقعاً انسان را به پولی نمیرسانند. شما از خواندن کتابهایشان، از شنیدن فایلهای سخنرانیشان، از رفتن در جلساتشان، و هزینههایی که کردید در این همایشها و کنگرهها و فلان و بهمان به پولی هم نرسیدید. این دسته دوم و بخش اول هستند. دسته دوم گفتیم الگوهای نادرست هستند، بخش اولش الگوهای نادرستی هستند که واقعاً به انسان پولی هم نمیدهند. مثل خیلی از این شرکتهایی که امروز هست، بیا انقدر تومان بگذار بعد یک مدتی انقدر تومان بردار. داستان پینوکیو است واقعاً، این همان ماجرا است.
من نمیدانم واقعاً سازنده پینوکیو چه کسی بود؟ اما واقعاً اگر با نیت خوبی فیلمش را ساخت خدا رحمتش کند خیلی درسها را نشان داد که شما در ماجرای پینوکیو دیدید که آن شخص یک عروسک چوبی بود، این نماد انسانهاست و میخواهد بگوید که ای انسان تو لحظه اول اگر بخواهی به ذات درون خودت نگاه کنی هیچ حقیقتی در درون تو نیست، تو یک چوبی، ولو راه میروی چون پینوکیو راه میرفت و همه کارها را انجام میداد ولی چوب بود، درون خیلی از ما هیچ گنج ارزشمندی وجود ندارد و همان چوب هستیم. آن گربه نره و آن روباه مکار، اینها همه استعاره است. نماد انسانهای فریبکاری بودند که میآمدند در کنار ما انسانهای چوبین و ما را فریب میدهند. به چه فریب میداد؟ به زرق و برقهایی، به این که تو بیا این سکه را بکار و شب درخت پر سکهای میشود و تو بردار. حکایت خیلی از شرکتهای فلان و فلان همین است و تو مثل همان پینوکیو فریب میخوری و بعد میروی میریزی و میبینی که هیچی نمیشود. بعد آوردش و گفت برویم در شهربازی، شهربازی نماد این دنیاست، نماد این لذتهای تلگرامی و اینستاگرامی و سایتها و شبکهها و فلان و فلان است و این شهربازی است که برای شما درست کردند، نماد این سریالها و فیلمها و دلقک بازیها و شوها و طنزها و امثال اینهاست. حالا آنجا پینوکیو بچه بود او را بردند شهربازی ما الان بزرگ هستیم ما را به برنامه فلان میبرند. آن هم شهر بازی است و دارد تو را بازی میدهد.
آخر همه اینها میخواهد تو را چیکار کند؟ آخر به پینوکیو گفت برو به فلان جا، پینوکیو هم رفت و به یک خر تبدیل شد. آخر همه این بازیها میخواهد از تو یک خر بسازد. خری که در این نظام خلقت فقط برای یک عدهای حمالی کنی. کار خر چیست؟ بار ببری و آن طرف هم دنبال این است که برنامهاش پرطرفدارتر بشود، وسطش تبلیغات بگیرد، مشهورتر بشود، اینستاگرامش دو تا تبلیغ کند و امثال اینها. بلا نسبت خر که من و تو همان خری میشویم که آنجا میرویم و او را فالو میکنیم و پیگیری میکنیم تا او به هدفش برسد و بارش را ما به دوش میکشیم و میبریم. بعد که خر شد خداروشکر که پینوکیو حداقل به فکر افتاد و شروع کرد به گریه کردن، به زاری کردن. اولاً خوب شد که فهمید خر است، کارگردان خواست به ما بفهماند که ای مردم! اکثر شما به این فهم که حتی خر شدید هم نمیرسید ولی خر شدید. خرتان کردند، قبلاً یک استخوان چوبی بودید، قبلاً یک انسانی بودی بیخمیرمایه مشخصی، کاش همان بودی اما چون فریب خوردی، فریب یک عده سوءاستفاده بکن را، فریب یک عده کسانی را که واقعاً تو را میخواستند به منافع برسانند و نشان داد. به تو لذت میدهند تا به آنها اعتماد کنی. اگر یادتان باشد پینوکیو گفت آن اسباب بازی چند است؟ گفت: مجانی است. و گرنه مگر طرف خُل است؟ روانی است؟ بیمار است؟ چه جوری میشود در این عصر و زمانه که گربه برای محض رضای خدا موش نمیگیرد برنامه میسازد که تو مجانی نگاه کنی و بخندی؟ برای تو مجانی برنامه میگذارد؟ الان به همان آدم بگو فلانی ۱۰۰ هزار تومان به من بده، تو که مجانی این همه زحمت میکشی. نمیگوید که این را مجانی میگذارم که شما لذت ببرید و یک نفعی و داستانی پشتش است. مجانی تو را میخنداند این آدم ۵۰ هزار تومان به کسی نمیدهد الان چه جوری میشود که تو را مجانی میخنداند؟ این ساختار ۱۰۰۰ تومان در جیب کسی نمیگذارد چه جوری میشود الان این جا مجانی خدمات میدهد؟
نمیفهمی که پشت همه اینها یک حسابی است، یک خر کردنی است، یک داستانی دارد که میخواهند کاری بکنند. من با ایرانی و خارجی بودنش کاری ندارم، همه اینها سر و ته یک کرباس هستند. چه آن ایرانی بخواهد این برنامه را بسازد چه خارجی. وقتی هدف این است که به جوان ما لذتی بدهد و او را سرگرم کند و به یک شهربازی ببرد خر کرده است. حالا بچههای کوچک با تاب و سرسره خر میشوند این با کلیپهای اینستاگرامی، یک پله آمده بالا اما ساختار خر کردن همان است. بعد آخرش وقتی پینوکیو فهمید یک اتفاقی برایش افتاد. این که میگویم سازنده را خدا رحمتش کند اگه نیتش الهی بود چون همه اینها را با یک حسابی ساخت، همه اینها یک مبانیای دارد. اول پینوکیو نادم و پشیمان شد بعد از آن گریه کرد و آن فرشته مهربان را صدا زد و بعد از آن استغاثه کرد. اینها همه مبانی دینی دارد و گفت: غلط کردم، دیگر نمیخواهم آن راه را بروم، اصلاح کردم، اصطلاحاً توبه کرد. وقتی توبه کرد فرشته مهربان گفت: حالا که توبه کردی، حالا که واقعاً عزمت را جزم کردی، نه تنها تو را از آن خریت در میآورم بلکه از آن حالت چوبی هم تو را خارج میکنم.
پس این ثمره الگوهای غلط است که الگوهای غلط ما را به اشتباه میبرد. اکثر مردم الگویی ندارند، یک اقلیتی دارای الگویی هستند. باز این اقلیت را هم بررسی کنید میبینید که در این اقلیت، اکثرشان دارای الگوهای نادرستی هستند که نادرستی آنها از نظر اقتصادی هم واضح است. به ۱۰۰ نفر بگویید فلانی! تو در عرصه رسیدن به پول آیا الگویی داری؟ میگوید: خیر. ۹۰ نفر آنها میگویند خیر، بیشتر از ۹۰ نفر آنها میگویند خیر، ۱۰ نفر هم میگویند آره الگویی داریم. در آن ۱۰ نفر بررسی میکنی میبینی که بشتر از ۹ نفر الگوی آنها نادرست است. باز در این ۹ نفر میبینی که ۷ نفر الگوی نادرستی آن با همین دو تا چشم معلوم است یعنی فهمیدن نادرستی آن برای انسان به ۲ دقیقه است. یعنی غلط بودن ساختار خیلی از این شرکتهایی که شما میخواهید به آنها پولی بدهید و درخت سکهای به شما بدهد، این غلط بودنش با ۵ دقیقه استدلال عقلی واضح است. یعنی برای فهمیدن غلط بودن این، لازم نیست که انسان سالها در داخل آن باشد و بعد بفهمد که غلط است، این واضح است، چشمی میشود فهمید که غلط است. چشمی میشود فهمید که این تئوریش دروغ است، این با چشم معلوم است.
گفتیم که الگوهای نادرست ۲ دسته هستند. نادرستی که غلط بودنش با چشم معلوم است و واضح است و هیچ کسی هم از قِبَل آن به جایی نرسیده جز این که حالا خودیهای خودشان که آنها بقیه رو خر میکنند و یک پولی هم اینها گیرشان میآید، طبیعی است.
اما دسته دوم آنهایی که الگوهایی دارند که الگوهایشان نادرست است کسانی هستند که الگوهای نادرست دارند اما به این راحتیها غلط بودن الگو معلوم نمیشود. یا به عبارت دیگر، شخص را در زندگی دنیایی به پول و مال و منال زیادی میرسانند اما شخص توجهی به حلال و حرام بودن این پول ندارد. شخص توجهی به این ندارد که با پولدار شدن من در این ماجرا هزاران نفر دارند فقیر میشوند. مثل کسی که میآید میگوید الگوی من فلان قاچاقی است. با فلان قاچاقچی دست تو دست دادم، رقیق شدم و الان خیلی پولدار هستم. الان الان تو با فلان قاچاقچی دست تو دست دادی و رفیق شدی تو پولدار شدی بقیه چی شدند؟ این هزاران زندگی را سوزاند تا یک زندگی خودش را بالا بیاورد. خیلی از سازندگان برنامههای مختلف، خیلی از سازندگان کلیپها، الان یک خوانندهای چندین میلیون فالور در اینستاگرام دارد یک فیلمی را صبح گذاشته که مثلاً بیدار شده و برای خودش چای درست کرده و میخورد. چند روز پیش بود من به یک بنده خدایی گفت بیار ببینم اینها چی دارند میگویند؟ یکی باز زشتتر بود دستش را بالا گذاشته بود و زیر بغلش همه معلوم میشد، مثلاً عکس روزش بود و زیر آن زده بود: «امروز چه روز خوبی است». بعد من نگاه کردم ۵ یا ۶ میلیون فالور داشت و این فیلم یک میلیون دیده شده که این دارد چای میخورد. خدایی شما یک میلیون را ضربدر یک دقیقه بکنید، ما فرض میگذاریم که این یک میلیون یک دقیقه دیده باشند، ۵ بار ندیده باشند، طرفدارهایش که ۵۰ بار این صحنه را میبینند که این دارد چای میخورد. یک عده هستند که زیر بغل او را میشمارند که چند تا مو داشت؟ بعد تعریف میکنند که من به فلان بازیگر خیلی علاقه دارم. چه جوری علاقه داری؟ میگوید: تمام موهای زیر بغلش را شمردم. شما یک میلیون را ضربدر یک دقیقه بکنید این را تقسیم بکنید!!! بعد من دیدم این بیشتر از ۴۰۰ تا پست گذاشته و همه هم همینجور یک میلیون فالو شده، باز فیلمها کمتر دیده شد، عکسها دو سه میلیون. حساب کردم گفتم اگر عمر مفید کاری یک انسان ۱۲ ساعت باشد، یعنی در روز ۱۲ ساعت یک انسان کار مفید بکند که نداریم یعنی ما الان اگر دو ساعت یکی کار مفید بکند باید بگوییم الحمدلله این خیلی کار مفید کرده است.
بنده خدایی در آراد دیدیم که روزی مثلاً مطلبهایی که مینوشت به اندازه ۲ یا ۳ ساعت بود. یک از اساتید تعریف میکرد که آمد به من گفت که مهندس! شما خیلی من را تخریب میکنید و میگویید من ضعیف هستم. در حالی که در خانواده ما، پدری و مادری، پشت به پشت، باهوشترین و پرتلاشترین فرد من هستم و همه هم میدانند. یعنی این که روزی ۲، ۳ ساعت کار میکند پرتلاشترین فرد خاندانشان است. من با احتساب ۱۲ ساعت حساب کردم یعنی گفتم یک انسان ۱۲ ساعت در روز کار کند و این پستهایی که این گذاشته بود حساب کردم ـ اگر اشتباه نکرده باشم ـ حدوداً یک عددی بود در حدود ۱۵۰۰ نفر را این در روز دارد میکشد، کشتن است دیگر. ۱۲ ساعت تو بیایی آدم را بگذاری زیر بغل ببیند، ۱۲ ساعت بیاید این چای خوردن من را ببیند. بعد این بنده خدا گفت: رئیس! این تازه خوب است. خارجیها که دستشویی میرود فیلم میگیرد آن را میگذارد و همه طرفدارها دنبال میکنند. این ۱۵۰۰ نفر انسان را دارد میکشد که این آقا میخواهد یک چای بخورد یا بگوید که امروز روز خوبی است.
و تازه گمان میکنند که خیلی انسانهای مفیدی هستند و گمان میکنند که صنع یعنی ساختمانهای خیلی نیکویی تحویل دادند. یعنی اکثریت اینها را هم ببینید بر این گمان هستند که چقدر وجودشان برای این مردم مفید است. یعنی باورش بر این است که من چقدر انسانها را شاد میکنم؟ چقدر دارم امید را در جامعه تزریق میکنم؟ تازه باور خودش این است و فکر میکند که خیلی کار هنرمندانهای کرده است. این که یک دقیقه کلیپش بود آن که یک برنامه است و ۳ ساعت، ۳۰ میلیون نفر آدم را مشغول میکند. این چه بدبختیای است؟ چه بیچارگیای است؟
پس دسته دوم الگوهایی هستند که ما در زندگی برمیداریم، نادرست هستند اما به این راحتیها معلوم نمیشود. یک عدهشان راحت معلوم میشود اما یک عدهشان به راحتی معلوم نمیشود و انسان فکر میکند به راه درستی میرود و چه بسا که انسان را به پول و ثروتی هم میرسانند اما تو را پولدار میکنند با بیچاره کردن میلیونها نفر. آنهایی که بویی از انسانیت نبردند میگویند عیبی ندارد. آن قاچاق فروشی که میگوید من پولدار بشوم ولو این که ۱۰۰۰ نفر بیچاره بشوند، آن سازنده تلویزیونی که میگوید من مشهور و ثروتمند بشوم ولو هزاران نفر از عمرشان را بگذارند، عیبی ندارد من پولدار شوم. انقدر این منیت درونش بالاست که فقط میگوید من رشد بکنم. و افرادی با این تیره چنین الگوهایی را انتخاب میکنند یعنی دقیقاً اینها چه کسانی را جذب میکنند؟ یک استاد و الگویی که خودش را ثروتمند میکند، شاگردانش را ثروتمند میکند با بیچاره کردن دیگران، چه کسی میرود شاگرد این میشود؟ همان کسی که آن هم عین خیالش نیست که بقیه بیچاره شدند یا نشدند و متأسفانه زیاد هم داریم. خیلیها هستند که آدم کش هستند، زندگی خراب کن هستند. به واسطه کشتنها و خراب کردنها و نابود کردنها و دریدنها و پاره کردنها به سود بزرگی رسیدند و امروز یک عدهای مرید اینها هستند. چه کسانی مرید اینها میشوند و اینها را به عنوان الگو قرار میدهند؟ کسانی که اینها هم ابایی ندارند و ترسی ندارند از این که زندگیها را از هم بپاشند. ترسی ندارند از این که مردها را بکشند و زنها را به اسیری و کنیزی و بردگی ببرند، اینها ابایی از این مسئله ندارند این است که اینها را یاری میکنند و میگویند عیبی ندارد او را یاری میکنم تا ما هم به نون و نوایی برسیم.
درست است که در هر دو حالت الگو نادرست بوده اما در دسته دوم این الگوی نادرست حداقل آن طرف به یک پول و یک سن تومانی میرسد که آن بیچاره اول به آن هم نمیرسد. یعنی نمیخواهم بگویم بهتر است اما همراهی با آن حداقل این را به یک پولی رسانده ولو آن پول یک نکبت، و وبال و سختیهای بدی برای این شخص خواهد داشت. این هم از این.
اینها را دارم میگویم که اگر به این نتیجه رسیدید که بی الگو هستید یک الگو انتخاب کنید و وقتی خواستید الگویی انتخاب کنید نگویید یک سخنرانی یک جایی شنیدیم راست گفت بی الگویی ما، بیراهنمایی ما، ما را زمین زده بعد حالا بروید الگو انتخاب کنید بیچارهتر بشوید چون نداشتن الگو از داشتن الگوی بد بهتر است. الگو نداشته باشی همیشه بیچارهای اما خودت حماقت کردی داری چوب حماقت خودت را هم میخوری اما الگویت که غلط باشد یک کسی دیگری کثیف است و چوبش را تو میخوری، یک کس دیگری میخواهد بالا برود تاوانش را تو میدهی، این سوزش بیشتر است. چون در حالت اول اگر آدم بعداً هم چوب خورد یعنی پروندهاش را که نگاه کرد و گفت من سالها بدبخت بودم و بعد میگوید عیبی ندارد خودم انتخاب کردم و خودم هم بدبخت شدم.
اما در حالت دوم میگوید من خواستم تلاش کنم، من زحمت کشیدم، یکی دیگر خواست بالا برود من بدبخت شدم، این خیلی دردناک است. آنجا حداقل چوب عمل خودت را میخوری اینجا پول کثیفی یکی دیگر را میخوری. این است که عزیزان اگر به الگوی درست و مشخصی نرسیدید خواهشاً بیالگو بمانید. هر ننه من قمری را پیروی و دنبالهروی نکنید. نگویید نه، من کسی را پیروی نمیکنم، این کلماتی که اینها همه استفاده کردند حساب کتاب دارد. فالور، فالو یعنی چی؟ دنبالهرو. اینها همه بار روانی و معنایی دارد. دنبالهرو، ما اصطلاحات دینی از اینها داریم. پیرو، تابع، شیعه، اینها همه کلمات را ببینید. شیعه یعنی پیرو، یعنی تابع. امام صادق (علیه السلام) میفرماید: «هر کسی که کسی را دنبال کند شیعه اوست و شیعه ما نیست». تو در طول هفته ۴ ساعت کلیپ فلان کس را در اینستاگرام میبینی، ۳ ساعت برنامه فلانی را میبینی، ۵ ساعت سخنرانی فلانی را گوش میکنی، تو داری آنها را دنبال میکنی. تو چقدر در طول شبانهروز نشستی قرآن را دنبال کنی؟ بعد چطور میگویی که من شیعه امام صادق هستم؟ من پیرو خدا هستم، من خدا را دوست دارم. تو یکی دیگر را دوست داری. دوست داشتن نشانه دارد. تو وقتت را، عمرت را، زندگیت را داری در راه دنبال کردن کس دیگری غیر از خدا میگذاری که آن شخص میگوید من به اصلاً به خدا اعتقاد ندارم بعد تو اینجا میگویی من خدا را دوست دارم. چه نشانهای از این دوست داشتن در تو هست؟ تو که همیشه دیگران را دنبال کردی و اصلاً کاری به خدا نداشتی. هر سگ و شغالی را تو دنبال کردی، بعد میگویی من چرا همیشه بدبختم؟ این سوال خیلیهاست. من با خیلیها عزیزان نشستم. این صحبتها حاصل سالها تجربه همکلامی با شاید بیش از ۲۰ هزار نفر انسان است در طول این ۱۲، ۱۳ سالی هست که ما هستیم. خصوصی، عمومی صحبت کردم.
سوال اکثریت مردم این است که چرا ما سالها داریم سگدو میزنیم اما به جایی نمیرسیم. سالها داریم میدویم اما به جایی نمیرسیم، سالها داریم تلاش میکنیم اما چیزی گیرمان نمیآید، چیزی دستمان را نمیگیرد، جواب همین است. چون یا دنبالهرو و پیرو کسی نیستید و تکیهتان بر عقلهای خودتان است و معلوم است که به جایی نمیرسید، فکر میکنید که خیلی عقلهای شاخصی دارید. امیرالمومنین (ع) فرمود: «الهی عقلی معیوب. خدا عقل من معیوب است». این را امیرالمومنین (ع) فرمود که عقل من علی عیب دارد. یکی به شما بگوید ای عقل معیوب، به هم میریزی که برای چی به من گفت؟ یکی الان به شما بگوید: ای جاهل! شما قاطی میکنید. شخصی به محضر امام باقر (ع) رسید و شروع کرد به حرف توهین کردن و برگشت وسط صحبتهایش و گفت: ای جاهل! حضرت فرمود: امر جدیدی را برای من آشکار نکردهای. طرف تا این را شنید سرش را انداخت پایین و رفت که من الان چی فحش بدم؟ این را گفتم باید به هم میریخت. الان یکی به شما بگوید: احمق! قاطی میکنید اما آن که امام بود قاطی نکرد و گفت میدانم هستم. مگر دعاهایش را نمیخوانید که میگفت: «الهی انا عبدک الجاهل، الهی من بنده جاهل تو هستم». وقتی خودم، ضعف خودم را قبول کردم حالا اگر یکی دیگر هم بیاید و بگوید ای کثیف! الان اگر یکی به شما بگوید ای هوس باز! قاطی میکنید و گردنش را میزنید. اما اگر بگویید میدانم، خودم بر هوس بازی خودم و بر کثیفی خودم واقف هستم. طرف میماند که چه فحش دیگری به این بدهم؟ این هر چه بگویم میگوید من قبول دارم. اما آن کسی که پیرو خودش شده است خودش را خیلی بالا میبیند، خیلی سانتان مانتان میبیند خودش را و میگوید من خیلی بالا هستم. من عقلم خیلی زیاد است.
در یکی از متنها بنده خدا یکی از دوستان نوشته بود شما با عقلهای نداشتهتان میخواهید تصمیم بگیرید؟ انقدر همه گفتند: نه شما میگویید عقل نداشته؟! گفتم: بگو اگر داشته است بگو رو کند. اگر دارد در مورد عقل داشته صحبت میکند ما باید ببینیم ثمره این عقل داشتهاش او را به کجا رسانده است؟ این است که چه بیپیرو باشد، یعنی پیرو کسی نباشد و چه پیرو کسی باشد که آن شخص او را به گمراهی و به غلط ببرد و فریبش بدهد در هر دو حال، این عمرش میگذرد و آخرش چیزی دستگیرش نمیشود. این است که اکثر مردم چیزی دستگیرشان نمیشود. آنهایی هم که چیزی دستگیرشان شده، مشهور شدند، معروف شدند، اکثرشان را نگاه کنید مشهوریت و معروفیتشان را از کشتن انسانها بدست آوردند. کشتن فقط این نیست که چاقو زده باشد توی شکم یک انسان و او را کشته باشد که هر چند این کار را هم کرده است، از کشتن وقت انسانها، از هدر دادن فکرها، از اینها معروف شده است. معروف شده در حالی که هزاران زندگی را از هم پاشیده است. این جوری بالا رفته است.
و فقط یک راه درست میماند و آن هم راه کسی است که الگویی انتخاب کرده و الگوی خودش را از صالحان و پاکان و نیکان و آنهایی که دارای عقلهای ناب و خردهای بزرگ هستند انتخاب کرده است، چنین کسی است که رستگار شده و هم در دنیا به پول بالا و ثروت بالایی رسیده، هم مردمی از کنار آن به بهرهای رسیدند و نفعی بردند و هم زمانی که از دنیا برود پیش همه مردم معتبر است، عزیز است، آبرومند است. وقتی بمیرد خیلیها را خواهید دید که برایش ساعتها گریه خواهند کرد که وجود این شخص، زندگی من را بالا آورد، این بود که من را از خرابیها نجات داد، این بود که من را از بیپولیها نجات داد، این بود که من را کمک کرد. این ثمره کسی است که پیروی کرده و پیروی صالحان و نیکان را انتخاب کرده است. و واقعاً چه پیروی و چه دنبالهروی بهتر از پیروی و دنبالهروی خدا و فرستادههای خدا. این غلطی است عزیزان که در طول سالهای عمری که از ما گذشته به ما القا شده است که پیامبران ما و امامان ما فقط آمدند درباره آخرت، درباره اخلاق و امثال اینها صحبت کردند.
پیامبر بزرگترین تئوریسین اقتصادی است از منظر آراد و آراد برندینگ. از منظر ما امام رضا (ع) بزرگترین تئوریسین اقتصادی است. شما در زیارتنامههایی که هست بعضی وقتها در اماکن که میروید میگوید: «انتم وساسه العباد و ارکان الاقتصاد». شما اصلاً سیاستمداران مردم و ارکان اقتصاد و پول هستید.
در حالی که ما فکر کردیم که امام رضا فقط برای یک شفا دادن خوب است؟ هر وقت مریض داریم میرویم حرم امام رضا. یکی هم وقتهایی هم نظریههای اخلاقی، مثلاً غیبت نکنید، فحش ندهید و اینها مثلاً امام رضا خوب است. بزرگترین تئوری اقتصادی را رسول خدا فرمود که همین الگوها و راهنماها این را به مردم نمیگویند و مردم را در راههای دیگر میبرند. آنهایی هم که الگو ندارند در این مسیر نمیآیند که رسول خدا فرمود: «روزی در ۱۰ قسم است و ۹ قسم آن در تجارت است».
یعنی بزرگترین نفعی که انسان از اقتصاد میبرد مسیر اقتصادی است و پیغمبر با یک جمله مسیر را برای ما معلوم کرد، امام صادق با یک جمله مسیر را برای ما معلوم کرد. معلوم کرد که آقایان اگر میخواهید از ثروت دنیا گیرتان بیاید اجیر نشوید، جز تجارت در راه دیگری نروید. حالا آن زمانی که خود امامان بودند مرحله به مرحله باز انتخاب محصول هم میگفتند. از بزرگان و از یاران امام صادق (ع) گفت: من در چه شغلی وارد بشوم؟ حضرت فرمود: در تجارت وارد شو. اینها در کتابهای روایی است، این داستانها نقل شده است، در کتب تاریخی اینها نقل شده است. خیلی از این داستانهایی که من میگویم نه اینکه بگویم نویسندگان مسیحی نقل کردهاند، نویسندگان اهل تسنن از قول امام صادق نقل کردهاند. آمد خدمت امام و گفت: من چه کاری بکنم؟ حضرت فرمود: در تجارت وارد بشو. این رفت و بعد از چند مدتی برگشت و گفت: عزمم را جزم کردهام که در تجارت وارد بشوم. حضرت فرمود: چه محصولی میخواهی شروع کنی؟ گفت: در گندم میخواهم وارد بشوم. حضرت فرمود: نه، تو در گندم وارد نشو. توان تو کمتر از آن است که بتوانی در گندم به تجارت خوبی برسی، تو در پارچه وارد بشو. یعنی آدم اینها را میبیند دیوانه میشود. ما اینها را چون در برندینگ تجربه کردهایم میفهمیم که یعنی چی؟ بعد میگوید من در گندم وارد نشدم و به پارچه وارد شدم و نفع زیادی بردم.
یعنی راه را معلوم میکردند، محصول طرف را معلوم میکردند. حتی داریم که شخصی آمد محضر امام صادق (ع) و گفت: من در تجارت مشغول شدم اما تجارتم برکتی ندارد. یک جا امام فرمود: «چون وقتی صبح بیدار میشوی بسم الله الرحمن الرحیم نمیگویی». چون تجارتت را با نام خدا آغاز نمیکنی. و میگوید بعد من موظف شدم و بسم الله الرحمن الرحیم را گفتم و در کمتر از چند ماه به سودهای خوبی رسیدم. یک جای دیگر شخصی رفت و گفت: من شروع کردم و به جایی نرسیدم. حضرت فرمود: تو با مردم خوشرو نیستی. یعنی هر کسی متناسب با آن ضعفی که داشت امام به اینها متذکر میشد. میرفتند و ضعفشان را درست میکردند تجارتشان درست میشد.
شخصی محضر امام رسید و گفت من میخواهم شروع کنم. حضرت فرمود: یک کسب و کار و یک تجارتی را آغاز کن. گفت: من برای تجارت سرمایهای ندارم. امام فرمود: شنیدم مغازهای داری. گفت: بله. حضرت فرمود: مغازهات را باز کن و هر صبح جلوی مغازهات را آب بریز و جارو بزن. میگوید من ۶ ماه بر این منوال شروع کردم. یک اعتماد بود و آن اعتمادی بود که به امام صادق داشت و آن یقینی بود که به امام صادق داشت و میدانست امام صادق گفت این کار را بکن، درست است. حالا ما اگر برویم پیش امام صادق (ع) و امام بگوید این کار را بکن. ما ۱۰ روز میزنیم و بعد جمع میکنیم و میگوییم ولش کن، به درد نمیخورد. میگوید من ۶ ماه هر روز صبح میرفتم مغازه را باز میکردم آب میریختم و جارو میکردم و داخل مغازه مینشستم تا غروب که دوباره درب را میبستم و میرفتم. میگوید: بعد از ۶ ماه کاروانی از شام آمد و در مدینه ساکن شد. اهالی آن کاروان یک ماه در شهر ما بودند، در بین آنها تاجری بود که در طول این مدت اقسام و لوازمی که با شترهایش آورده بود نفروخته بود چون یک ماه سررسید کاروان گفت ما میخواهیم برگردیم. چون آن موقعها تجارت اینجوری بود که کاروانی میآمدند و از ترس راهزنها تکی نمیآمدند، ۵۰ نفر، ۲۰ نفر جمع میشدند و یک کاروان تجاری راه میانداختند. حالا یکی ۱۰ تا شتر داشت، یکی ۵۰ تا شتر داشت، یکی ۲۰ تا شتر داشت.
یک ماه سررسید کاروان گفت ما فروختیم و میخواهیم برگردیم تنها کسی که بارهایش را نفروخته بود این بنده خدا بود و این بنده خدا در دوراهی قرار گرفت که من این بارم را کنارش بمانم و بفروشم و بعد تنها برگردم یا اصلاً این بار را بیخیال بشوم و با کاروان برگردم؟ آمد و برگشت با خودش گفت: اگر بارم را بیخیال نشوم و کنار بارم بمانم چه بسا در راه برگشت دزدانی به من میزنند که هم پول این بار را میگیرند و هم پول بارهایی که از قبل فروختم در نتیجه با کاروان برمیگردم و این بارم را بیخیال میشوم. یک بنده خدایی به این پیشنهاد داد و گفت: فلانی! چرا میخواهی بارت را بیخیال بشوی؟ گفت: چیکار کنم؟ گفت: فلانی هست و فلان مغازه خالی را دارد و دم مغازهاش نشسته است بریم و بارت را به او بده. میگوید با خوم گفتم بارهایم را به او میدهم و هر سال ما به شام میآمدیم سال بعد میآیم یا آدم صادقی بوده و بارهایم را فروخته و پولش را به من میدهد یا دزد است و این پول من را به من نمیدهد من هم که این بارم را بیخیال شده بودم. از قضا میآمد پیش همین بنده خدا که امام صادق به او گفته بود تو مغازهات را فقط آب و جارو کن، میآید و با او صحبت میکند که من بارم را با این حالت به تو میدهم که تو این را در طول این یک سال بفروش. گفت: من پولی ندارم به تو بدهم. گفت: عیبی ندارد پول نده، بار را بگذار اینجا باشد، بار را در این یک سال بفروش و بعد یک سال پولش را بده.
میگوید این رفت و من بارش را فروختم از قضا که بارش را فروختم سرمایهای به دستم آمد. با این سرمایه کاروانهای دیگری هم که به مدینه میآمدند من از آنها جنسهای خوبشان را میخریدم و در مغازهام میگذاشتم و یواش یواش میفروختم. و به این ترتیب شد که بعد از این یک سال که این کاروان برگشت و من بررسی کردم دیدم که یک عالم سود کردم. هم از خرج مخارج بر آمدم و هم شغلی پیدا کردم و هم وضعم جلو رفت. سال بعد که آن کاروان فلانی آمد گفت بیا این پول خدمت تو. میگوید خیلی خوشحال شد و گفت: نگاه کن من سنم گذشته برای تجارت خسته شدم و میخواهم این یک ماه در شهر شما خوش بگذرانم میشود من بارهایم را این دفعه هم خودمم نفروشم و بگذارم تو برای من بفروشی، آخر ماه که میآیم پولش را میگیرم و میروم. میگوید آمد و من هم در این یک ماه بارهایش را فروختم و سودی را به من داد و سودی را خودش گرفت و رفت. و به من گفت من از این به بعد سال بعد مدینه نمیآیم، بار شترهایم را به رفیقی که بار دیگری دارد میدهم آن شخص بارم را به تو میدهد تو بفروش و پولش را سال بعد که باز این رفیقم دوباره آمد به او پرداخت کن. میگوید ما ۲۰ سال با این شخص کار کردیم و من با بار این شخص به ثروت بالایی رسیدم. بعد ۲۰ سال رفیق آن شخص خبر آورد که فلانی از دنیا رفت و من آن پولی را که دستم بود به آن شخص دادم در حالی که خودم ثروتمند بودم. حالا در این روایت این طور آمده است که من در حالی این اتفاق برایم افتاد که در آن موقع ۱۰۰ برابر آن چه که روز اول آن شخص به من بار داده بود پول داشتم و شده بود تاجر شامی. این ثمره اعتمادی است که انسان به یک الگوی درست میکند.
اگر همین قدر صحبت امروزم اثرگذار باشد که عزیزانی که الگو ندارند به فکر الگو بیفتند و آنهایی که الگوهای غلطی انتخاب کردند تغییر بدهند به سمت الگوهایی که خداوند فرموده است، این برای امروز ما کفایت میکند. حالا باز جزئیات صحبت که الگوهای ما پیامبران ما و امامان درباره تجارت چه نصیحتهایی کردند و چه راهکارهایی ارائه کردند انشاء الله بماند برای جلسات بعد.
سلام عرض ادب خدمت رئیس محترم آرادبرندینگ و دلسوز چون من به دنبال
این مطالب های قدرتمندوباارزش.
بودم، وتوی ذهنیت خودم که چه شخصیتی نوشته؟ وشماروپیداکردم
امامن فکرمیکنم پس ازقرنها دوبارهای
شکل گرفته و این یعنی امروزی که
پیشرفت فراتر امامن یک سوالی داشتم
چرا یک نفرنابغه می شود؟ و یک نفر
نابغه نیست.سپاسگذارم ازلطف همه
توضیحات خوبتون majid
سلام مجدد به استاد عزیزم
به نظر من همان گونه
اینکه روزی سه مرتبه صلوات
و نماز می خوانیم
لااقل یک.روزاز ساعت.زمان کتاب مفید
بخوانیم تا متوجه ذهنیت
خواب شده؟ بیداروجودمان
شویم.سپاسگذارم.همیشه
دوستون دارم، متشکرم
Majid
خیلی مطالب عالی بود به امید روزی که ثروتمندان همه از شیعیان و منصفان باشن در این صورت دنیا بهشت میشه و میشه یه جامعه رو نجات داد
سلام
خدا خیرتون بده و ان شاء الله عزتی بهتون بده که روز به روز بهش افزوده بشه ، بنده همیشه سعی میکنم سخنرانی های گذشته جناب رییس رو گوش کنم ولی این سخنرانی رو فقط همون موقع تو جلسه شنیدم والان قسمت شد دوباره گوش بدم واقعا عالی بود بخصوص تفکیک اون دسته های بدون الگو واون هوایی که الگوی غلط دارن
و بخصوص قسمت آخر صحبت که توصیه امام صادق رو برای تجارت کردن و حتی انتخاب محصول بیان کردید واقعا امام های ما بزرگترین اقتصاددان دنیا هستند فقط باید از ته قلب ازشون بخایم ما رو هم به بهترین مسیر هدایت کنن و رهامون نکنن ان شاءالله